کتاب فرصت های بزرگ
معرفی کتاب فرصت های بزرگ
کتاب فرصت های بزرگ نوشتهٔ برنارد اسلید و ترجمهٔ مهسا خیراللهی است. نشر نی این نمایشنامهٔ دوپردهایِ کانادایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب فرصت های بزرگ
کتاب فرصت های بزرگ حاوی یک نمایشنامهٔ دوپردهای است. این نمایشنامه در سال ۱۹۸۲ میلادی نوشته شد، اما برای اولینبار در سال ۲۰۰۶ و در سالن تئاتر ادوار هفتم به نمایش درآمد. «فرصتهای بزرگ»، روایتی است از اشتباهی که ۱۰ سال ادامه پیدا میکند؛ جدایی همیشگی دو نفر که شک دارند با هم بمانند یا جدا شوند. در احساسات متضاد هر دو ترسی وجود دارد که بر زندگیشان تأثیر مستقیم میگذارد. برنارد اسلید ما را وارد پیچوخم احساساتی فراتر از احساسات معمول زناشویی نمیکند؛ بلکه ضربههای مهمی را نمایش میدهد که به زندگی هر کدام و به عشقشان وارد میشود. در نمایشنامهٔ «فرصتهای بزرگ»، مدام شاهد تغییر جایگاه شخصیتها هستید. موقعیتهای آرام ناگهان تغییر شکل میدهند و تنشها به خنده بدل میشوند.
خواندن کتاب فرصت های بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی کانادا و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره برنارد اسلید
برنارد اسلید (۱۹۳۰ - ۲۰۱۹) نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویسی کانادایی است. او کار خود را بهعنوان بازیگر تئاتر در انگلستان آغاز کرد. در حوالی سالهای ۱۹۶۰ به هالیوود رفت و در استودیو اسکرین جمز بهعنوان نویسندهٔ سریالهای کمدی مشغول به کار شد. یکی از معروفترین کارهای او «افسونگر» نام دارد؛ سپس شبکهٔ اِیبیسی به او پیشنهاد ساخت سریال داد که نتیجهٔ آن سریال «کمدی عشق روی پشتبام» بود. ایاز میان دیگر سریالهای تلویزیونی او میتوان به «راهبهٔ پرنده»، «خانوادهٔ پارتریج»، «بریجت عاشق برنی است» و «خواستگاری پدر اِدی» و در میان فیلمهایش میتوان به «بلند شو و ادامه بده» اشاره کرد.
برنارد اسلید در سال ۱۹۷۵ با نمایش «سال بعد همین موقع» به عرصهٔ تئاتر بازگشت. در سال ۱۹۷۸، اسلید نمایش «احترام» را روی صحنه برد که شخصیت اصلیاش مردی است که عشقورزیدن به پدرش را یاد میگیرد. نمایش «کمدی رمانتیک» سال بعد روی صحنه رفت که کمی بهتر و موفقتر عمل کرد. برنارد اسلید نسخهٔ فیلمنامهٔ هر سه نمایش را بیرون داد و برای «سال بعد همین موقع»، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی شد. نمایشنامهٔ «فرصتهای بزرگ» یکی دیگر از آثار مکتوب او است.
بخشی از کتاب فرصت های بزرگ
«صحنه روشن میشود. چند روز بعد. ساعت سهٔ صبح، شب کریسمس. اتاق نشیمنِ خانهٔ امیلی.
در اتاق تاریک، فقط نور آتش گداختهٔ نیمسوز و نیمجان شومینه است و چراغهای رنگی درخت کریسمسِ بزرگی در گوشهٔ اتاق که نیمهکاره تزیین شده. چراغهای ریسهای و دیگر تزیینات کریسمس و جعبههای کادو پایین درخت قرار دارند. بیرون باران میبارد. از پشت درهای شیشهای، که قطرات باران بر آن نشسته، صورتی ظاهر میشود و داخل اتاق را نگاه میکند. در با شدت باز میشود. آنتوان با بارانیِ خیس آب و با دو ساک بزرگ وارد میشود. در درگاه لحظهای میایستد و با نگاهی تحسینآمیز اطرافش را نگاه میکند. سپس ساکها را زمین میگذارد، به طرف بار میرود و یک لیوان نوشیدنی برای خودش میریزد و غرق نگاه به درخت کریسمس میشود. سپس از داخل جعبه گوی آویز برمیدارد و تلاش میکند به یکی از شاخههای درخت کریسمس آویزان کند، ولی گوی میافتد و خُرد میشود. آنتوان جرعهٔ دیگری میخورد. امیلی، که روبدوشامبر پوشیده، در چارچوب در ظاهر میشود و کلید برق را میزند. اتاق روشن میشود و امیلی از دیدن آنتوان تعجب میکند.
امیلی: آنتوان، اینجا چهکار میکنی؟
آنتوان: باید یادآوری کنم اینجا قبلاً خونهم بوده.
امیلی: آره،قبلاً،ولیالاندیگهنیست.خباینجاچهکار میکنی؟
آنتوان: کریسمسه.
امیلی: ساعت سهٔ صبحه.
آنتوان: نمیخواستم بیدارت کنم.
امیلی: خیلی وقته اومدی؟
آنتوان در اتاق قدم میزند و به وسایل دست میکشد.
آنتوان: هیچی عوض نشده. چقدر خوب.
امیلی: خب، نمیخوای بهم بگی اینجا چهکار میکنی؟
آنتوان: کریسمسه. شب کریسمسه. دوست داشتم با خانوادهم باشم... (ساکهایی که همراهش بود بلند میکند و تکان میدهد.) کادو هم آوُردم.
امیلی: آنتوان، مشروب خوردی؟
آنتوان: یه کم خوردم... . نه، یه کم نخوردم... حسابی مستم! ولی سیاهمست نیستم! میخواستم سیاهمست شم، ولی نشدم. کاملاً حالت عادی دارم، البته جز صورتم.
امیلی: صورتت چی شده؟»
حجم
۱۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۱۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه