کتاب نقشه استخوان ها
معرفی کتاب نقشه استخوان ها
کتاب نقشه استخوان ها نوشتهٔ جیمز رولینز و ترجمهٔ هادی امینی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است؛ کتاب دوم از مجموعهٔ «نیروی سیگما» و حاوی داستانی تخیلی، معمایی و جنایی.
درباره کتاب نقشه استخوان ها
کتاب نقشه استخوان ها (Map of bones: a sigma force nocel) حاوی یک رمان معاصر و آمریکایی و روایتکنندهٔ ماجرایی شگفتانگیز، تخیلی، معمایی و جنایی و نامزد جایزهٔ «بری» بهعنوان بهترین تریلر در سال ۲۰۰۶ میلادی است. داستان این رمان که از هجوم عدهای مسلح در لباسی مبدل به کلیسایی در آلمان و دزدیدهشدن استخوانهای «مگی» آغاز میشود، به این میرسد که نیروی سیگما برای حل مشکل پیشآمده وارد عمل میشود. این نیرو در حین انجام مأموریت خود برای دستگیری افرادی که استخوانهای مقدس با قدرتی خارقالعاده در تغییر سرنوشت بشر را دزدیدهاند، به انجمنی مرگبار برمیخورد. رمان حاضر تلاشهای علم و مذهب را برای نجات بشر از سرنوشت وحشتآورش به تصویر میکشد. رمان «نقشهٔ استخوانها» را که کتاب دوم از مجموعهٔ «نیروی سیگما» و نوشتهٔ جیمز رولینز است، بخوانید.
خواندن کتاب نقشه استخوان ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان تخیلی، معمایی و جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نقشه استخوان ها
«۱۸ اوت، ۱۱:۴۵ صبح
مریلند، پارک تاکوما
گری به سمت انتهای خیابان سدار پدال میزد و از کنار کتابخانه پارک تاکوما رد میشد. جریان باد و نور خورشید روی صورتش حس خوبی داشت. انگار سه هفته گذشته را در زیرزمینهای فرماندهی سیگما گذرانده و جلسه بعد جلسه داشته است.
همین حالا هم از آخرین جلسه گزارش با پینتر کراو میآمد. جلسه در خصوص سیچان بود. وقتی کاخ پاپ را ترک کردند، این مأمور گیلد یک گوشه تاریک پیچید و مثل شبح ناپدید شد. ولی گری یک نشان از او در جیبش پیدا کرد.
گردنبند اژدهای سیچان.
دوباره.
با اینکه گردنبند اولی در فورتدتریک به وضوح به معنای تهدید بود، این یکی حس متفاوتی برای گری داشت. یک قول، تا دیدار بعدی.
کت و مونک هم در جلسه حضور داشتند. مونک با دست مصنوعی شاهکارش کمی درگیر بود، ولی بیشتر از ناراحتی بابت این دست، نگران عصر بود. کت و مونک قرار بود برای اولین بار با هم بیرون بروند. بعد از بازگشت به ایالات متحده این دو به هم نزدیکتر شده بودند. به قدر کافی عجیب هم بود که کت پا پیش گذاشته و پیشنهاد قرار شام امشب را داده بود.
مونک بعداً وقتی تنها شدند، گری را با کمی سردرگمی کنار کشیده بود. «این دست مکانیکیه. با لرزش دو سرعته. کدوم زنی نمیخواد با من قرار بذاره؟»
به رغم این بددهنی، گری محبت صادقانه و امید را در چشمان دوستش میدید. البته کمی هم ترس. گری میدانست که مونک هنوز از قطع عضوش کمی آسیب روحی و عدم اطمینان دارد.
گری امیدوار بود فردا مونک با او تماس بگیرد و همه اتفاقات امشب را تعریف کند.
وزنش را روی یک پدال جابجا کرد، زانویش را بیرون داد و دور زد تا وارد خیابان ششم شود. مادرش از او خواسته بود که برای ناهار پیش او برود.
با اینکه میتوانست این درخواست را رد کند، ولی کاری را بیش از حد به تأخیر انداخته بود. از کنار ردیف خانههای ویلایی در سایه درختان نارون و افرا گذشت.
وارد خیابان بوترنات شد، روی پیادهرو رفت و در مسیر ورودی پارکینگ خانه ویلایی والدینش توقف کرد. کلاه ایمنیاش را باز کرد و دوچرخهاش را تا ایوان برد.
از پشت در توری صدا زد: «مامان. من اومدم!»
دوچرخه را به نرده ایوان تکیه داد و در توری را باز کرد.
مادرش گفت: «تو آشپزخونهام.»
گری بوی سوختن چیزی را حس کرد. کمی دود هم دور تیرهای سقف جمع شده
بود.
از راهروی کوتاه رد شد و پرسید: «همه چی روبراهه؟»
مادرش شلوار جین و یک بلوز چهارخانه پوشیده و پیشبندی به کمرش بسته بود. برای کمک به کارهای خانه، ساعت کارش در دانشگاه را کم کرده و به صورت پارهوقت، دو روز در هفته کار میکرد.
دود آشپزخانه را پر کرده بود.
مادرش در حالی که دستانش را در هوا تکان میداد، گفت: «داشتم ساندویچ پنیر گریلشده درست میکردم. تلفنم زنگ خورد. ساندویچها خیلی توی فر موند.»
گری به توده ساندویچها داخل بشقاب نگاه کرد. یک طرف همه ساندویچها سیاه شده بود. دستی به یکی از آنها زد. پنیر حتی ذوب هم نشده بود. مادرش چطور همچین کاری کرده بود؟ ساندویچها سوخته بودند، ولی محتویاتش هنوز سرد بود. این هم خودش مهارتی است.
گری گفت: «به نظر خوب میآن.»»
حجم
۶۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۶۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه