کتاب نامیرا (جلد اول)
معرفی کتاب نامیرا (جلد اول)
کتاب نامیرا (جلد اول) نوشتهٔ نامینا فورنا و ترجمهٔ قاسم مومنی است. انتشارات پرتقال این داستان فانتزی را روانهٔ بازار کرده است. نام دیگر این کتاب «ارتش آلاکیها» است.
درباره کتاب نامیرا (جلد اول)
در قصهٔ کتاب نامیرا (جلد اول)، قرار است بهروال هر سال مراسمی در دهکده برگزار شود تا «جناب دورکاس» تعیین کند کدام دختر خونش سرخ و پاک است و کدام دختر خونش طلایی و ناپاک! دختران پاک پس از مراسم میتوانند خودشان را برای ازدواج آماده کنند و سعادتمند شوند، اما سرنوشت دختران ناپاک تاریک و شوم است. «دکا» جزو ناپاکان است؛ جزو عجیبترین و قدرتمندترینشان. سرنوشت او بسیار متفاوت و باورنکردنی است؛ سرنوشتی که او را در مسیری قرار میدهد تا فاتح رازهایی باشد که هزاران سال سربهمهر ماندهاند.
خواندن کتاب نامیرا (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان ۱۴ سال به بالا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامیرا (جلد اول)
«همانطور که در کتابخانه پیش میرویم، این را بریتا هیجانزده و با صدای جیغمانندی میگوید. کتابخانه تالار کمنور و غارمانندی است در بالاترین طبقهٔ وارتو برا. کاتیا، بلکالیس و دوقلوها هم هستند. چشمانتظاریام با هر قدمی بیشتر و بیشتر میشود. میدانم چند لحظهٔ دیگر به تبارنامه میرسم. بالاخره با خواندنش به جواب سؤالهایی میرسم که از روز آمدنم به اینجا دست از سرم برنمیداشتند.
دستکم امیدوارم اینطور باشد.
ولی باز این احتمال هست که جواب سؤالم در تبارنامه پیدا نشود و وقت همه را با آمدن به اینجا تلف کرده باشم. شاید بهتر بود شجاعت به خرج میدادم و سؤالم را از بانو نصرا یا کارموکو تاندیوه میپرسیدم. این کار از طی کردن اینهمه قفسهٔ کتاب و تحمل اینهمه دلشوره خیلی راحتتر بود. ولی نه، بانو نصرا نفرتانگیز است و کارموکو تاندیوه ترسناکتر از آن است که بشود نزدیکش رفت. بهتر که با دوستانم به کتابخانه آمدم.
بریتا حواسش به دلمشغولیام نیست و حرفش را ادامه میدهد: «فکرش رو بکن، چند لحظهٔ دیگه به جواب همهٔ سؤالهات میرسی.»
بلکالیس غرغر میکند: «شاید هم به هیچ جوابی نرسی. چون همهٔ این فکر و خیالهات بیخودی بوده، ما رو هم روز تعطیل الکی کشوندی اینجا.»
بلکالیس همیشه بیبروبرگرد بدترین نگرانیهای من را به زبان میآورد.
کاتیا با عصبانیت رو به بلکالیس میگوید: «لعنت به دهانی که بیموقع باز بشه.»
آدواپا همان لحظه میایستد و به کاتیا میگوید: «این دیگه چه ضربالمثلی بود؟ نکنه از خودت درآوردی؟»
بریتا میخندد و لپش مثل همیشه چال میافتد. «آره، دیدی چقدر بهش میآد؟ آخه هم بیموقع صداش درمیآد، هم...»
کاتیا میگوید: «رسیدیم.» و با سر به درِ چوبی بزرگ پیش رویمان اشاره میکند که بالایش نوشته است: بایگانی.
ایساتو، دستیار سیاهچردهای که مسئول خوابگاه ماست، دارد طومارهای قفسهٔ کنار ورودی را مرتب میکند. چشمش که به ما میافتد، لبخند شاد و مهربانی میزند. برخلاف بقیهٔ دستیارها و سرپرستها، او را دو سال قبل بهمحض آنکه راهبهٔ معبد شد، به وارتو برا فرستادهاند، برای همین روحیهٔ شادش را حفظ کرده است. درحالیکه اگر به کاهنهای معبد خدمت میکرد، مثل بقیه تلخ و بداخلاق میشد.
در را برایمان باز میکند و میگوید: «بهبه! میبینم که نوآموزها اومدهان کتابخونه! بفرمایید. فقط یه چیزی یادتون نره. هرچی که توی کتابها خوندین، حق ندارین بیرون اینجا برای کسی تعریف کنین، وگرنه مجازاتش مرگه. حواستون باشه، درودیوار برای سایههای امپراتور خبر میآره...»»
حجم
۴۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۴۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان تکراریای داشت، کسانی که زیاد کتاب فانتزی خونده باشن ازش لذت نمیبرن. . یه سری تفکرات عجیب فمینیستی رو هم بینش جا داده بود مثل اینکه انگار کلا فقط زنها حق زندگی کردن دارن. (برابری حقوق زن و مرد خوبه، ولی
اولاً کتاب قشنگی بود.دوما کسی هست با من دوست بشه؟؟
خیلی کتاب قشنگیه. در مورد جامعهی مردسالاریه. گروهی از دختر ها که کاملا با بقیه تفاوت دارن و دیگران اون ها رو شیطان میدونن، تلاش میکنن تا خطری که سرزمینشون رو تهدید میکنه رو از بین ببرن. خوندنش رو پیشنهاد
من اول نمونه رو خوندم بعد کتاب رو خریدم .. اوایل کتاب خیلی جذاب و قشنگ بود ولی از وسطاش خسته کننده شد . موضوع جالبی داشت اما به نظرم میتونست بهترم باشه . کلا میگم از خریدش پشیمون نیستم
واقعا باحال بود پیشنهاد میکنم بخونید
تکراری و خسته کننده
فوق العاده جذاب بود🍓🍬
کتاب عالیای بود. اما اتفاقات پشت سرهم میافتاد و آدم هیچی نمیفهمید. اما خیلی غافلگیر شدم که اون دختر ناپاک و آلاکیه.