کتاب قصه های مشدی گلین خانم
معرفی کتاب قصه های مشدی گلین خانم
کتاب قصه های مشدی گلین خانم گردآوریشده توسط لارنس پل الول ساتن و ویراستهٔ سیداحمد وکیلیان و آذر امیرحسینی نیتهامر و اولریش مارتسولف است. ۱۱۰ قصهٔ عامیانهٔ ایرانی در این کتاب آمده است.
درباره کتاب قصه های مشدی گلین خانم
لارنس پل الولساتن، شرقشناس و ایرانشناس مشهور، هنگامی که در زمان جنگ جهانی دوم در ایران مأمور بود، با پیرزنی ایرانی آشنا شد که گنجینهای گرانبها و پایانناپذیر از قصههای عامیانهٔ ایرانی را در حافظه داشت. الولساتن ارزش این گنجینه را دریافت و طی جلساتی متمادی بسیاری از آنها را دقیقاً همچنان که گلین خانم بر زبان میآورد بر روی کاغذ آورد. به همت او بخش مهمی از میراث فرهنگی عامهٔ ما از دستبرد زمان نجات یافت و اینجا آنها را، به همانگونه که او شنیده، میخوانید.
خواندن کتاب قصه های مشدی گلین خانم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران قصههای عامیانه و قدیمی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه های مشدی گلین خانم
«اما روایان اخبار، و ناقلان آثار، و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، آسمون از ستاره زیور است،
آسمون شد بهرسم هر روزه
تا قلم زد دور فیروزه
روایت کردهاند در زمان قدیم پادشاهی بود یه دونه پسر داشت. اسم اون پسر شاهزاده ابراهیم بود. اما اون طفل مادر نداشت. پادشاه هر موقع وارد اندرون میشد تا با پسرش یه ساعتی بازی نمیکرد سر وقت زنهایش نمیرفت. زنها به این بچه حسد میبردند.
یه روزی از این روزها رئیس اصطبل که یه آخور ( میرآخور)باشد آمد و گفت: «قبله عالم، یه کرّه دریائی آوردند، میخواهند بفروشند.» شاه گفت: «بیارید ببینم!» وقتی که آوردند ابراهیم که چشمش به کره افتاد، پرید به دامن شاه که پدر جان، این را برای من بخر. شاه گفت: «بسیار خوب فرزند، به هر قیمت باشد برات میخرم.» به هزار تومان این کره رو برای شاهزاده خرید. این کره رو شاهزارده بگذاشت ببرند طویله، نزدیک اندرون یه اطاقی ساخت برای کره، یه نوکرم مستخدمش کرد که خدمت اسبو بکند.
هر آنی که ابراهیم از مکتب میآمد اول میرفت سروقت این بازی میکرد، دست به گل و گوشش میمالید بعد میآمد خانه. امروز که آمد مهترش گفت: «شاهزاده این کره امروز خوراک نمیکند، این دو سه روزه خوراک نکرده هیچ.» شاهزاده پاشد آمد پهلوی کره، بنا کرد کره رو نوازش کردن که ای حیوان، چرا امروز خوراک نمیکنی، غذا نمیخوری؟» دست کرد جیبش یه خورده شیرینی تو جیبش بود، درآورد، گرفت جلوی کره، دید کره بنا کرد به خوردن. نوکر رو فرستاد دکان قنّاد، گفت: «براش یه من شیرینی بگیر.» گرفت، آورد و جلو حیوان و حیوان بنا کرد خوردن. گفت: «خوب معلوم میشه که این غذای حیوانی رو نمیخوره.» گفت: «به قناد دستور بدید روزی یه من شیرینیهای خوب برای این درست کنه.»
کمکم این پسر سن سیزده چارده شد، هر چه این پسر بزرگ میشد شاه به این علاقهاش بیشتر میشد. کمکم جوری شده بود که شاه هر شب که میآمد تا موقع شام پیش ابراهیم بود، بعد میرفت اندرون، شام میخوردن و میخوابیدن. زنها دیگه به اندازهای حسد میبردند و کرم داشتند که میخواستند بترکند. همچی خودشون جمع شدند با خودشون شوری کردند که یه چاهی بکنند تو اطاق ابراهیم که این وقتی بیاد بیفتد تو چاه.
رفتند مقنّی رو خبر کردند که باید چاه بکند. مقنی آمد و قبول کرد و برای اینها چاه رو کند. چاقو، اره و اینها دورِوَرِ چاه قرار دادند که این وقتی بیفتد تو چاه، گوشت بدنش پاره پاره بشد. چاه رو درست کردند و روشو پوشوندند.»
حجم
۵۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۵۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
نظرات کاربران
من نسخهی چاپی این کتاب رو دارم و وقتی خیلی کوچیک بودم خریدمش، داستانهاش خیلی شبیه هزارویک شبه ولی خیلی خوندنی و شیرینن.