کتاب ستاره شناس
معرفی کتاب ستاره شناس
کتاب ستاره شناس نوشتهٔ دیدیه ون کولارت و ترجمهٔ اصغر نوری است و انتشارات دیدار آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ستاره شناس
نمایشنامهٔ ستاره شناس قصهٔ یک روانکاو است که شیوهٔ خاصی را برای مداوای بیمارانش به کار میبرد و هیچوقت آنها را در مطب خود ملاقات نمیکند. او اطلاعات بیمار را میگیرد و و دو نفر را به عنوان کمکی و یاریدهنده انتخاب میکند تا کاری را که روانکاو قرار است انجام دهد این دو نفر خود بهتنهایی انجام دهند. داستان ستاره شناس با برخورد دو زن شروع میشود که آمدهاند به مطب این روانکاو و دربارهٔ زندگی خود حرف میزنند. با صحبتهای این زنان دربارهٔ زندگی خود، متوجه میشویم در زندگی هرکدام از این زنان، مردی وجود دارد با نشانههایی یکسان. در پایان نمایشنامه میفهمیم که مردی که زنان از آن صحبت میکردند، کسی است که ملاقات این زنان را با هم ترتیب داده است. وقتی از هویت این شخص مطلع شوید، حتما غافلگیر خواهید شد.
خواندن کتاب ستاره شناس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای مدرن پیشنهاد میکنیم.
درباره دیدیه ون کولارت
دیدیه ون کولارت ۲۹ ژوئیهٔ ۱۹۶۰ در شهر نیس فرانسه به دنیا آمد. فرزند یگانهٔ خانوادهای با رگ و ریشهٔ بلژیکی بود و از همان کودکی رویای نوشتن در سر داشت. اولین رمانش را در هشتسالگی نوشت؛ قصهٔ یک قاتل سریالی که شلوار کوتاه میپوشید. این اثر را برای ناشر بزرگ فرانسوی، گالیمار فرستاد، با این اطمینان که چاپ خواهد شد و مورد توجه فراوان قرار خواهد گرفت. اما این رمان، مسلماً رد شد و دیدیه را آزرده کرد. او که عاشق باند دیسنه بود، سناریویی نوشت و برای مارک شاگال فرستاد تا طرحهای آن را نقاشی کند. شاگال که همسایهٔ عموی او بود پذیرفت، اما ناشرها این اثر را هم رد کردند. ناشرها به این بچهٔ شاید استثنایی ایمان نداشتند و اجازه نمیدادند دنیای ادبیات را فتح کند. سالها پشت سر هم میگذشت و بچه بیآنکه اثری منتشر کند بزرگ میشد. در یازدهسالگی، از یک طرف مأیوس از رد ناشران و از طرفی تحت فشار والدینش، کم مانده بود ادبیات را رها کند که بر حسب تصادف، بازیگر بزرگ آن روزگار، گرتا گاربو را در رستورانی ملاقات کرد. با همین دیدار، فکر یک گفتوگوی خیالی با گرتا گاربو به سرش زد که بخشهای زیادی از آن در یک مجلهٔ محلی چاپ شد. انتشار همین قطعات دوباره به او روحیه داد و جاهطلبیهای نوشتن را در او زنده کرد.
برای خوشایند والدینش، مثل دیگران به دبیرستان رفت و دیپلم ادبیات کلاسیک گرفت، اما از هرچه امتحان و درس بیزار بود. دلپذیرترین فعالیت این دوره برای او آغاز کار تئاتر و کارگردانی نمایشنامهٔ در بسته اثر ژان پل سارتر در دبیرستان بود. علاقهای به ادامهٔ تحصیل نداشت، در چند شغل موقت از قبیل منتقد ادبی مشغول به کار شد اما مطمئن بود که آیندهاش در نویسندگی است.
سال ۱۹۸۱، پس از ۱۳ سال جواب رد شنیدن، دست آخر یک ناشر پیدا کرد که به کار او علاقهمند شد. بعد از سالها تنهایی و سکوت، بالاخره آن لحظهٔ موعود رسید و اولین رمان دیدیه ون کولارت، بیست سال و گرد و غبار، سال ۱۹۸۲ توسط انتشارات سوی منتشر شد و سروصدای زیادی به پا کرد. منتقدان بهگرمی از این نویسندهٔ جوان استقبال کردند و او را فرانسوا نوریسیهٔ معاصر نامیدند. رمان او بهزودی مخاطبان بسیاری پیدا کرد و برندهٔ جایزهٔ دل دوکا شد. یک سال بعد او جایزهٔ تئاتر آکادمی فرانسه را برای نمایشنامهٔ ستارهشناس کسب کرد و با دو رمان بعدیاش، ماهی عشق (۱۹۸۴) و تعطیلات شبح (۱۹۸۶)، موفق به دریافت جوایز روژه نیمیه و گتنبرگ دو لیور شد. اوج موفقیت ون کولارت در سال ۱۹۹۴ با نوشتن رمان بلیت یکطرفه به وقوع پیوست و توانست با این رمان جایزهٔ گنکور آن سال را به خود اختصاص دهد. او در کنار ادبیات و تئاتر، به سینما هم روی آورد و چندین فیلمنامه نوشت و یک فیلم بلند ساخت.
دیدیه ون کولارت تحت تأثیر دو نویسندهٔ بزرگ ادبیات فرانسه، رومن گاری و مارسل امه است. دنیای داستانی او ترکیبی از تخیل و طنز گزندهٔ مارسل امه و واقعگرایی دقیق رومن گاری است. او از نوزدهسالگی تاکنون بیش از سی رمان نوشته که جوایز زیادی به خود اختصاص داده و به بسیاری از زبانها ترجمه شدهاند. در کارنامهٔ او پنج نمایشنامه و کمدی موزیکال، چهار کتاب مصور و دهها فیلمنامه هم به چشم میخورد. از معروفترین نمایشنامههای او میتوان به عروسی شن (۱۹۹۵) و رابطهٔ نزدیک (۲۰۱۳) اشاره کرد.
بخشی از کتاب ستاره شناس
«مور: [بعد از لحظهای مکث] منتظرین؟
آنیس: نه، نه.
مور: [با کمی تعجب] واقعاً؟ [مکث] فکر کردم منتظرین؟
آنیس: بله.
مور با حالت عجیبی او را نگاه میکند. آنیس خونسرد لبخند میزند. مکث.
آنیس: [در حال بافتن] فکر کنم باید شما باشین.
مور: ببخشین؟
آنیس: همونی که منتظرِشَم.
مور: یعنی چی؟
آنیس: [توضیح میدهد] ساعت پنجه.
مور: خب؟
آنیس: قرار بود ساعت پنج با هم ملاقات کنیم.
مکث. مور عینک سیاهش را برمیدارد، او را نگاه میکند.
مور: نمیفهمم.
آنیس: خیلی خب... من هم وقت ملاقات دارم. مثل شما.
مور: ساعت پنج؟ باز هم یه منشی که هیچی حالیش نیست... واقعاً که! این همه آدم بیکار هست، اون وقت... تازه خودش هم اینجا نیست، هیشکی نیست اصلاً، خانم رفته چای بخوره... آه! نه... من رو باش که میترسیدم دیر کنم! [لبخندِ آنیس که او را ناراحت میکند. میرود مینشیند.] تو این محل زندگی میکنین؟
آنیس: بله.
مور: من هم همینطور. حیف! میخواستم برم پیش روزان بولیو، انگار کارش فوقالعادهست، بدیش اینه که فقط اهالی محل خودش رو قبول میکنه. تازه، یه لیست انتظار بلندبالا هم داره، چند سال طول میکشه نوبت آدم برسه... باید اسم بچهها رو قبل تولدشون اون تو نوشت... [یک سیگار برمیدارد، نظرش عوض میشود، سیگار را برمیگرداند به کیفش.] حالا بگذریم، چطوره این آمبروزِتی؟
آنیس: آه، نمیدونم. هیچوقت ندیدمش.
مور: [علاقهمند] واقعاً؟ شما هم بار اولتونه؟
آنیس: [در حال بافتن] نه، نه.
مور: [چین به ابرو میاندازد] این یعنی چی؟ وقت ملاقاتها رو کنسل هم میکنه؟
آنیس: [با لبخند، آسوده] معلومه که نه، چون ما اینجاییم.
مور: [راضی] خیلی خب، ببینید، من چهار ماه پیش از دکتر آمبروزتی وقت ملاقات گرفتهم. خب؟ حالا حدس میزنم... دارم میگم، حدس میزنم که دستکم ایشون اینجا باشن... نه؟
آنیس نگاهی به در مطب میاندازد.
آنیس: فکر نمیکنم.
مور: فکر نمیکنین؟ برای چی؟ دیر کرده؟ مرده؟ مریضه؟
آنیس: مشغول روانکاویه. خودروانکاوی.
مور: یعنی چی؟
آنیس: به هر حال، اون دیگه فقط همکارهاش رو ملاقات میکنه. اونا بین خودشون روانکاوی میکنن.»
حجم
۱۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۱۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه