کتاب درد
معرفی کتاب درد
کتاب درد نوشتهٔ مارگریت دوراس و ترجمهٔ قاسم روبین است. انتشارات اختران این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان پیرامون زندگی نویسنده در پاریس در زمان اشغال نازیها نوشته شده است.
درباره کتاب درد
کتاب درد در حالی آغاز میشود که راوی جلوی شومینه قرار گرفته است. تلفن دم دست او است. سمت راست، دری است که به سالن و راهرو باز میشود و در انتهای راهرو، درِ ورودی قرار دارد. راوی منتظر فردی است که میگوید ممکن است یکراست بیاید و زنگ ورودی را بزند؛ بااینحال میگوید که خبری از علائمی که نشانهٔ ورود آن فرد باشند، نیست. آن فرد ممکن است تلفن کند یا سرزده برسد. راوی باوردارد که آن فرد خواهد آمد. راوی کیست و آن فرد کیست؟
رمان درد مشتمل بر چند بخش است که همهٔ آنها دارای راوی اولشخص هستند، اما راوی بخش اول با بخشهای دیگر بسیار متفاوت است. این بخش یک روایت جریان سیال ذهنمانند است و اتفاقاً به خاطر این سبک روایت تا حدودی سختخوان شده است. روایتگر چنان دردمند است که با یک پریشانی بیحد و بیهدفی و ازهمگسیختگی روایت میکند؛ یعنی هر چه را به ذهنش میرسد، روی کاغذ روان میکند و مقتدرانه به ما میقبولاند که هیچ مدیوم نگارشی برای بیان درد عمیق، بهجز جریان سیال ذهن وجود ندارد. این بخش از انتظار راوی برای بازگشت همسرش که به دست آلمانیها اسیر شده، روایت میکند و سرانجام از بازگشت او.
همهٔ بخشهای کتاب درد در ماه آوریل میگذرند. پس از این وارد بخشی تحتعنوان «آقای x، در اینجا ملقب به پییر رابیه» میشویم و پس از آن به بخشهای «آلبر دِ کاپیتال و میلیشیایی به نام "تر"»، «میلیشیایی به نام "تر"»، «گزنه شکسته» و «اُرِلیا پاریس» میرسیم. مارگریت دوراس زمانی که بخشی از جنبش مقاومت فرانسه بود، از تجربیات خود در زمان اشغال پاریس توسط نازیها و بازگشت احساسی همسرش که در اردوگاه کار اجباری در آستانهٔ مرگ قرار گرفته بود، خبر میدهد. این کتاب در سال ۱۹۴۴ نوشته شد، اما تا سال ۱۹۸۵ منتشر نشد. این رمان پیرامون زندگی نویسنده در پاریس در زمان اشغال نازیها و ماههای اول آزادی نوشته شده است.
خواندن کتاب درد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره مارگریت دوراس
مارگریت ژرمن ماری دونادیو که با نام مارگریت دوراس شناخته میشود، متولد ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانوادهای فرانسوی در هندوچین مستعمرهٔ سابق فرانسه است؛ کشوری که امروزه با نام ویتنام شناخته میشود. در سال ۱۹۱۸ خانوادهٔ دوراس در شهر فنومپن پایتخت کامبوج ساکن میشوند. پدرش که معلم ریاضیات بود، پس از مدت کوتاهی بیماری در زمان بازگشت به فرانسه از دنیا میرود. مادر مارگریت پس از مرگ همسرش در شرایط بسیار سخت به شغل معلمی خود ادامه میدهد و در روستاهایی در مجاورت رودخانهٔ مکونگ و با فقر و سختی فرزندانش را بزرگ میکند. زندگی در مناطق و روستاهای فقیرنشین، ارتباط و دوستی با بومیها و کمبود محبت پدری بعدها تبدیل به درونمایهٔ اصلی داستانهای دوراس شد. در سال ۱۹۲۹ مارگریت برای تحصیل به سایگون رفت و عاشق پسر چینی جوانی شد؛ عشقی ناکام که بعدها محتوای داستان عاشق را ساخت و جایزهٔ گنکور را برای نویسنده به همراه داشت. او در ۱۸سالگی برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت و در نهایت با لیسانس حقوق از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. او مدتی عضو حزب سوسیالیسم فرانسه بود و تا پایان عمر اعتقادات چپگرایانهاش را حفظ کرد. مارگریت دوراس در آثارش شیوههای جدیدی را در عرصهٔ رماننویسی امتحان کرد و رونق تازهای به نثر فرانسوی بخشید؛ به همین دلیل به او لقب بانوی رماننویسی مدرن دادهاند. در اکتبر ۱۹۸۸ مارگریت به کما میرود و بعد از ۵ ماه به شکل معجزهآسایی سالم بههوش میآید. مارگریت دوراس که مشکل سوءمصرف الکل داشت، درنهایت به سرطان مری مبتلا شد. دوراس در روز یکشنبه ۳ مارس سال ۱۹۹۶ در ساعت ۸ صبح در ۸۲سالگی درگذشت.
بخشی از کتاب درد
«زن گفت: «شما خبر دارید که بلسن آزاد شده؟» من از آن بیخبرم. یک اردوگاه دیگر هم آزاد شده است. زن گفت: «دیروز بعدازظهر.» فهرست اسامی فردا منتشر میشود. زن از آن چیزی نگفت، من اما میدانم. باید رفت بیرون، روزنامه خرید و فهرست را خواند. نه. روی شقیقههایم ضربانی را که تندتر میشود میشنوم، نه، من آن فهرست را نخواهم خواند؛ هرچند اول از همه باید فهرستها را بررسی کرد. سه هفته است که با جد و جهد آن را دنبال کردهام، ولی هنوز چیزی دستگیرم نشده است. هرچه فهرستها و همینطور انتشارشان بیشتر میشود، شمار آدمها در فهرست اسامی کاهش مییابد. صورت اسامی تا مدتها میتواند ادامه داشته باشد. گویا تا وقتی من خواننده آنها باشم اسم او را نخواهم یافت. لحظه حرکت فرامیرسد. برخاستن، سه قدم برداشتن، رسیدن به پنجره: دانشکده پزشکی کماکان همانجاست، و همینطور رهگذران. وقتی هم به من خبر برسد که او دیگر برنخواهد گشت اینها باز همچنان به عبورشان ادامه میدهند. یک آگهی فوت چاپ شده است. این روزها مردم را در جریان میگذارند. زنگ میزنند: «کی است؟» ــ «یک مددکار اجتماعی از طرف شهرداری.» ضربان شقیقهها ادامه دارد. باید به این ضربان خاتمه دهم. زوال این ضربان به مرگ من بسته است، مرگی که شقیقههایم را خرد خواهد کرد و در این مورد نمیتوان خود را فریب داد. متوقف کردن ضربان شقیقهها. متوقف کردن؛ آرام کردن قلب. قلب اما هیچوقت بهخودیخود آرام نمییابد، باید کمک کرد. توقف کامل عقل؛ عقلی که فرّار است و از مغز میگریزد. پالتویم را میپوشم، میروم بیرون. سر راهم زن سرایدار میگوید: روز بهخیر خانم "ل".»
حجم
۱۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه