دانلود و خرید کتاب وارونگی عطیه راد
تصویر جلد کتاب وارونگی

کتاب وارونگی

نویسنده:عطیه راد
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وارونگی

کتاب وارونگی نوشتهٔ عطیه راد است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک داستان ایرانی است.

درباره کتاب وارونگی

کتاب وارونگی یک داستان از عطیه راد را در بر گرفته است. در ابتدای این داستان راوی از تصمیم صبح چهاردهم آبان می‌گوید. او در آن روز تصمیم گرفت تا به‌جای سونا برای پیاده‌روی و پیداکردن یک گمشده قدم بزند؛ «رضا» که راوی او را پسرِ خاله‌نگار معرفی می‌کند، مفقود شده است. یک هفته است که هیچ‌کس خبری از رضا ندارد. راوی سپس از محله‌اش می‌گوید؛ محله‌ای که مادربزرگ او باغ داشته از قدیم. آن روزهایی که همه‌جا باغ به باغ وصل می‌شده با چند گذر و چم و آب‌انبار و مسجد، حالا خیابان شهید مفتح است و کوچهٔ سروِ یک تا بیست‌وچندم. راوی می‌گوید هر بار که خواسته یادش باشد ببیند آخرین شماره چند است، حواسش پرت شده. محله پُر شده از مسجدهای بتونی با مناره‌ها و گنبدهای نیمه‌کاره و خانه‌های آجری زرد و قرمز؛ بیشتری‌ها اعیانی با پنجره‌هایی پُر از گل و گلدان یا خانه‌هایی شبیه مابقی خانه‌های امروزی. فقط تک‌وتوک خانه مانده مثل خانهٔ مادربزرگ او.

خواندن کتاب وارونگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وارونگی

«من هنوز هم علاقه‌ای به دیدن آفتاب دم‌صبح ندارم. یادم است هربار کتاب‌های جلد روزنامه‌دار بزرگ علوی و احسان طبری به دستم می‌رسید، یک‌شبه تمام می‌کردم و پس می‌بردم و به خودم دل‌داری می‌دادم پایم که رسید به لب در زندان، اعتراف می‌کنم و همه‌چیز را می‌گویم که عاقبتم مثل شکر نشود. شکرِ مستوره‌خانم هم مثل من زشت بوده از قرار؛ کسی نمی‌گفت قشنگ نبوده. ولی همهٔ خواهرهایش می‌روند زایشگاه و او خانه می‌مانَد و سر از دانشگاه درمی‌آوَرَد. شاید چون نوهٔ مدیر بود و برخلاف من همان زمان بچگی داستان جوجه‌اردک زشت را خوانده بود.

من هنوز نمُرده بودم، پس نمی‌دانستم مُردن ترس دارد یا نه، ولی شکنجه ترس داشت. با سیم و کابل. من با کابل کتک خورده بودم و می‌دانستم کابل درد دارد. می‌دانستم یک شبانه‌روز انفرادی یعنی چه. در ده‌سالگی پدرم من را با تشریفات کامل بست به تختهٔ قالی مادرم و از کف پا تا سر ناخن دست‌هایم را با کابل سیاه‌وکبود کرد. برای همین هربار که ناخنِ دستِ یکی را توی ورق‌پاره‌های زندان علوی می‌کشیدند، کتاب از دستم ول می‌شد و سر همهٔ انگشت‌هایم باهم بنا می‌کرد به سوز زدن و تیر کشیدن. کابل فقط گوشهٔ ناخن انگشت اشارهٔ دست راستم را ور آورده بود ولی خاطرجمع بودم که تحمل هیچ شکنجه‌ای را نخواهم داشت.

هربار که از کوچهٔ پیچ‌درپیچ باغ درمی‌آیم این شکِ رفتن یا برگشتن با من است. یا باید برگشت اول خیابان و تاکسی گرفت، یا باید رفت تا آخرش. راهی نیست خیلی. فوقش پانصد متر از هر سمت. بدی‌اش شکِ این است که می‌رفتم آن‌سر خیابان زودتر تاکسی می‌آمد. بچه‌مدرسه‌ای‌ها یکی و دوتا می‌دوند تا به‌هم برسند. دکتر گفته نباید زیاد راه بروم. همین‌طور که سرش توی عکس بود گفت: «تا می‌تونی تو آب راه برو.»

دیشب فقط، سه‌بار بلند شدم بخاری را کم‌وزیاد کردم. به دخترها سر زدم که روی‌شان پس نرود. باز پهلوبه‌پهلو شدم. ژاکت آوردم روی لباس‌خواب تنم کردم. بعد درش آوردم. دوباره بلند شدم رفتم زیر پتوی کلفت. یک متکای دیگر آوردم و متکای زیر سرم را بغل کردم. پتو را بیشتر کشیدم بالا تا کف پایم بیرون از پتو بماند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

حجم

۱۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰
۵۰%
تومان