
کتاب قصه زویی
معرفی کتاب قصه زویی
کتاب قصه زویی نوشتهٔ جان اسکالزی و ترجمهٔ حسین شهرابی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان علمی - تخیلی را منتشر کرده است. این اثر جلد چهارم از مجموعهٔ «جنگ و پیرمرد» است و یکی از کتابهای مجموعهٔ «شاهکارهای ادبیات علمی - تخیلی» محسوب میشود. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب قصه زویی
کتاب قصه زویی اثر جان اسکالزی که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، از زبان «زویی بوتین پری»، دختری نوجوان که در سیارهای مرگبار تنها مانده، روایت میشود. زویی خود را مهرهای در یک بازی شطرنجِ میانستارهای میداند که سرنوشت بشریت به او گره خورده است. داستانی که زویی در آن گرفتار شده، برای همه ساکنان زمین آشناست، اما او ادعا میکند که آنها فقط بخشی از ماجرا را میدانند. زویی از تصمیمات و اقداماتی سخن میگوید که برای بقای خود و دیگران مجبور به انجام آنها شده است. داستان او آمیزهای از هیجان، ترس، تردید، شگفتی، ناامیدی و امید است. زویی تاکید میکند که روایت او، کاملترین نسخه از ماجرا نیست. این رمان در سه بخش نگاشته شده است.
خواندن کتاب قصه زویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و علاقهمندان به رمانهای علمی - تخیلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه زویی
«پوزخند زدم؛ کتاب را به طرفم پرت کرد و گفت اگر یک بارِ دیگر از این کارها بکنم، خفهام میکند و میتواند خفهام کند چون همیشه توی درسهای دفاعیِ گردو و مردو بهتر از من عمل میکرده. خوب، این را راست میگفت. کارش بهتر بود. بعد همدیگر را بغل کردیم و آشتی کردیم و رفتیم مگدی را پیدا کنیم تا با هم سر به سرش بگذاریم و اذیتش کنیم.
ده روز بعد، نربروس اسر و صد سربازِ آریسی، یعنی از نژادِ خودِ اسر، به روآنوک حمله کردند. اسر و سربازهایش تا وسطِ کروآتوان آمدند و درخواست کردند که با رهبرانِ مستعمره دیدار کنند. در عوض، ساویتری، دستیارِ اداریِ شورا، به استقبالشان رفت؛ او هم پیشنهاد داد برگردند داخلِ ناوهایشان و تظاهر کنند هرگز چنین حملهای نکردهاند. اسر به سربازانش دستور داد به ساویتری شلیک کنند و آن موقع بود که فهمیدند میدانِ کشنده چطور اسلحههایشان را به گند میکشد. جین طوری میدان را تنظیم کرده بود که از سرعتِ گلولهها کم کند اما با پرتابههای کوچکتر کاری نداشته باشد. به همین خاطر بود که اسلحهٔ سربازهای آریسی کار نمیکرد، اما شعلهافکنِ جین کار میکرد. تیر و کمانِ بابا هم همینطور. چاقوهای گردو و مردو هم همینطور. کامیونِ مانفرد تروخیو هم همینطور. خلاصه اینجور اسلحهها کار میکردند.
آخرسر هیچکدام از سربازهایی که با نربروس اسر فرود آمده بودند زنده نماندند و نربروس فهمید رزمناوش که در مدار لنگر انداخته بود دیگر آنجا نیست. راستش، بُردِ میدانِ کشنده تا فضا نبود؛ از فردِ مهربانی کمک گرفتیم که دوست دارد ناشناس بماند. اما هر طور که حسابش را بکنید، نقشهٔ نربروس اسر برای رهبریِ شورا پایانِ خیلی غمانگیز و خجالتآوری داشت.
من در این مدت کجا بودم؟ طبعاً با خیالِ راحت توی پناهگاه همراه با گرچن و مگدی و یک مشت نوجوانِ دیگر نشسته بودم؛ بله! به رغمِ همهٔ اتفاقاتِ ماهِ پیش، یا شاید به خاطرِ آن اتفاقات، همه به این نتیجه رسیدند در این مدت به اندازهٔ کافی هیجان دیدهام. راستش خیلی هم مخالفتی با این تصمیم نداشتم. صادقانه بگویم، منتظر بودم فرصتی دست بدهد که همراه با رفقایم به زندگی در روآنوک فکر کنم و نگرانِ چیزی نباشم مگر مدرسه و تمرین برای دورهمیِ بعدی. حال و هوایم چنین چیزی بود.»
حجم
۲۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه
حجم
۲۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه