دانلود و خرید کتاب چیزی به تابستان نمانده بهاران بنی احمدی
تصویر جلد کتاب چیزی به تابستان نمانده

کتاب چیزی به تابستان نمانده

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب چیزی به تابستان نمانده

کتاب چیزی به تابستان نمانده نوشتهٔ بهاران بنی‌احمدی است و نشر چشمه آن را منتشر و روانهٔ بازار کرده است. این اثر از مجموعهٔ کتاب‌های قفسهٔ آبی نشر چشمه است.

دربارهٔ کتاب چیزی به تابستان نمانده

کتاب چیزی به تابستان نمانده اولین رمان بهاران بنی احمدی است. این اثر روایت دختر جوانی را در تقابل با جامعه و خانواده‌اش بیان می‌کند. 

شروع رمان با عقب‌گردی بزرگ است و فرم دفترچهٔ خاطرات دارد. در این رمان مخاطب با روزگار دختری از طبقهٔ متوسط رو‌به‌رو می‌شود که در حال بزرگ‌شدن است. پدیده‌های اجتماعی هرکدام از این دوره‌ها و سال‌ها به‌نحوی بر زبان و تجربهٔ زیسته‌اش تأثیر گذاشته است. قهرمان داستان که دختری نوجوان است در تقابل با مادرش قرار دارد و روایت‌ها مربوط به دهه‌های هفتاد، هشتاد و نود شمسی است. مادر این دختر نوجوان اصول خاص خودش را دارد که در مقایسه با اصول نوجوانان، محافظه‌کارانه به‌نظر می‌رسند. در داستان اتفاقاتی رقم می‌خورند که شخصیت‌ها را دچار تغییراتی اساسی می‌کند.

خواندن کتاب چیزی به تابستان نمانده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

دربارهٔ بهاران بنی‌احمدی

بهاران بنی احمدی در سال ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد. او فارغ‌التحصیل کارشناسی ادبیات نمایشی و بازیگری تئاتر از دانشگاه هنر تهران و سن‌دونی پاریس است و همچنین مدرک کارشناسی ارشد فلسفهٔ خود از دانشگاه سن‌دونی پاریس دریافت کرده است. از جمله جوایزی که او دریافت کرده است می‌توان به جایزهٔ بازیگران نو‌ظهور جشنوارهٔ رم برای فیلم گس اشاره کرد.

بخشی از کتاب چیزی به تابستان نمانده

«ماتیک قرمز را در دست‌هایم می‌چرخانم. قرمزی‌اش نشت کرده به همهٔ انگشت‌هایم. به چشم‌های خودم زل زده‌ام. از تک‌تک انگشت‌هایم انگار خون می‌چکد. اگر یک تکه خمیر نان یا آرد این‌جا باشد و کف دستم را به آن بزنم جایش مثل جای دست‌های نانوا رویش می‌ماند. این ماتیک سال‌هاست این‌جا افتاده. بارون بارها برش داشته و دور از چشم من از آن استفاده کرده اما من! زنی که سال‌هاست فراموش کرده ماتیک دارد. آدم بی‌عرضه و بی‌دست‌وپایی که هر کاری می‌کند از روی ضعف است. خودم هم می‌دانم. اما نمی‌دانم چرا باز با این اعتمادبه‌نفسِ نداشته‌ام گوشی را برداشته‌ام و به سامان پیامک زده‌ام، نه یکی ــ دو سه‌تا، و بعد که پیامک‌ها پشت هم ارسال شده بلافاصله دودل شده‌ام. بارون دیوانه می‌شود اگر بفهمد. مرا هم می‌کشد. فحش می‌دهد و برای همیشه از خانه فرار می‌کند و می‌رود با فرهاد زندگی می‌کند ــ آن هم در چنین روزی که هر کدام از این پیامک‌ها می‌تواند تصمیم سامان را دربارهٔ بارون عوض کند.

خریت کردم یا نه، نمی‌دانم. حالا هم که کار از کار گذشته و سامان ممکن است دیگر نگاه‌مان هم نکند. دلشوره دارم؛ انگار مورچه‌ها حمله کرده باشند و من منفعل ایستاده باشم و زیرلب میازار موری که دانه‌کش است خوانده باشم.

دیرینگ‌دیرینگ...

موبایل بارون از دیروز کلافه‌ام کرده. یک‌سره زنگ می‌خورد. دلم می‌خواهد بزنم زیر کاسه‌کوزهٔ همه‌چیز. تلفن را بردارم و همه‌چیز را اعتراف کنم. اعتراف کنم که من هم گاهی اُمّل می‌شوم. گاهی اصولی برایم مهم می‌شود و از چیزهای کوچک عذاب‌وجدان می‌گیرم. چیزهایی که هیچ عیبی ندارند، بد نیستند، اما به آدم احساس گناه و عذاب‌وجدان می‌دهند. من با این احساس گناه بزرگ شده‌ام، اما بارون نه. هیچ‌چیز عذابش نمی‌دهد. سخت نمی‌گیرد. احساس گناه که به قول خودش عمراً!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

حجم

۱۰۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان