دانلود و خرید کتاب گفتن ناگفتنی ها آنا سیل ترجمه بهاره مظاهری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب گفتن ناگفتنی ها

کتاب گفتن ناگفتنی ها

معرفی کتاب گفتن ناگفتنی ها

کتاب گفتن ناگفتنی ها نوشتهٔ آنا سیل است و با ترجمهٔ بهاره مظاهری در انتشارات بذر خرد منتشر شده است. این کتاب دربارهٔ گفت‌وگوهایی است که از پیش‌کشیدن آن‌ها فرار می‌کنیم. 

درباره کتاب گفتن ناگفتنی ها

کتاب گفتن ناگفتنی ها از شما دعوت می‌کند درمورد موضوعات موردنیازتان صحبت کنید. تمام مسائل دشواری که در این کتاب نویسنده درموردشان حرف زده «مرگ»، «رابطهٔ زناشویی»، «پول»، «خانواده» و «هویت» هرکدام سختی‌های خاص خودشان را دارند. با خواندن تجربیات افراد در این کتاب متوجه می‌شوید که چقدر صحبت‌کردن از این مسائل و پس از آن، گوش‌دادن می‌تواند نتایج غافلگیرکننده، کارآمد و ارزشمندی داشته باشد. حین گفت‌وگو درمورد هرکدام از آن مسائل ممکن است تبادل نظر و رابطه‌ای به‌وجود بیاید. این کتاب شما را همراهی می‌کند تا راحت‌تر وارد گفت‌وگو شوید. 

خواندن کتاب گفتن ناگفتنی ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به مدیریت یک گفت‌وگوی موفق پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب گفتن ناگفتنی ها

«بیلی برادر کوچک‌تر پدربزرگ بود. او قبل از آنکه به همراه پدربزرگ اختیار زمین‌های کشاورزی پدری‌شان را به دست بگیرد در اروپا به خدمت سربازی مشغول بود. پدربزرگ و مادربزرگم قبل از بازگشت بیلی از جنگ، با یکدیگر آشنا شده بودند و بیلی نیز به‌خاطر آشنایی با مادربزرگم با خواهر کوچک‌تر او آشنا شد و سپس با او ازدواج کرد. خلاصه که پدربزرگ و عمو بیلی بعد از ازدواج و آن اوایل در دو خانهٔ آجری زندگی می‌کردند که بین آن‌ها یک چراگاه برای گاوها قرار داشت.

عکس گرفتن‌های خانوادگی‌مان تازه تمام شده بود. در آن عکس‌ها من و خواهرانم (ملقب به دختران شهری) کنار عموزاده‌هایمان، که همان‌جا در مزرعه زندگی می‌کردند، ایستاده بودیم. یکی از عکس‌های آن روز را به‌خوبی به یاد می‌آورم. در آن عکس پدربزرگ و مادربزرگ به‌منظور بزرگداشت پیوند پنجاه‌ساله‌شان روی صندلی تاشوی سفیدی نشسته بودند، درحالی‌که مادر و دایی‌ام لبخندزنان پشت آن‌ها ایستاده بودند.

به‌محض آنکه نگاهم به روبه‌رو و میز دسرها افتاد، متوجه عمو بیلی شدم. درهمان‌حال که به زمین می‌افتاد، به گوشهٔ میز چنگ زد و فریادش بلند شد. سپس کسی با جیغ‌وداد مادرم را صدا زد: «جون، جون» مادرم بلافاصله روی بیلی خم شد. او متخصص فیزیوتراپی و همچنین تنها عضوی از خانواده است که در مواقع بحران به طرز عجیبی آرامش خودش را حفظ می‌کند. خاله‌ام که پرستار است و پدرِ دکترم نیز کنار بیلی روی زمین نشستند. آن‌ها در حال احیای قلب بودند. یک، دو، سه. تنفس مصنوعی، تنفس مصنوعی. یک، دو، سه. تنفس مصنوعی، تنفس مصنوعی.

بقیه در سکوت شاهد این صحنه بودند. همسر بیلی، خاله اَن، چند قدم آن طرف‌تر روی صندلی تاشو نشسته بود. فرزندانش دور او جمع شده بودند. پدربزرگ هم مثل بقیه شاهد این لحظات بود. یک، دو، سه. تنفس مصنوعی، تنفس مصنوعی. یک، دو، سه. تنفس مصنوعی، تنفس مصنوعی.

یک نفر به اورژانس زنگ زده بود. به‌جز چند نفر که زیر لب دربارهٔ احتمال دیر رسیدن آمبولانس در آن هوای بارانی حرف می‌زدند، صدای دیگری شنیده نمی‌شد. امدادگران اورژانس به‌سرعت رسیدند، بااین‌حال از نظر ما یک‌عمر طول کشید. در مقابل چشمان همه بدن عمو بیلی را روی برانکارد گذاشتند و به داخل آمبولانس منتقل کردند. عمو بیلی بی‌حرکت بود. پاچهٔ شلوارش بالا رفته بود و من به‌وضوح جوراب قهوه‌ای او را که از کفشش بیرون زده بود به یاد دارم.

چند روز بعد همه دوباره دورهم جمع شدیم. تمام مهمانان جشن سالگرد این بار در کلیسای کوچک شهر برای شرکت در مراسم تشییع پیکر عمو بیلی حاضر شده بودند. ازآنجایی‌که فقط یک دست لباس با خودم آورده بودم همان لباس‌های مهمانی را پوشیدم. بعد از مراسم به سالن پذیرایی رفتیم. تمام دسرها تقریباً شبیه دسرهای جشن سالگرد بود، و دقیقاً به همان مقدار شیرینی برای هر نفر داخل بشقاب‌های کاغذی گذاشته بودند. مراسم یادبود و وداع با عمو بیلی برگزار شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان