کتاب یزدان
معرفی کتاب یزدان
کتاب یزدان نوشتهٔ سحر میرزاخانی است. انتشارات امتیاز این داستان بلند را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب یزدان
سحر میرزاخانی در کتاب یزدان، قصهٔ قهرمانی افسانهای را در چند بخش روایت میکند. عنوان بعضی از این بخشها عبارت است از «شب قبل از سفر به اترار»، «سپیدهدم صبح بعد»، «چند ماه بعد/خانهٔ بامداد و آسمان»، «خراسان/ دربار پادشاهی» و «بیست و پنج سال بعد». این داستان بلند با مقدمهای آغاز شده است که میگوید وقتی ایران تحتحکومت خوارزمشاهیان قرار داشت، سرزمینی به نام «مغولستان» در همسایگی شرق آن واقع بود. مغولها قبایلی خشن و بیرحم بودند و زندگی خود را با حمله و غارت به دیگر سرزمینها میگذراندند. آن زمانْ سلطانمحمدِ خوارزمشاه به ایران سلطنت میکرد. چنگیرخان که حاکم مغولستان بود، ابتدا به همسایهٔ خود (چین) حمله کرد و مردم چین را قتلعام و اموال آنها را غارت کرد؛ سپس بهمنظور تجارت، حدود ۴۵۰ نفر از بازرگانهای خود را به شهر «اترار» در ایران فرستاد.
این سرآغازِ ماجراهایی در خاک ایرانزمین است که نویسندهْ داستان بلند یزدان را حول آنها و شخصیتی افسانهای نوشته است.
خواندن کتاب یزدان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یزدان
«نگهبانان آسمان را به میدان شهر آورده و تمام اهل شهر به نظاره آمده بودند. جلاد با شمشیری تیز و بران بالای سر آسمان ایستاده و ماهرو نیز کنارش بود. اما خورشید از سپیدهدم روز با تیر و کمانش به پشت بام خانهای رفته بود که درست در پشت میدان اصلی شهر قرار داشت. لحظهٔ اعدام فرا رسید. جلاد شمشیر را بالا آورد تا گردن آسمان را بزند اما در همین لحظه ماهرو با صدایی بلند گفت:
«دست نگه دار.»
تمام نگاه ها به سمت ملکهٔ ایران برگشت. ماهرو شمشیر را از جلاد گرفت تا خودش آسمان را به قتل برساند. آسمان که لبانش خشک شده و میلرزیدند، چشمانش را بست و تمام خاطراتش را در ذهن مرور کرد و لبخند زد که ناگهان ماهرو شمشیر را پایین آورده و سر از تن آسمان جدا کرد. و خورشید کمان برکشید و تیرش به پشت ماهرو اصابت کرده و در همان لحظه ماهرو به زمین افتاده و جان داد. تیر و کمان از دستان لرزان خورشید افتاد و او به زمین نشست و گریه کرد و خود را از اینکه دیر جنبیده و آسمان کشته شده بود سرزنش کرد. هوردخت به پشت بام خانه آمد و گفت:
«مادر؛ آسمان کشته شد. جواب برادرم رو چی میخوای بدی؟»
خورشید سریعا از جایش بلند شد و به سمت میدان اصلی شهر رفت و دستور داد که همگی سکوت کنند تا همهمهٔ جمعیت بخوابد. سپس دستور داد تا جنازهها را در تابوت گذاشته و به حیاط قصر بیاورند. تمام جمعیت از یکدیگر سوال میکردند که چه کسی ممکن است ملکه را کشته باشد. هوردخت و همراز به سمت زندان رفته و دستور دادند تا جانشین پادشاه را از بند آزاد کنند. هوتن به محض رهایی از بند از خواهرانش سراغ مادر و خواهر کوچکش را گرفت. همراز گفت:
«متاسفم برادر اما آسمان به دست ماهرو کشته شد.»»
حجم
۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بسیار زیبا احساسات انسانی رو بروز میده و هیجان اون به ویژه در فصل اول بسیار بالاست و کشش ان باعث میشه همش ادامه بدی به خوندن بی وقفه... حجم کتاب کم هست و برای کسانی که نمی تونن زیاد
راستش خیلی کتاب ساده ای بود کمی هم اغراق امیز بود حسمیکنم اگر ۱۵ ساله بودم شاید خیلی لذت میبردم از این رمان عاشقانه اما زیاد تحت تاثیرم قرار نداد بعد از خوندن کتابهایی که اونقد درگیرت میکنن که نمیفهمی
من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و چیزی که واسم جذاب بود کوتاهی کتاب بود. داستان گیرایی داشت و باعث شد توی یک روز کتاب رو تموم کنم
خیلی دلنشین و روان بود
فوق العاده بود ، یه داستان کوتاه پر از عشق و احساس و نفرت و انتقام ، من که لذت بردم