کتاب بنفشه های سراشیب
معرفی کتاب بنفشه های سراشیب
کتاب «بنفشه های سراشیب» نوشتۀ جواد مجابی است که انتشارات بهنگار آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بنفشه های سراشیب
جواد مجابی کتاب بنفشههای سراشیب را سال ۱۳۶۰ نوشته است که بعد از سالیان دراز مجوز چاپش صادر شد ولی از آن دست رمانهایی است که فرقی نمیکرد در چه سالی منتشر شود، در هر زمان ذهن بسیاری از خوانندگان را به خود مشغول میکند چرا که حاصل دغدغهها و تفکر نویسنده است. او پر از تجربه و دانش تاریخی است؛ بنابراین شیوهٔ دانای کل که برای روایت قصه درنظر میگیرد کاملاً مناسب است. جواد مجابی با استفاده از قوۀ تخیل و خلق شهر و کشوری خیالی گوشهای از تاریخ را به خواننده نشان میدهد.
کتاب آغازی زیبا و سخت دارد. انگار که شاعری با زبان و لحن شاعرانه قصه میگوید، خواننده از انتخاب کلمات و شیوۀ نوشتن اثر انگشتبهدهان است که شخصیت اصلی داستان از خواب بیدار میشود. در میزنند، او پزشک است برای همین جوانی که تیرخورده را به خانهاش آوردهاند تا مداوایش کند. اتفاقات کتاب بنفشههای سراشیب در یک شهر خیالی روایت میشود که در آنجا کسی که خود را پدر ملت مینامد با کودتا توانست به حکومت برسد. آنقدر ظلم و غارت در کشور خیالی زیاد میشود که مردم درگیر جنگ داخلی میشوند. حاکم، ژنرال یا همان پدر ملت میخواهد شیوۀ حکومتداریاش را عوض کند؛ اما ظلم است که همچنان ادامه دارد.
خواندن کتاب بنفشه های سراشیب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات داستانی، رمانهای ایرانی و تاریخی پیشنهاد میکنیم.
درباره جواد مجابی
جواد مجابی، نویسنده، شاعر، طنزپرداز، روزنامهنگار، منتقد ادبی، نقاش و یکی از روشنفکران معاصر ایران است. او در قزوین متولد شد و تاکنون بیش از ۵۰ اثر نوشته است؛ ۸ مجموعه شعر، ۴ مجموعه داستان کوتاه، ۹ رمان، چندین نمایشنامه، فیلمنامه، داستان کودکان، آثار طنز و چند مجموعه مقالات و چند شناختنامهٔ ادبی دربارهٔ نویسندگان و شاعران ایران. «آقای ذوزنقه»، «یادداشتهای آدم پرمدعا»، «یادداشتهای بدون تاریخ» و «شب نگارهها»، «روایت عور»، «بغلکردن دنیا» آثار شاخص او به شمار میروند.
بخشی از کتاب بنفشه های سراشیب
«حکومت بالای سر ما نیز، چون سقفِ آسمانِ ولایتمان، ناشناخته، نفوذناپذیر و هردم به شکلی شونده بود. بیوراسپ، آتشفشان خاموش، از گردن بریدهاش مهی سبک از گوگرد و بخارهای فلزی و دود و دمه به هوا میفرستاد که بر فراز تپههای شهرک نوساز گسترده میشد. این مه رنگین تلخ و تند در باد سموم، برفراز دولتآباد میچرخید، از گازهای صنعتی قورخانه، از خاکسترهای شکارگاه، از دود و دم ویلاهای خصوصی، هتلها، سفارتخانهها، از عفونت زندان شورتپه و غبار تیرهٔ خیابان چراغ گاز مایه میگرفت، غلیظتر، سنگینتر و پلشتتر میشد و به پایین میغلطید. وقتی به حوالی خیابان شالامار، مرز بین شهر کهنه و نو میرسید، باد آذرین آن را چون چادری سیاه بر سراسر شهر رو در نشیب میگسترد. سقفی سیاه و چرب و عفن بود بافته از دود آشپزخانهها، کورهها و دودکش کارخانهها؛ از بوی گندآبروها و مسیلهای سر بازِ پُر زباله، از رایحهٔ فقر و مسکنت و اعتیاد و فحشا؛ از طعم رنگارنگ خانههای قدیمی، قبور قدیمی، چاهکها، مدرسهها، بازار، نجیبخانه و باغهای بید و کاج، از رنگ بازوهای کار و پیشانیهای شرم، نگاههای تمنا و گرسنگی و راههای بنبست. سقف سیاه بر سر شهر فرو افتاده بود، هر روز سنگینتر میشد، هر روز پایینتر میآمد تا حجم هوا و نفس را کم و کمتر کند، تا بالای بام خانهها، تا قد آدمها، تا مجال تنفسها برسد و راه نبض و گفتوگو و آمدوشد را ببندد.»
حجم
۴۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۳۴ صفحه
حجم
۴۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۳۴ صفحه