دانلود و خرید کتاب خرس های رقصان ویتولد شابوفسکی ترجمه آیدین رشیدی
تصویر جلد کتاب خرس های رقصان

کتاب خرس های رقصان

معرفی کتاب خرس های رقصان

کتاب خرس های رقصان نوشتهٔ ویتولد شابوفسکی و ترجمهٔ آیدین رشیدی است و نشر گمان آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان واقعی آن‌هایی است که دلتنگ زندگی تحت خودکامگی‌اند.

درباره کتاب خرس های رقصان

داستان خرس‌های رقصنده را اولین بار کازیمیر کروموف برای ویتولد شابوفسکی تعریف کرد، خبرنگار بلغاری که در ورشو با او آشنا شده بود. گفت که کولیان سال‌های دراز این خرس‌ها را برای رقص تعلیم می‌دادند و با آن‌ها بسیار بی‌رحمانه رفتار می‌کردند. صاحبان خرس‌ها آن‌ها را در خانه نگه می‌داشتند و از بچگی با کتک بهشان رقصیدن می‌آموختند. دندانشان را می‌کشیدند تا مبادا خرس‌ها ناگهان به یاد بیاورند که از مربیانشان قوی‌ترند. آن‌ها روح خرس را در آن حیوانات می‌کشتند. با الکل مستشان می‌کردند. بسیاری از آن خرس‌ها برای همیشه به الکل معتاد شدند. بعد، آن‌ها را مجبور می‌کردند برای گردشگران شیرین‌کاری کنند، برقصند، ادای شخصیت‌های مشهور را دربیاورند و ماساژ بدهند.

تا اینکه در سال ۲۰۰۷ بلغارستان به اتحادیهٔ اروپا پیوست و نگهداریِ خرس غیرقانونی شد. مؤسسه‌ای اتریشی به نام چهارپنجه پارکی مخصوص تأسیس کرد در جایی به نام بلیتسا که خیلی از صوفیه فاصله نداشت و خرس‌ها را از مربیانشان گرفت و به آنجا منتقل کرد. خرس‌ها از شلاق، بی‌رحمی و حلقهٔ بینی که به گفتهٔ اعضای چهارپنجه نماد اسارتشان بود، رهایی یافتند. پروژه‌ای ویژه آغاز شد تا به این حیوانات که هرگز آزاد نبودند آزادی را بیاموزند. گام‌به‌گام، اندک‌اندک و محتاطانه.

به آن‌ها آموزش می‌دادند چطور مثل خرسی آزاد این‌ور و آن‌ور بروند، چطور به خواب زمستانی فرو روند، چگونه جفت‌گیری کنند، یا غذا پیدا کنند. پارک بلیستا شده بود یک آزمایشگاه تحقیقاتی برای آزادی که غریب می‌نمود.

ویتولد شابوفسکی به این فکر کرد که از همان سال ۱۹۸۹ که در لهستان سوسیالیسم جایش را به دموکراسی داد، زندگی‌شان شد پروژه‌ای تحقیقاتی برای آزادی؛ یک دورهٔ بی‌پایان دربارهٔ چیستیِ آزادی، طرز به‌کارگرفتن آن، و تاوانی که برایش داده‌اند. یاد می‌گرفتند مردمان آزاد چطور از خود، خانواده‌شان و آیندهٔ پیشِ رو مراقبت می‌کنند؛ چطور غذا می‌خورند، می‌خوابند، عشق می‌ورزند؛ چراکه نظام توتالیتر تحت لوای سوسیالیسم همواره سرش در بشقاب و رختخواب و زندگیِ خصوصی شهروندان بود.

و درست مثل خرس‌های بلیستا گاه با این آزادیِ تازه‌یافته کنار آمدند و گاه نه. گاه حس رضایت می‌داد،‌ گاه در آن‌ها مقاومت برمی‌انگیخت، گاه هم میل به پرخاشگری.

او به پارک خرس‌های رقصنده در بلیتسا رفت و با دیدن آن‌ها فهمید:

آزادیِ خرس‌ها را به‌تدریج بهشان می‌دهند، با دوزهای کم. نمی‌شود آزادی را یکباره به خرس‌ها داد، وگرنه اُوِردوز می‌کنند.

آزادی محدودیت‌های خودش را دارد. برای خرس‌ها، این محدودیت حصاری برق‌دار است.

آزادی، برای آنان که قبلاً نداشته‌اند، امری به‌غایت پیچیده است. برای خرس‌ها بسیار سخت است که به زندگی‌ای عادت کنند که در آن خودشان مراقب خودشان باشند. گاهی اصلاً نمی‌شود.

برای هر خرس رقصندهٔ بازنشسته لحظه‌ای پیش می‌آید که آزادی دردناک می‌شود. آن‌وقت چه می‌کند؟ روی پاهای عقبش بلند می‌شود و شروع می‌کند به رقصیدن. همان کاری که کارکنان پارک تمام سعی‌شان را می‌کنند از سرش بیرون کنند: رفتار اسیران. گویی ترجیح می‌دهد که مربی برگردد و دوباره مسئولیت زندگی‌اش را به عهده بگیرد. انگار می‌گوید که «کتکم بزن، با من بدرفتاری کن، اما من را از این ضرورت لعنتی که مسئول زندگیِ خودم باشم بِرهان.»

در جایی که ویتولد شابوفسکی زندگی می‌کند و البته جاهای دیگر، مردانی با موهای عجیب‌وغریب که وعده‌های بزرگ می‌دهند، مثل قارچ بعد از باران، فراوان شده‌اند. مردم هم در پی‌شان می‌افتند، مثل خرس‌هایی که دنبال مربیانشان می‌رفتند، چون آزادی، علاوه بر فرصت‌های جدید و افق‌های جدید، مخاطرات جدیدی نیز به همراه دارد. مثل بیکاری که در دوران سوسیالیسم مردم چیزی از آن نمی‌دانستند، یا بی‌خانمانی. سرمایه‌داری، در وحشی‌ترین شکلش، به سراغشان می‌آید و مردم، مثل خرس‌ها، گاهی ترجیح می‌دهند که مربیانشان برگردند و آن‌ها را لااقل از بعضی از این مخاطرات خلاص کنند و دست‌کم بخشی از باری را که بر دوششان سنگینی می‌کند بردارند.

نویسنده در ابتدا فکر می‌کرد کتابش دربارهٔ اروپای مرکزی و شرقی است و دشواری‌های رهایی از کمونیسم. اما آن مردان با موهای عجیب و نگاه مفتون کم‌کم در کشورهایی که هرگز نظام کمونیستی نداشتند نیز پیدا شدند. معلوم شد که ترس از جهانی که دارد دگرگون می‌شود و اشتیاق برای یافتن کسی که ما را از بعضی مسئولیت‌های زندگی‌مان برهاند، کسی که وعده می‌دهد زندگی‌مان را همچون گذشته کند، به سرزمین حکومت‌های تغییریافته محدود نمی‌شود. در نیمی از کشورهای غربی، وعده‌های پوچ را مثل آب‌نبات در زرورق‌های پرزرق‌وبرق می‌پیچند و مردم برای این آب‌نبات با خوشحالی روی پاهای عقبشان بلند می‌شوند و می‌رقصند.

برخی از فصل‌های این کتاب از این قرار هستند:

فصل اول: عشق

فصل دوم: آزادی

فصل سوم: مذاکرات

فصل چهارم: تاریخ

فصل پنجم: غرایز

فصل ششم: خواب زمستانی

فصل هفتم: شیرها در راه آفریقا

فصل هشتم: عقیم کردن

فصل نهم: خرس‌های رقصان

فصل دهم: پایان

خواندن کتاب خرس های رقصان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مجموعه کتاب‌های خرد و حکمت زندگی پیشنهاد می‌کنیم. کسانی که به تاریخ و وضعیت اجتماعی و سیاسی کشورهای اروپای شرقی علاقه دارند از این کتاب بهره خواهند برد.

بخشی از کتاب خرس های رقصان

«گیورگی مارینوف با دست راست چهره‌اش را پوشاند و با دست چپ خاکستر سیگارش را روی زمین تکاند، زمینی که در روستای دریانووتس به رنگ قهوه‌ایِ سیر بود و اینجا و آنجا به سیاهی می‌زد. نشسته بودیم جلوِ خانه‌اش که نمای بیرونی‌اش خاکستری‌رنگ بود. مارینوف هفتادواندی سال داشت، اما هنوز پشتش خمیده نشده بود. در روستایش، که در شمال بلغارستان واقع شده و اغلب ساکنانش کولی‌اند، مردانِ کمی به سن‌وسال او پیدا می‌شوند.

زنان وضع بهتری نداشتند. روی چارچوبِ درِ خانهٔ مارینوف آگهی ترحیم زنی نصب شده بود که از چهره‌اش برمی‌آمد اندکی از او جوان‌تر بوده. این زن همسرش بود که سال قبل فوت کرده بود.

از آن در که آمدیم تو، پس از گذشتن از کنار یک گاری و یک قاطر و کپه‌ای خرت‌وپرت، به اتاقی کثیف وارد شدیم. وسط اتاق دیرکی فلزی در زمین فرو رفته بود. خرسی ماده به نام وِلا تقریباً بیست سال به این دیرک زنجیر بود.

مارینوف گفت "مثل دخترم دوستش داشتم" و صبح‌هایی را به خاطر آورد که با ولا بر فراز دریای سیاه، شانه به شانهٔ هم، رو به دریا تکه‌نانی سق می‌زدند و بعدش می‌رفتند تا کنار جاده روی آسفالت سوزان کار کنند. این خاطرات او را نرم کرد، درست مثل آسفالتی که آن روزها جلوِ نور خورشید نرم می‌شد، و سیگارش را فراموش کرد تا آتشش به انگشت رسید و سوزاندش؛ آن‌گاه ته‌سیگار را روی زمین قهوه‌ایِ تیره انداخت و دوباره خودش را در دریانووتس یافت،‌ جلوِ خانهٔ خاکستری‌اش که آگهیِ ترحیمی روی چارچوب درش نصب بود.

در حالی که سرش را تکان می‌داد، گفت "خدا شاهد است طوری دوستش داشتم انگار آدم است. مثل یکی از اعضای درجه‌یک خانواده‌ام دوستش داشتم. همیشه یک شکمِ سیر نان بهش می‌دادم. بهترین مشروبمان را می‌نوشید و برایش توت‌فرنگی و شکلات و آب‌نبات می‌خریدم. اگر می‌توانستم، روی کولم هم می‌بردمش. پس دروغ است اگر بگویید می‌زدمش یا با من بهش سخت می‌گذشت."»

aminteh67
۱۴۰۲/۰۱/۲۶

این کتاب بی نظیره ممنون از منصور ضابطیان عزیز که این کتاب معرفی کردند.

🅜︎🅐︎🅗︎🅢︎🅐︎🅝︎
۱۴۰۳/۰۵/۰۵

این کتاب به صورت درخشانی تو ذهن من موند تقریبا هر جا خرس میبینم به یاد ظلمی که انگار از روی عشق و مراقبت بود برای این خرس ها میوفتم به صورت غیر مستقیم بخش اول تاثیر زیادی روم گذاشت

- بیشتر
آزادی، علاوه بر فرصت‌های جدید و افق‌های جدید، مخاطرات جدیدی نیز به همراه دارد.
saeedeh
پس آن‌وقت دانستم بایستی جوهرِ طریقت‌ها و حکمت‌ها را اختیار کنم: از خشم دوری جویم. قتلِ نفس نباید کرد. دزدی و خیانت و شهوت نکوهیده است. دروغ نباید گفت. اَحَدی را رنج و عذاب نرسانم. فحش و بهتان روا ندارم. بدِ کسی را نخواهم. از صحبت بدطینتان دوری کنم..
vahidk
آزادی هم محدودیت‌های خودش را دارد.
کاربر ۱۱۸۹۶۲۱

حجم

۵۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۵۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
تومان