کتاب در یکی از ممالک
معرفی کتاب در یکی از ممالک
کتاب در یکی از ممالک نوشتهٔ عزیز نسین و ترجمهٔ عارف جمشیدی است. انتشارات دیدار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک مجموعه داستان از نویسندهای ترکیهای است.
درباره کتاب در یکی از ممالک
کتاب در یکی از ممالک برخلاف بیشتر ترجمههایی که در گذشته و امروز از آثار عزیز نسین انجام شده، ترجمهای غیرتکراری از یک کتابِ واحد است. داستانهای موجود در این کتاب، گلچینی از سلیقهٔ مترجم نیست؛ داستانها کلیتی هماهنگ دارند، با هدفی مشخص و نثری ویژه و متفاوت با سایر آثار عزیز نسین. بیشتر قصههای این کتاب در زمان و مکانی نامعلوم روایت میشوند و این نویسندهٔ مشهور ترکیهای برخلاف سایر داستانهایش این اثر را عامدانه به زبانی غیرمحاورهای و نثری قدیمی نوشته است.
عنوان برخی از داستانهای کتاب حاضر عبارت از «طاقت بیاورید هموطنان»، «پادشاهی که کلاغها انتخابش کردند»، «مردی که در روم باستان میزیست»، «مملکتی که مردمش خمیازه میکشیدند» و «قصهای که دولافونتن هم نتوانست آن را بنویسد» است.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب در یکی از ممالک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ترکیه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره عزیز نسین
محمت نصرت با نام هنری عزیز نسین، مترجم و نویسنده و طنزپردازی است که در ۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ در استانبول متولد شد. او در مدرسهٔ افسری تحصیل کرد و مدتی را هم به این شغل مشغول بود، اما نمیتوانست در چنین فضایی دوام بیاورد؛ بنابراین بهسراغ کاری رفت که به آن علاقه داشت و در آن استعداد فراوانی نشان داد؛ نوشتن. او در طول عمرش مدام میان زندان و دفتر تحریریهٔ نشریات مختلف در رفتوآمد بود و اسامی مستعار زیادی برای خودش انتخاب کرده بود که مشهورترینش «عزیز نسین» است. ماجرای انتخاب این اسم مستعار برای خودش هم داستانی جذاب دارد. او عزیز که نام پدرش است را بهعنوان نام هنری خود انتخاب کرد. نسین در زبان ترکی به معنای «تو چه کارهای؟» است.
اولین باری که داستانی را نوشت، تصمیم داشت با نوشتهاش اشک مردم را دربیاورد و آنها را بگریاند؛ چون به نظرش داستان خوب، داستانی بود که اشکآور باشد، اما سردبیر مجلهای که داستانش را برایشان ارسال کرده بود، با خواندن داستانش آنقدر خندیده بود که اشکش درآمد. این شد که به طنزنویسی روی آورد. او داستانهای کوتاه بسیاری منتشر کرد که بارها با ترجمهٔ مترجمان مختلفی همچون ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه شدند. بهطورکلی آثار او در سراسر دنیا به ۳۰ زبان ترجمه شدهاند. او در سال ۱۹۵۶ موفق شد مدال طلای فکاهینویسان جهان را برنده شود و در سالهای ۱۹۵۷، ۱۹۶۳ و ۱۹۶۶ در مسابقات بینالمللی طنزنویسی مقام اول را کسب کرد.
عزیز نسین توانست از یک سوءقصد از طرف گروههای افراطی در حادثهٔ آتشسوزی هتل جان سالم به در برد. او درنهایت در ۶ ژوئیهٔ ۱۹۹۵ در آلاچاتی در استان ازمیر ترکیه چشم از دنیا فروبست.
بخشهایی از کتاب در یکی از ممالک
«یکی بود یکی نبود... یکی دارا بود و یکی ندار. شکمسیرها چشمتنگ بودند و چشمتنگها، شکمسیر. مملکتی بود که مردمش انصاف را حراج کرده بودند. مردم این مملکت یک روز در سال خود را وزن میکردند و آنکه از همه سنگینتر بود، شاه آن مملکت میشد. برای همین مردم برای شاه شدن تا میتوانستند میخوردند و میخوابیدند و مینوشیدند تا سنگینتر شوند.
در این مملکت، مرد لاغر و نحیفی بود که او هم مثل دیگران شب و روز آرزو میکرد که:
ــ آه اگر روزی پادشاه شوم...
این را میگفت و کاسهٔ چهکنم دست میگرفت که چه بخورد و چه بنوشد تا چاق شود؟.. یک شب در کلبهاش نشسته بود، با خودش کلنجار میرفت. هم لذت رؤیایش را در سر میپروراند و هم غصه میخورد و به این فکر میکرد که:
ــ آه چگونه شاه شوم و آه چگونه شاه شوم...
پوستاش را که به استخوان چسبیده بود، چیزی مدام گاز میگرفت. مرد دستاش را به پشت کمرش برد و میان پاهایش را نگاه کرد. اما چیزی را که گازش میگرفت نیافت. وقتی کاری از دستاش برنیامد شروع کرد به خاراندن کل بدنش و بیوقفه میگفت:
ــ اگر شاه شوم، اگر شاه شوم...
همانطور که تکرار میکرد، صدای خفیفی در گوشش نجوا کرد. صدا گفت:
ــ این مرد که گوشت به تن ندارد!...
مرد تا خود صبح میگفت:
ــ آه اگر شاه شوم...
و صدا هم میگفت:
ــ این مرد که گوشت به تن ندارد...
مرد لاغراندام رو به تاریکی پرسید:
ــ کیستی؟
صدایِ تاریکی جواب داد:
ــ منام... من. ساس.
ــ کجایی؟
ــ بین دو استخوان ستون فقراتت.
ــ بیا جلو تا ببینمت...
ساس از پشت مرد تا زانوی او پایین آمد. ساسی که از گرسنگی مثل تاس سفید شده بود. مرد گفت:
ــ چرا مدام غرولند میکنی؟
ساس گفت:
ــ تمام شب همه جای بدنت را گشتم، دریغ از یک قطره خون. تو چرا غرولند میکنی؟»
حجم
۱۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۱۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه