کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش
معرفی کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش
کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش نوشتهٔ جووانی گوارسکی و ترجمهٔ مرجان رضایی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش
میانههای دههٔ ۶۰ میلادی است و دُنکامیلو و پپونه هردو پا به سن گذاشتهاند. دُنکامیلو با کشیش جوانی دست و پنجه نرم میکند کـه واتیکان فرستاده تا کلیسای او را با دنیای نوین هماهنگ کند و پپونه که حزبش هنوز در قدرت است درگیر با زوج جوان داروساز و پزشکی است که به دهکده آمدهاند و افکار رادیکال و مائوئیستی دارند.
از سوی دیگر، هردو با نسل جوان و سرکشی دست به گریباناند که از قضا پسر موبلند پپونه و خواهرزادهٔ سرکش و مهارناپذیر دُنکامیلو نمایندهٔ دو گروه متخاصم آنهایند.
به این ترتیب تضاد سنت و مدرنیته و پیر و جوان این کتاب را مانند سایر کتابهای این مجموعه خواندنی میکند.
خواندن کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره جووانی گوارسکی
جووانی گوارسکی در پارما، نزدیک رود پو، زندگی میکرد؛ جایی که در سال ۱۹۰۸ در آن بهدنیا آمده بود. آنگونه که خودش روایت کرده است، والدینش میخواستند او مهندس کشتی شود: در نتیجه حقوق خواند، برای خودش در زمینهٔ نقاشی تابلوهای اعلان اسم و رسمی به هم زد و در کنار مشاغل دیگر، به تدریس نواختن ماندولین هم پرداخت. پدرش سبیل پرپشت سیاهی زیر بینیاش داشت: جووانی هم چنین سبیلی گذاشت. او همواره آن سبیل را داشت و به آن میبالید. طاس نبود، هشت کتاب نوشت، و قدش ۱۷۷ سانتیمتر بود. گوارسکی گفته است: «برادری هم دارم، اما ترجیح میدهم دربارهاش حرفی نزنم. یک موتورسیکلت چهارسیلندر، یک اتومبیل ششسیلندر، و یک زن و دو بچه هم دارم.»
وقتی جوان بود برای نشریهٔ برتولدو کاریکاتور میکشید. جنگ که شروع شد پلیس سیاسی او را به جرم آنکه یک شب تمام در خیابان عربده کشیده بود دستگیر کرد. در سال ۱۹۴۳ آلمانیها او را در آلساندریا اسیر کردند و او این شعار را برای خود انتخاب کرد: «اگر مرا بکشند هم نخواهم مرد.» پس از خاتمهٔ جنگ و بازگشت به ایتالیا سردبیر نشریهٔ کاندیدو در میلان شد. یک فیلمنامه با عنوان مردمی اینچنین نوشت. جووانی گوارسکی در سال ۱۹۶۸ درگذشت.
بخشی از کتاب دن کامیلو و جوانان سرکش
«پاشنهٔ آشیل پپونه نامش میکله بود، جوانی سرکش با دستانی مثل بیل و موهایی چنان بلند که آدمی را به یاد درختان اقاقیایی میانداخت که در اثر هرس هرروزه، تبدیل به تنهای کلفت با کپههایی خندهدار از شاخ و برگ بر سرشان میشوند. میکله سوار بر موتورسیکلتی مجهز به خورجینی شبیه خورجین گاوچرانها، مزین به میخکوبی و آویز گشت میزد و کتی چرمی میپوشید که یک اسکلت سفید و کلمهٔ «زَهر» بر آن نقش بسته بود.
میکله، ملقب به زهر، کوچکترین پسر رفیق پپونه، و تنها فرد موبلند دهکده بود. به رغم این احوال، کار خودش را پیش میبرد، چون مغزی داشت که به کمک آن به نحوی کارآمد نیروی گاومیشآسای خود را بهکار میبست. زهر سردستهٔ انگشتشمار موبلندهای درهٔ رود پو بود و وقتی او و دارودستهاش در منطقه میگشتند، زمین به لرزه درمیآمد.
تغییر عمدهٔ دیگری هم در قلمرو کلیسای دنکامیلو رخ داده بود: خانمی جوان که از کلانشهر به دهکدهٔ کرانهٔ رود پو آمده بود تصدی داروخانهٔ پیلِتّی پیر را به عهده گرفته بود، و شوهر پزشکش، به نام بونیونی، را هم با خود آورده بود.
و اما پپونه، مقر حزب کمونیستش را به یک مرکز تجاری بزرگ تبدیل کرده بود که در آن همه نوع خودرو، موتورسیکلت، و لوازم برقی میفروخت. بیشتر سرمایهٔ اولیهٔ کسب و کارش را رفقای حزبیاش در اختیار او قرارداده بودند که استدلال او ترغیبشان کرده بود: «اگه طبقهٔ کارگر امروزی به خودرو، ماشین لباسشویی، تلویزیون، یخچال و غیره نیاز داره، باید خودمون این وسایل رو به خودمون بفروشیم. به این ترتیب سودش در دست طبقهٔ کارگر میمونه چون درآمد فروشگاه بین مشتریانش تقسیم میشه.»
نه دکتر بونیونی و نه همسر داروسازش رفیق یوله، هیچیک این فروشگاه را تأیید نمیکردند. شورای محلی حزب آن دو را فعالانی بسیار کارآمد میدانست و مقدمشان را در هیئتمدیرهٔ شورا مشتاقانه گرامی داشته بود. از نظر هردوی آنها مرکز تجاری فقط تمایلات بورژوایی را در میان طبقهٔ کارگر تشدید میکرد و شور انقلابی را در آنان میکشت.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه