کتاب اسپرسو (جلد دوم)
معرفی کتاب اسپرسو (جلد دوم)
کتاب اسپرسو (جلد دوم) نوشتهٔ هما پوراصفهانی در نشر سخن چاپ شده است. پیش از خواندن این اثر، لازم است کتابهای قرار نبود، ذهن خالی، سیگار شکلاتی، شکلات تلخ و اسپرسو (جلد اول) را مطالعه کنید.
درباره کتاب اسپرسو (جلد دوم)
اسپرسو نام مأموریتی مخفی است. سه سرگرد قبلی یک پرونده به شکل عجیبی ناپدید شدهاند و به جای تمام آنها فقط دو شاخه ارکیده بر جای مانده است و حالا سرگرد فرزام عظیمی نیا مسئول این پرونده مخوف میشود. سرگرد شهراد شاهد، سرگرد اردلان فانی، سرگرد روحان کاویان به این پرونده میپیوندند و دکتر آرتان تهرانی نیز بهعنوان مشاور و روانشناس به گروه ملحق میشود. در ادامه شخصیت جدیدی با نام هارمونی به داستان اضافه میشود. باید دید درنهایت پیروز این میدان چه کسی است.
کتاب اسپرسو (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای جنایی ایرانی پیشنهاد میشود.
درباره هما پور اصفهانی
هما پوراصفهانی، یکی از رماننویسان جوان ایرانی است که آثارش در بین خوانندگان جوان و دوستداران رمان و ادبیات داستانی، جای خود را بازکرده است. هما پوراصفهانی ۱۲ اسفند ۱۳۶۹ در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلاتش را در رشته روانشناسی تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد و همیشه میتوان تلفیق روانشناسی را با آثارش دید. او از دهسالگی به نوشتن روی آورد و ابتدا داستانهایش را در فضای مجازی منتشر میکرد. او بخشی از موفقیتش را مدیون انتشار آثارش در فضای مجازی و جلب مخاطب است. اما دلیل دیگر را باید سادگی قلم او و قدرتش در داستانپردازی بدانیم. از میان آثار او میتوان بهقرار نبود، استایل، شکلات تلخ، اوراکل و توسکا اشاره کرد.
بخشی از کتاب اسپرسو (جلد دوم)
«کسی نشنید و برای همین هم کسی نتوانست تیکهای حوالهاش کند. اردلان نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ دور تا دورمون پر از گردباده! آدم نمیدونه به کدومش برسه... بابای تو چی شد شهراد؟
شهراد با حرص و لج گفت:
ــ میخواستی چی بشه؟ شمیم رضایت داد گفت بالاخره بابامه و برای ازدواج با ارسلان به رضایتش نیاز دارم. سرکار خانم فکر میکنن بعد از این جریان بابا پشیمون شده و رضایت میده. دیگه خبر نداره با چه شخصی طرفه.
اردلان که خبر از بازجویی شهراد داشت، با دلجویی گفت:
ــ فعلاً خودت رو نگران نکن. یه طوری میشه.
شهراد چند لحظهای به اردلان نگاه کرد و گفت:
ــ ببین اگه با ارسلان کاری ندارم فقط واسه اینه که داداش توئه.
اردلان سر به زیر شد و گفت:
ــ میدونم داداش.
روحان زیر لب "لاالهالاالله"ای گفت و دستور داد:
ــ بهتره برگردیم داخل. بقیه شک میکنن.
شهراد هم سرش را تکان داد و برای آخرین بار خطاب به اردلان گفت:
ــ پس منتظر خبرت در مورد ساسان هستم. هر طور که میتونی از زیر زبونشون حرف بکش. اوکی؟
اردلان سرش را تکان داد و گفت:
ــ مطمئن باش برای جبران کار برادرمم که شده کم نمیذارم. جدای از اون خودت میدونی ساسان چهقدر برای من هم عزیز بود.
شهراد آهی کشید و جلوتر از بقیه وارد اتاق شمیم شد. بقیه هم به دنبالش.
شهراد که از نگاه خواهرش متوجه شده بود معذب است، ترجیح داد هر چه زودتر همه را از اطرافش دور کند تا بتواند کمی استراحت کند. برای همین نزدیک تخت او رفت، خم شد روی صورت پر از زخمش، پیشانیاش را بوسید و گفت:
ــ ما میریم آبجی کوچیکه. تو بهتره استراحت کنی.
همین حرف شهراد کافی بود تا همه تکان بخورند و برای خداحافظی جلو بیایند. شمیم که مشغول جواب دادن به تک و تعارفها بود برای یک لحظه به مادرش اشاره کرد نزدیک شود و همین که مادرش سرش را به دهان او نزدیک کرد، آهسته گفت:
ــ بگو ارسلان بمونه. کارش دارم.
مادرش آهی کشید و گفت:
ــ باشه.
همه حتی ارسلان خداحافظی کردند و از اتاق خارج شدند. مادر شمیم هم از اتاق خارج شد که ارسلان را در حیاط بیمارستان به تنهایی گیر بیاورد و پیام شمیم را به او برساند.
چیزی طول نکشید که تقهای به در خورد. شمیم تکسرفهای زد که صدایش صاف شود و گفت:
ــ بفرمایید؟
در باز شد و ارسلان داخل رفت. این بار برعکس قبل نگاهش به شمیم بود. همین که داخل شد حتی اجازه نداد شمیم حرف بزند.
ــ برای چی میخواستی منو ببینی؟ عامل اینکه به این روز افتادی دیدن داره؟
شمیم لبخندی زد. این روزها لبش کمتر درد میگرفت. آرام گفت:
ــ دریوری نگو ارسلان! تقصیر تو چی بود؟ من خودم بهت گفتم بیای دنبالم.
ارسلان پوزخندی زد. راه افتاد سمت پنجره سمت چپ تخت شمیم و خیره به بیرون گفت:
ــ خب اگه عقب داشتی این کار رو نمیکردی.
شمیم با دلخوری گفت:
ــ ارسلان!
ارسلان این بار با کمی عصبانیت چرخید سمت او و گفت:
ــ ارسلان چی؟ هان؟ ارسلان چی؟ چی میخوای بگی؟ دوست داشتی برگردم و ببینم صورتت چه ریختی شده؟ ببینم نمیتونی حتی سر جات بشینی چون درد، نفست رو بند میآره؟ میخواستی اینا رو ببینم؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۱۲ صفحه
نظرات کاربران
این نویسنده عادت داره کتابهای پرحجم اما بیمحتوا و غیرجذاب بنویسه و همچنین خلاقیتی در خلق کارکترهای جدید و جذاب نداره و داستان اکثر کتابهاش حول محور کارکترهای کتاب های قبلیشه مثل همین کتاب و شکلات تلخ و دیگرکتابهاش که
من قلم نویسنده رو دوست دارم ❤️. وقتی کتاب هاشو شروع میکنم زمانو مکان واسم بی معنی میش و توی فضچای داستان زندگی میکنم
ضعیف
پرهیجان عالی توصیه میکنم حتما بخونید
عالی. من خیلی دوست داشتم
صفحه ۱۰۵ و ۱۲۵ .مکالمه ی روحان و هارمونی خیلی گنگ و مبهم بود . و یه قسمت هایش مجهول . آخرم نفهمیدم چطور روحان عشقش رو به هارمونی اعتراف کرد . خیلی ضدحال بود .
عالی 🌹
کتاب خیلی خوبی بود به شدت توصیه میکنم البته قبل از این باید کتاب های دیگه رو خوند که یک مجموعه هستن داستان همه کتاب ها خیلی جذاب و پر هیجان بود حتما بخونید
بی نهایت زیبا بود
خوب بود