دانلود و خرید کتاب نفرین جسد دل‌آرا دشت بهشت
تصویر جلد کتاب نفرین جسد

کتاب نفرین جسد

امتیاز:
۲.۹از ۲۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نفرین جسد

کتاب نفرین جسد نوشته دل‌آرا دشت بهشت است. این کتاب روایتی جذاب از یک شوخی مرگبار است.

درباره کتاب نفرین جسد

مهناز دانشجوی جوانی که برای امرار معاش خود دنبال کار می‌گردد از سمت دوستش زهرا به خانواده‌ای معرفی می‌شود که برای خانم خانه دنبال همدم می‌گردند. مهناز وارد خانه‌باغی که روبه‌روی دریا قرار دارد می‌شود و تازه این شروع ماجرایی‌ ترسناک و خطرناک است. 

مهناز شب‌ها چیزهایی می‌بیند و صداهایی می‌شنود که یقین پیدا می‌کند در این خانه روح یا ارواحی رفت و آمد دارند، مخصوصا خانه‌ای که در انتهای باغ است. این کتاب شما را به قلب یک ماجرای ترسناک می‌برد و کاری می‌کند خون در رگ‌هایتان منجمد شود.

خواندن کتاب نفرین جسد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های ترسناک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نفرین جسد

قیافه‌ام رو ترش کردم و عق زدم. بازم خندید و زیپ کیف لوازم آرایشش رو باز کرد.

سپهر رسولی... بی‌خیال، ارزش توضیح دادن هم نداره. پَد پنککم رو درآوردم و فقط زیر چشم‌هام رو کشیدم و رژم رو تجدید کردم. بعد نشستم روی نیمکت و منتظر عروس خانم شدم. اول دور چشمش رو تمیز کرد و بعد مشغول کشیدن خط چشم و مداد مشکی و نقره‌ای و همهٔ مُخَلفاتِ ممکن که به چشم مربوطه شد. چه اعصابی داره این! حالا واجب بود حرف هم بزنه:

- کیوان می‌گه رنگ روشن بهم نمیاد. راست می‌گه؟

دستم رو روی صورتم گذاشته بودم و از بین انگشت شست و اشاره‌ام نگاهش می‌کردم. با علامت سر حرف کیوانِ دیلاق رو تائید کردم. نگاهش رو ازم گرفت:

- هردوتون غلط کردید. حسودیتون می‌شه پسرها به من نگاه کنند.

پشت چشمش رو کشید و بعد نوبت دنباله‌اش بود. ادامه داد:

- می‌گم به نظر تو با فرشید برم کلاسم بیشتر حفظ می‌شه یا کیوان؟

با این‌که فرشید خوش‌تیپ‌تر بود اما از لج ترانه گفتم:

- کیوان.

- خاک تو سر سلیقه‌ات مهناز. حیف فرشید نیست؟

یهو جیغ کشید. کُفری گفتم:

- چی شد؟

با لوس‌بازی دستمالی برداشت:

- یکی نشدند. تابه‌تا شد. (صورتش رو به طرفم کرد) نه؟!

تابلو دنباله‌های خط چشمش تابه‌تا بود اما حوصله‌ام سر رفته بود، گفتم:

- نه، خوبه.

چشم‌هاش رو گرد کرد، یه نگاه به آیینه انداخت و دوباره به من:

- مگه چشم‌های تو کجه دختر؟! به این ضایعی!

شروع کرد به پاک کردن. با کلافگی گفتم:

- ترانه من ساعت هفت بلیت دارم. توروخدا زودتر.

- اوووه. حالا کو تا هفت؟

- باید برم خوابگاه وسایلم رو جمع کنم یا نه؟

- امروز تو چته؟ بی‌حوصله‌ای‌ها!

سرم رو به طرف راست خم کردم و دستم رو تکیه‌گاهش کردم:

- اصلا دوست ندارم تنها سوار اتوبوس شم. وقتی نسرین هم باشه بیشتر خوش می‌گذره.

صورتش رو به سمتم کرد:

- خوب شد؟

- آره بابا، خوبه.

جواب داد:

- بی‌خیال! نشستی بلوتوثت رو روشن کن تا خونه حالش رو ببر.

خم شد و رژ گونه‌اش رو برداشت.

دوتایی با هم خندیدیم.

پرسیدم:

- راستی مهمونی کجا قراره بری؟!

لبخند زد و از گوشهٔ چشم نگاه کرد:

- دیدم نپرسیدی شک کردم. آخه مهناز و بی‌تفاوتی!

ادامه داد:

- شاهین پسرخاله‌ام از لندن اومده. می‌خواد مهمونی بده اونم فقط به دوستاش. من رو هم دعوت کرده و گفته با "بوی فِرندَم" برم (زیر لب گفت) بدبخت خارج ندیده.

این بچه اصلا واسه‌اش فرقی نمی‌کرد، حتی بَدِ فک و فامیلاشم می‌گفت. جواب دادم:

- چشمتون روشن! تو ترم تابستون برمی‌داری؟

فورا جواب داد:

- نه بابا حوصله داری! تو گرما کی اعصاب درس و کلاس داره!

Z.S
۱۴۰۱/۰۶/۲۲

برای جوونهای کم سن وسال شاید جذاب باشه .

کاربر ۴۲۶۹۷۳۶
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

خوب نبود حتی نتونستم تمومش کنم حیف وقت

هنگامه محمدی
۱۴۰۱/۰۶/۲۰

برای من یکم زیاد تخیلی و دور از واقعیت بود. روی هم رفته بد نبود تو ژانر خودش.

ema
۱۴۰۳/۰۱/۱۶

کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم و می‌دونم که یه جلد دوم هم داره اما جلد اولش قشنگ تر بود نمی‌دونم جلد دو چاپ شده یا نه اما در مورد داستان میشه گفت بدون عاشقانه های آبکی که توی داستانای ایرانی خیلی

- بیشتر
کاربر ۳۸۶۶۷۳۱
۱۴۰۱/۰۷/۲۷

این داستان تو دانشگاه شمال آمله یادمه سر کلاس عمومی بودم یه دختری سرکلاس این داستان رو تعریف کرد دوباره خوندمش جزییات شو برام جالب بود

sanaz
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

در گل رمان بدی نبود ولی زیادی بچه گونه بود من دوستش نداشتم

Reza
۱۴۰۱/۰۵/۱۰

داستان بسیار جذاب با نثری روان و گیرا داره. من که از خواندنش لذت بردم.

Moji Asgari
۱۴۰۱/۰۴/۰۶

لذت بردم

elsa
۱۴۰۱/۰۲/۱۱

کتابی سرشار از هیجان

کاربر 8416789
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

فقط برای جلد روش خریدم ولی اصلا خوب نبود

گفت: - از دخترهای مثل تو خوشم میاد. با تعجب نگاهش کردم، پوزخندی زد و گفت: - نه عشوه می‌ریزی نه کَل‌کل می‌کنی! در کل به فکر جلب توجه نیستی. ابروهام رو تو هم کشیدم و گفتم: - زیاد به خودت فشار نیار، موضوع‌های مهم‌تری هم به غیر از شما آقایون وجود داره.
n re
چه معنی داره برادر قدرتش رو به رخ خواهر بکشه!
n re
هر خونه‌ای یه رازی داره، تو حاضری راز خونهٔ خودت رو فاش کنی؟
n re
خدا لعنت کنه آدم‌هایی رو که به بد دیگران راضی باشند.
n re
فکر کنم اکثریت قبول داشته باشند که تو لحظاتی که آدم می‌ترسه اسم خدا و پیامبر و ائمه چقدر بهش آرامش می‌ده.
n re
بعد از خستگی خواب خیلی می‌چسبه،
n re
مرگ عزیزان چیزی نیست که به این راحتی بشه باورش کرد،
n re
همه رو برق می‌گیره ما رو قبضش.
n re
- معذرت می‌خوام اگه دیر رسیدم و موقع خاکسپاری نبودم. خیلی اذیت شدی نه؟ سرم رو کج کردم و گفتم: - دیگه وقتی که قرار نیست باشه، فرقی نمی‌کنه اولش باشه یا زمان زیادی گذشته باشه.
n re
خدا خیر بده کسرا رو که دم دست هم گذاشته خبر مرگش. با خنده گفتم: - بالاخره خدا خیرش بده یا خبر مرگش بیاد!
n re

حجم

۲۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۲۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۲۱,۵۰۰
تومان