دانلود و خرید کتاب تقاص دل زهرا ابراهیم‌زاده
تصویر جلد کتاب تقاص دل

کتاب تقاص دل

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تقاص دل

کتاب تقاص دل نوشته زهرا ابراهیم‌زاده است. این کتاب را انتشارات کتاب آترینا منتشر کرده است. 

درباره کتاب تقاص دل

ارمغان خبرنگار و عکاس است و برای خرج عمل قلب پدرش احتیاج به یک سوژه‌ خبری بزرگ دارد، او متوجه داستان مرموز زندگی مهراب کیان تاجر معروف می‌شود، مهرابی که یک روزی امپراطوری بزرگی داشت و اسمش لرزه به اندام رقبا می‌انداخت اما الان از او و امپراطوری‌اش، تنها مهرابی باقی مانده که در مغازه‌ کوچکی در ناکجا آباد به سنگ تراشی مزار مرده‌ها مشغول است. ارمغان به دنبال کشف حقیقت زندگی مهراب وارد دنیای این مرد می‌شود.  کتاب هم‌زمان دو قصه را روایت می‌کند، داستان اصلی از زبان ارمغان روایت می‌شود و در ادامه با مهراب هم‌قدم می‌شویم تا قصه‌ زندگی او را از زبان خودش بشنویم. نثر کتاب روان و‌خوش‌خوان است و از دیالوگ‌های سنگین خبری نیست و در نهایتِ سادگی، داستان جلو می‌رود و ما زندگی دو انسان را می‌بینیم که هیچ ربطی به هم ندارند اما زندگی آن‌ها را در مسیر هم قرارداده است.

خواندن کتاب تقاص دل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تقاص دل

سر تکان دادم و سفارش دادم. لبخند زد و من محو لبخندش شدم، این مرد به راستی جذاب‌ترین مردی بود که می‌شناختم، چرخید و با اشاره به گارسون مشغول حرف زدن با او شد و من خیره به نیم‌رخ غربی‌اش شدم، چشم‌هایی به رنگ آبی و موهای بور و روشنی که با این‌که بالا داده بود چند تار مو روی پیشانی‌اش افتاده بود و صورتش را جذاب‌تر کرده بود. سر به زیر انداختم و مشغول بازی با دست‌هایم شدم. با صدایش نگاهم بالا آمد:

ـ خب؟

دکمهٔ ضبط صوت را فشار دادم:

ـ می‌خوام همه چیو بدونم. لطفا شما هم هر چی می‌دونید بهم بگید!

صورتش جدی شد:

ـ هیچ‌کس از مهراب چیز زیادی نمی‌دونه، مهراب فوق‌العاده آدم تو داری بود و این توداری خیلی مهم بود، چون بالاخره تاجر بزرگی بود. اون با سن کمش رو دست همهٔ تاجرا زده بود و این قضیه توداری و رازداری می‌طلبید، امپراطوری بزرگی که هیچ‌کس به جز مهراب نمی‌تونست بچرخونه.

با آوردن سفارشات علیرام ساکت شد. تشکر کوتاهی کردم و با دور شدن گارسون مشتاق به علیرام چشم دوختم:

ـ الان کجاست؟

سر تکان داد:

ـ نمی‌دونم، شنیدم سنگ‌تراشی می‌کنه!

چهره در هم کشیدم:

ـ منم شنیدم سنگ قبر می‌سازه، اما چرا؟ چطور اون امپراطوری رو ول کرد و سنگ‌تراشی می‌کنه؟

ـ جواب سؤالات پیش من نیست، اما یکیو می‌شناسم که شاید بتونه کمکت کنه!

چشم‌های مشتاقم را به او دوختم.

ـ باربد پارسا! بهترین دوست مهرابه، شاید بتونی از اون یه چیزایی بفهمی.

ضبط صوت را خاموش کردم و بعد از خارج کردن برگه و خودکاری از کیفم آنها را به سمتش گرفتم:

ـ می‌شه آدرس و شماره‌اش رو بنویسید؟

برگه را گرفت:

ـ باشه، قهوه‌اتو بخور.

مشتاق، کمی از قهوه و کیک خوردم و چشم‌هایم خیرهٔ علیرام شد که پر اخم آدرس را یادداشت می‌کرد. چهره‌اش برای من غربی ندیده جالب بود. برگه را به سمتم گرفت:

ـ موفق باشی.

برگه را گرفتم و بلند شدم:

ـ یک دنیا ممنون، هم بابت پذیرایی هم آدرس.

لبخند زد. کیفم را برداشتم و اولین قدم را برمی‌داشتم که صدایش در گوشم پیچید:

ـ ارمغان!

به سمتش چرخیدم:

ـ بله!

لبخند زد:

ـ مواظب خودت باش، هر کمکی هم خواستی در خدمتم.

لبخندش را بی‌جواب نگذاشتم و با تشکر کوتاهی از کافی‌شاپ بیرون آمدم. سوار ماشین شدم و گوشی‌ام را روشن کردم که صدای زنگ‌اش بلند شد و با دیدن نام طناز سریع جواب دادم:


یک کتابخوان
۱۴۰۱/۰۲/۲۹

داستانی فوق العاده سطحی ، غیر باور پذیر و بی معنی

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان