برای خرید و دانلود کتاب کتابخانه نیمه شب نوشته مت هیگ و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
دیگران دریافت کردهاند
معرفی کتاب کتابخانه نیمه شب
کتاب کتابخانه نیمه شب نوشتۀ مت هیگ و ترجمۀ نیما مانی است. نشر البرز این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، داستان دختری را روایت میکند که مشکلات فراوانی دارد اما وقتی به یک کتابخانه وارد میشود، نگاهش به زندگی تغییر میکند. این کتابخانه، کتابخانهای جادویی است.
درباره کتاب کتابخانه نیمه شب
کتاب کتابخانه نیمه شب رمان تکاندهندهای است که برندۀ جایزۀ گودریدز از نگاه مخاطبان شده است. این رمان، از تأثیر انتخابهای کوچک و بزرگ در زندگی ما سخن میگوید.
کتابخانۀ جادوییِ نوشتۀ مت هیگ، جایی میان زندگی و مرگ است. این مکان، کتابخانهای بیانتهاست که داستان واقعی هر انسانی در آن منعکس شده است.
این کتاب در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز نیز بوده است.
خواندن کتاب کتابخانه نیمه شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و نیز داستانهای جادویی پیشنهاد میکنیم.
درباره مت هیگ
مت هیگ در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان به دنیا آمد. او رماننویس و روزنامهنگار است. مت تحصیلاتش را در دانشگاه هال در رشته زبان انگلیسی و تاریخ به پایان برد و تا به حال آثار داستانی و غیر داستانی زیادی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است. مت در بیست و چهار سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد اما توانست آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد.
بخشی از کتاب کتابخانه نیمه شب
«خانم اِلم که صحبت میکرد زندگی در چشمانش جاری بود و چشمانش مانند لکههای آب روی زمین که مهتاب بر آن تابیده باشد برق میزد. خانم اِلم: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونه وجود داره و قفسههای داخل اون کتابخونه تا ابد ادامه دارن. هر کتاب این فرصت رو بهت میده که یکی از زندگیهای متفاوتی رو که میتونستی داشته باشی تجربه کنی. تا ببینی اگه انتخابهای دیگهای توی زندگیت کرده بودی سرنوشت و اوضاعت چه تغییری میکرد... آیا اگه این فرصت بهت داده میشد چیزهایی که ازشون پشیمونی رو تغییر میدادی یا نه؟»
نورا پرسید: «پس من مُردم؟»
خانم اِلم سر تکان داد و گفت: «نه. با دقت گوش کن. گفتم بین مرگ و زندگی.» با حالتی مبهم به امتداد ردیف قفسهها اشاره کرد و ادامه داد: «مرگ اون بیرونه.»
«خُب، پس من باید برم اون بیرون چون من میخوام بمیرم.» نورا شروع به راه رفتن و حرکت کرد.
اما خانم اِلم سر تکان داد و گفت: «مردن اینجوری نیست.»
«چرا نباشه؟»
«این تو نیستی که سمت مرگ میری. این مرگه که بهسراغ تو میآد.»
به نظر حتی مرگ هم چیزی بود که نورا نمیتوانست بهدرستی انجامش دهد.
احساس آشنایی بود. احساس ناقص و ناکافی بودن در تمام ابعاد و وجوه زندگی. زندگی ناقص، مرگ ناقص.
«خب پس چرا من نمردهم؟ چرا مرگ سراغ من نیومده؟ من که خودم براش دعوتنامه فرستادم. من میخواستم بمیرم. اما هنوز اینجا وایستادم و نفس میکشم. هنوز هشیارم و چیزهای دورم رو حس میکنم.»
«خُب، اگه اینجوری خیالت راحتتر میشه، تو به احتمال خیلی زیاد در حال مردنی. آدمهایی که به کتابخونه میرسن معمولاً زیاد اینجا نمیمونن، حالا یا زنده میمونن و به زندگی برمیگردن یا میمیرن.»
نورا که به این موضوع فکر میکرد-که هر لحظه بیشتر و بیشتر هم داشت به آن فکر میکرد-فقط قادر بود به موقعیتهایی که به آنها دست نیافته است فکر کند. چیزها و موقعیتهای اجتماعی زیادی هم وجود داشت که او به آنها دست نیافته بود و به افراد متفاوتی تبدیل نشده بود. پشیمانیهایی که بهطور مداوم در سرش تکرار میشد. من شناگر المپیک نشدهام. من یک یخچالشناس نشدهام. من همسر دَن نشدهام. من یک مادر نشدهام. من خوانندۀ گروه «هزارتو» نشدهام. من موفق نشدم به یک آدم خوب یا خوشحال تبدیل شوم. من نتوانستهام از وُلتر مراقبت کنم، و اکنون در آخر حتی نتوانستهبود بمیرد. این حجم از موقعیتها و امکاناتی که بر باد داده بود واقعاً رقتانگیز بود.
«نورا، مادامیکه کتابخونۀ نیمهشب پابرجاست تو از مرگ در امانی. حالا باید تصمیم بگیری چهجوری دوست داری زندگی کنی.»»
اطلاعات تکمیلی
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۳۶۸ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۱۱۰,۰۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۰۲/۰۷ |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۲۳۵۲۰۰۴ |