دانلود رمان بهارمست بیتا فرخی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب بهارمست

کتاب بهارمست

نویسنده:بیتا فرخی
انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۸از ۱۸۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بهارمست

کتاب بهارمست نوشتۀ بیتا فرخی است. انتشارات سخن این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این کتاب دربارۀ یک مستأجر مرموز است.

درباره کتاب بهارمست

رمان بهارمست دربارۀ خانواده‌ا‌ی معمولی و شش‌نفره است. این خانواده در منطقۀ دماوند و خانه‌باغی دوطبقه و کلنگی زندگی می‌کنند.

هنگامی که غریبه‌ای با رفتار و ظاهری خاص و مرموز به‌عنوان یک مستأجر به طبقۀ دوم این خانه اسباب‌کشی می‌کند، ماجرای کتاب بیتا فرخی آغاز می‌شود.

یکی از دختران خانواده به مرد تازه‌وارد مشکوک است. این دختر مطمئن است که این تازه‌وارد، ریگ بزرگی به کفش‌اش دارد. دختر به دنبال کشف حقیقت و با این تازه‌وارد مواجه می‌شود؛ مواجهه‌ای که گاه خنده‌آور و گاه هیجان‌انگیز است.

خواندن کتاب بهارمست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستدارن ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ نشر سخن

نشر سخن، از جمله شناخته‌‌شده‌‌ترین انتشارات بازار نشر ایران است. این انتشارات در سال ۱۳۶۳، آغاز به کار کرد. پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از تأسیس نشر سخن، این انتشارات در حال حاضر در حوزه‌‌ی فرهنگ، ادبیات، علوم اجتماعی، علوم انسانی و تاریخ فعالیت می‌‌کند. از جمله افتخارات این نشر، کسب عنوان بهترین ناشر سال در سال‌‌های ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ بوده است. همچنین ۱۲ عنوان کتاب از این انتشارات، به‌عنوان کتاب سال شناخته شده‌‌اند. نشر سخن علاوه‌بر انتشار آثار معصومه بهارلویی، ناشر آثار نویسندگان جوان دیگری نیز بوده است. هما پوراصفهانی (نویسنده رمان‌های قرار نبود، سیگار شکلاتی، توسکا و...)، نغمه نائینی (نویسنده رمان‌های کافه ژپتو، دل‌کوچ و...) ازجمله افرادی هستند که آثارشان را به انتشارات سخن سپرده‌اند.

بخشی از کتاب بهارمست

«از دو روز قبل با بی‌قراری انتظار کشیده بود بلکه دخترک با ظرف غذایی چیزی بالا بیاید یا اینکه بخواهد ظرف آش را پس بگیرد، اما خبری نبود. بعد از لوبیاپلو یک‌بار هم کوفته آورده بود که این بار نتوانسته بود از غذا بگذرد. دلش لک زده بود برای کوفته‌های مادرش و الحق که دست‌پخت خانم صاحب‌خانه کم از مادرش نبود. حالا راضی و خشنود از اینکه دست آن‌ها را رد نکرده، امیدوار بود باز هم سروکلهٔ دختر پیدا شود. شاید اگر صبر می‌کرد در روزهای آتی پیدایش می‌شد اما او دیگر تحمل نداشت، به خصوص که در این دو روز زن و بچهٔ باغ روبه‌رویی فقط نیم ساعت در باغ بازی کرده بودند. غیر از آن یادش آمد که رفتار خوبی با او نداشته و همین برقراری ارتباط را سخت‌تر جلوه می‌داد.

کمی فکر کرد، وقتی به نتیجه رسید شمارهٔ نامدار را گرفت. دیده بود که او قبل از ظهر از خانه بیرون زده و تقریباً مطمئن بود خواهرش هنوز در خانه است.

ــ سلام، شرمنده باز مزاحم شدم اما شیر سینک آشپزخونه در اومده، منم انبردست یا آچارفرانسه ندارم که ببندمش.

ــ خب برید از پایین بگیرید.

ــ آخه غیر از اون یه مشکلی هم تو سقف پیش اومده که باید خودتون ببینید. اگر یه نفر بیاد بالا و خودش اوضاع رو چک کنه بهتره... راستش من روم نمی‌شه برم در خونه‌تون... به هر حال درست نیست.

نامدار که به نظر قانع شده و حتی خوشش آمده بود از حجب‌وحیای او، گفت که می‌گوید برایش انبردست بیاورند. به محض قطع تماس به آشپزخانه رفت، شیر لق‌لقوی آب را باز کرد، با مشت ضربه‌ای رویش زد و با کمی تقلا توانست شیر آب را از جا دربیاورد. بعد به سالن برگشت و شیر را محکم چند بار به سقف نم‌دار نزدیک بالکن کوبید تا به نظر بیاید بر اثر رطوبت، ریزش کرده است!

***

به پنج دقیقه نکشید که آمد. شال سبزرنگی سر داشت و ژاکت بالای زانوی طوسی‌رنگی روی بلوز و گرمکن خانه به تن کشیده بود. مؤدبانه‌تر از قبل با نگاهی به شدت نجیب و گریزان از او تشکر کرد و جلوتر سمت آشپزخانه رفت. تمام ذهنش درگیر این مسئله بود که چه‌طور می‌شود سر حرف را با او باز کند و کمی صمیمی شود. پیش از آن سابقه نداشت بخواهد اولین قدم را در برقراری رابطه با خانم‌ها بردارد و همین کارش را سخت می‌کرد. قدم اول را در تغییر لحن خشک و سرد قبلی با آوایی گرم و راحت داد، گرچه به نظرش چندان موفق نبود و به شدت مصنوعی می‌زد!

ــ اومدم بازش کنم یهو از جا دراومد... سقف هم صبح یه کم ریخت، فکر کردم یهو پایین نیاد و بگید چرا زودتر نگفتم.

نگاه کنجکاو و دقیق دختر روی شیر شکسته چرخید و درحالی‌که فکر می‌کرد چیزی در این مرد عوض شده، انبردست را سمتش گرفت.»

maryam.me82
۱۴۰۱/۰۲/۱۲

این کتاب داستان روانی داشت هم از نظر متن و نگارش و هم از نظر روایت پردازی ها. ریتم آرامی داشت اما نه آن گونه که حوصله مخاطب سر برود بلکه به نوعی مخاطب را با خودش درگیر زندگی بی

- بیشتر
maahswa
۱۴۰۱/۰۵/۲۵

نویسنده قسمت معمایی داستان رو خوب پیش بردن اما از نظر من به طرز واضحی تبحر لازم برای عاشقانه نوشتن نداشتن.خیلی هم سرسری از این قسمت ها گذشتن.شخصیت دختر و پسر داستان هم همون کلیشه ی معروف بودن.پسر مغرور جذابی

- بیشتر
shima
۱۴۰۱/۰۲/۱۲

وای این رمان عالی بود! عاشق آلاله و خانواده اش شدم. انقدر که رفتاراشون ملموس و مثل همه خانواده های ایرانی بود. پدرشون از همه باحال تر بود 😂 موضوع جالبی داشت. آلاله خیلی دختر بانمکی بود و کنار کامران ترکیب خوبی

- بیشتر
مریم
۱۴۰۱/۰۲/۱۳

این دومین کتابی بود که از خانم فرخی میخوندم و به نظرم ایشون در ساده نویسی خیلی خوب عمل میکنن و روان می نویسن. موضوع این کتاب هم ساده بود و ابعاد معمایی و خانوادگی و عاشقانه به نسبت تقریبا

- بیشتر
ل.صفوی
۱۴۰۱/۰۱/۳۱

یک رمان کومیک معمولی بود ولی به علت حالت طنزگونه ای که داره ناخودآگاه خنده رو لبهای آدم میاره. شخصیت مادر آلاله و مادر کامران رو دوست داشتم. چقدر خوب که تو رمانهای جدید خانواده شوهر خیلی خوب و باشعور

- بیشتر
fatemeh
۱۴۰۱/۰۴/۲۸

رمان ریتم آرومی داشت و متن خیلی روان و خوشخوان. خبری از عشق و علاقه های اغراق آمیز و خیالی هم نبود. شخصیت پردازی ها خوب بودند و باور پذیر با تموم خوبی ها و بدی هایی که داشتند. طنز تو مونولوگ

- بیشتر
Faezee Mirmussavi
۱۴۰۱/۰۴/۰۵

داستان زیاد بالا و پایین نداره و راستش از اول میشه اخرش حدس زد. ادمو شوکه نمیکنه و شخصیت پردازی هم بنظرم چندان قوی نیست.

neda.solrani
۱۴۰۱/۰۲/۲۶

خیلی قشنگ بود من که دوسش داشتم👌

behinababaee
۱۴۰۱/۰۲/۰۹

کتاب درباره دختری از یک خانواده متوسط هست که زندگی خیلی معمولی و عادی داره ولی کنجکاوی اون درباره مستاجرشون باعث ورودش به ماجرای هیجان انگیزی میشه. کتاب خوب و دارای نثر روانی بود.موضوع جالب بود. کارها و حرف های آلاله و

- بیشتر
Mahnaz
۱۴۰۱/۰۸/۰۵

رمانی کاملا عادی با طرح داستانی که نباید انتظار داشت در ذهن ماندگار و برجسته بشه صرفا برای گذران لحظات یا مطالعه سرگرم کننده از نظر روایت: داستان ساده ای داره ضمن اینکه طرز تفکر خانواده های ایرانی رو جالب

- بیشتر
مثلاً اگر مثل الان حواست نبود، می‌تونم مراقب باشم که سرما نخوری... یا نذارم موهات بریزه دور و برت... می‌تونم هر وقت بخوای برات درستشون کنم... پیشونیت به باد سرد حساسه، من همیشه مواظب می‌شم پیشونیت گرم بمونه... حتی اگر کلاه نداشته باشی!
شیما
ده سالی می‌شد این مبل‌های کرم قهوه‌ای شیک را خریده بودیم و مامان مثل چشمانش مراقبشان بود. مبل‌هایی که فقط وقتی میهمان داشتیم می‌شد رویش بنشینیم. مطمئن بودم وقتی مستقل شوم خودم ارجح‌تر از میهمان خواهم بود و کِیف مبل‌هایم را خواهم برد.
n re
تو چه می‌دونی تو زندگی مردم چه خبره... هر کی واسه خودش کلی درد و بدبختی داره.
n re
خیلی از آدما زیر نقاب قشنگی که به چهره دارن، پلیدی و رذالتشونو پنهون می‌کنن
روژینا
خیلی‌ها اوایل آشنایی چنان شخصیتی از خودشون می‌سازن که فکر می‌کنی با یه فرشته طرفی ولی بعد از یه مدت می‌فهمی انگار طرف یه آدمک بادی بوده که با یه سوزن تمام بادش خالی می‌شه و شخصیتش از بین می‌ره.
روژینا
خوب است گاهی حقایق را به آدم‌هایی که ممکن است فراموش‌کار باشند گوشزد کنیم.
روژینا
گاهی مثل کبکی که سرش را در برف فرو می‌کند، فکر می‌کنیم اگر خودمان را به آن راه بزنیم دیگران متوجه حال و احوالمان نمی‌شوند، اما از همان بیرون هم پیداست این کبک بی‌چاره چه‌طور از درون می‌لرزد!
AvaZoghi
مثلاً اگر مثل الان حواست نبود، می‌تونم مراقب باشم که سرما نخوری... یا نذارم موهات بریزه دور و برت... می‌تونم هر وقت بخوای برات درستشون کنم... پیشونیت به باد سرد حساسه، من همیشه مواظب می‌شم پیشونیت گرم بمونه... حتی اگر کلاه نداشته باشی!
fatemeh
من دلم می‌خواست فقط خوب زندگی کنم و از لحظه لحظهٔ زندگی‌ام لذت ببرم.
n re
هر چی سن آدم بالاتر بره گذشته‌ها براش معنای عمیق‌تری پیدا می‌کنن تا جایی که ممکنه یه روزی به خودش بیاد و ببینه از یه جایی به بعد فقط زندگیش رو تکرار کرده!
روژینا
اولین بار که پام بدجور پیچ خورد فکر کنم ده یازده سالم بود، مربیم وقتی پام رو معاینه می‌کرد گفت زندگی هم همینه... یه وقت‌هایی زمین می‌خوریم، لنگ می‌زنیم یا نفس کم می‌آریم، ولی باید بتونیم که این مرحله رو با حوصله رد کنیم... باید از دیگران کمک بگیریم و لجباز و یه دنده نباشیم... حتی یادمون بمونه که چه‌طور و چرا این اتفاق برامون افتاده تا دیگه شیطنت نکنیم.
n re
بعدش هم مواظب باش گول نخوری. از من می‌شنوی با مردی که تو این سن و سال پول و شغل و عرضه و رفیق درست‌وحسابی نداره ازدواج نکن، اونی که تو چند جهت زندگیش گند بزنه حتماً ازدواجش بزرگ‌ترین گند زندگیش می‌شه.
زهره کتابچی
همراه باد بهاری در تمام فضای خانه پیچید و روی
س.ت
تازه می‌توانستم معنای جمله‌ای را که بارها در فیلم‌ها دیده یا در کتاب‌ها خوانده بودم درک کنم. اینکه دوست داری زمان کش بیاید یا متوقف شود و تو بمانی و حس خوب آن لحظه.
AvaZoghi
نمی‌توانستم منکر کششم به او شوم. انگار درونش یک آهنربای قوی داشت یا یک‌جور جاذبه‌ای که مثل نیوتن کشفش کرده بودم، با این تفاوت که به جای سیب، قلبم سُر خورده بود طرفش!
yas
با لبخندی بزرگ گفتم: ــ پس بهشته! ــ با تو همه‌جا بهشته!
روژینا
گاهی مثل کبکی که سرش را در برف فرو می‌کند، فکر می‌کنیم اگر خودمان را به آن راه بزنیم دیگران متوجه حال و احوالمان نمی‌شوند، اما از همان بیرون هم پیداست این کبک بی‌چاره چه‌طور از درون می‌لرزد!
روژینا
دنیا پر از اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ست!
n re
هیچ‌وقت برای شروع دیر نیست.
n re
گاهی ما آدم‌ها نمی‌فهمیم چرا این همه بی‌منطق رفتار می‌کنیم!
n re

حجم

۴۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۴۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۲۵,۵۰۰
۷۰%
تومان