کتاب سوء تفاهم
معرفی کتاب سوء تفاهم
کتاب سوء تفاهم یکی از نمایشنامههای جذاب آلبر کامو است که با ترجمه جلال آل احمد منتشر شده است. این نمایش داستان مادر و دختری است که یک هتل را اداره میکنند. نمایشنامه سوء تفاهم اولینبار سال ۱۹۴۴ در «تئاتر ماتورنهای پاریس به روی صحنه رفت. ماریا کاسارس که معشوقه کامو بود در این تئاتر به ایفای نقش پرداخت و بازی درخشانی از مارتا در نمایش از خود نشان داد.
درباره کتاب سوء تفاهم
سوء تفاهم، در یک مسافرخانه در قلب چکسلواکی اتفاق میافتد. داستان درباره مادر و دخترش مارتا است. آنها یک مسافرخانه را اداره میکنند. اما با روشی عجیب. مارتا و مادرش آرزو دارند به سرزمین آفتابی بروند و برای رسیدن به این آرزو، به جنایت دست میزنند. آنها در غذای مسافرها دارو میریزند و آنها را غرق میکنند و حالا میخواهند این کار را به مسافر تازه وارد هم انجام دهند اما اینبار یک تفاوت بزرگ وجود دارد. مارتا و مادرش به یاد نمیآورند که او برادر مارتا و پسر زن است و بیست سال پیش آنها را ترک کرده است. اتفاقات ماجرایی پیچیده و جذاب را میسازد.
کتاب سوء تفاهم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات نمایشی از خواندن کتاب سوء تفاهم لذت میبرند.
درباره آلبر کامو
آلبر کامو ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الجزایر فرانسه در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. او که فیلسوف و روزنامهنگار مشهور و خالق اثر بینظیر بیگانه است، در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد» جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. او پس از رودیارد کیپلینگ جوانترین برندهی جایزه نوبل است.
آلبر کامو در سال ۱۹۴۹ اتحادیهای بینالمللی تأسیس کرد که آندره بروتون نیز یکی از اعضای آن بود. شکلگیری این گروه، به گفته خود کامو، بر اساس «محکوم کردن هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی» بود. آلبر کامو در طول دوران فعالیتش رمانها و نمایشنامههای بسیاری را نوشت طاعون، سقوط، بیگانه، نمایشنامه کالیگولا، نمایشنامه صالحان، افسانه سیزیف و خطاب به عشق که مجموعه نامههای عاشقانهی او و ماریا کاسارس است از آن جملهاند.
آلبر کامو ۴ ژانویه ۱۹۶۰ در ۴۶ سالگی در ویلبلویل فرانسه به علت یک سانحه رانندگی از دنیا رفت.
درباره جلال آل احمد
جلال آل احمد ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محله سیدنصرالدین شهر تهران متولد شد. او پسرعموی سید محمود طالقانی بود. خانواده او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بودند. دوران کودکی و نوجوانیاش در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازه درسخواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
«دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کارِ ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»، یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود».
جلال در ۲۱ سالگی به حزب توده ایران پیوست و عملاً جریانِ تفکراتِ مذهبیِ خانواده را کنار گذاشت. وقتی ۲۵ ساله بود در اتوبوس اصفهان به تهران با سیمین دانشور، داستاننویس و مترجم معاصر، آشنا شد و ۴ سال بعد با او ازدواج کرد. اما پدرش که مخالف این ازدواج بود، در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت. جلال آلاحمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در چهل و پنج سالگی در اَسالِم گیلان درگذشت.
از او کتابهای بسیاری منتشر شده است و از میان آنها میتوان به مجموعه داستانهای زن زیادی، مدیر مدرسه، دید و بازدید و سفرنامههای روس، آمریکا و سفر به مکه اشاره کرد که به نام خسی در میقات منتشر شده است. همچنین جشنواره ادبی به نام او هر ساله برگزار میشود و جایزه آن با صد و ده سکه بهار آزادی، گرانترین جایزه ادبی ایران است.
بخشی از کتاب سوء تفاهم
مارتا: درست است که در تمام این سالها، بیکاریهای درازی برای ما وجود داشته. اینجا اغلب خالی است. بیچیزهایی که اینجا میمانند و پولدارهایی که راهشان را در اینجا گم میکنند، فقط دیربهدیر پیداشان میشود.
مادر: ناشکری نکن مارتا:. پولدارها خیلی دردسر فراهم میکنند.
مارتا: (به او نگران) در عوض خوب پول میدهند.
(یک لحظه سکوت)
مارتا: مادر:، تو جور عجیبی هستی. مدتی است که من از رفتارت سردرنمیآورم.
مادر: خستهام دخترم. چیز دیگری نیست و میل دارم استراحت کنم.
مارتا: من میتوانم همهٔ کارهای تو را در خانه برعهده بگیرم. به این طریق تو همهٔ روز را استراحت خواهی کرد.
مادر: راستش من از این استراحت حرف نمیزنم. نه، این رؤیایی پیرزنانه است. من فقط مشتاق آرامشم. مشتاق اندکی فراموشی. (آهسته میخندد) گفتن این مطلب تعجبآور است مارتا:؛ اما شبهایی هست که در آنها من بفهمینفهمی مزهٔ مذهب را میچشم.
مارتا: تو اینقدر پیر نیستی مادر: که به این مطلب بپردازی و من خیال میکنم کارهای بهتری میتوانی بکنی.
مادر: خودم هم خوب میدانم که شوخی میکنم؛ اما چه! در پایان یک عمر، آدم خوب میتواند جلوی خودش را ول کند. آدم نمیتواند همیشه ایستادگی کند و آنطور که تو میکنی مارتا:، خودش را سخت نشان بدهد. این کار درخور سن و سال تو هم نیست و من دخترهای زیادی را میشناسم که در همان سال تولد تو متولد شدهاند و جز به خلخلبازی و جهالت بهچیزی فکر نمیکنند.
مارتا: هرزگیها و خلخلبازیهای آنها پیش کارهای جنونآمیز ما چیزی نیست. تو که میدانی.
مادر: این حرفها را ول کنیم.
مارتا: (بهآهستگی) مثل این است که حالا بعضی کلمات دهان تو را میسوزاند.
مادر: اگر من در موقع عمل پا عقب نکشم، این مطلب برای تو چه ضرری دارد؟ ولی چه اهمیت دارد! فقط میخواهم بگویم که گاهی دوست دارم ببینم تو میخندی.
مارتا: موقع خندهٔ من هم میرسد. قسم میخورم.
مادر: من هرگز تو را خندان ندیدهام.
مارتا: علتش این است که من در اتاقم میخندم، در ساعاتی که تنها هستم.
مادر: (بادقت به او، نگران) چه قیافهٔ سختی داری مارتا:!
حجم
۷۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۷۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه جلال همینجوریش تعریفی نداره و ویراستاری واقعا افتضاح کتاب به این مسئله دامن زده که آدمی به درستی نفهمه داره چهچیزی رو مطالعه میکنه. ویراستاریش افتضاحتر از اینه که قابل چشمپوشی باشه، بسیار افتضاحتر.
راستش داستان یکم نچسب بود سوالی که دارم این بود این شهر پلیس نداشت که قتل ها رو پیگیری کنه یا ماریابره شکایت کنه .یکم بی سر. و ته بود