دانلود و خرید کتاب همین حوالی دوردست ربکا سولنیت ترجمه مسلم بخشایش
تصویر جلد کتاب همین حوالی دوردست

کتاب همین حوالی دوردست

نویسنده:ربکا سولنیت
انتشارات:مهرگان خرد
امتیاز:
۴.۳از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همین حوالی دوردست

کتاب همین حوالی دوردست نوشته ربکا سولنیت و مسلم بخشایش است. این کتاب را انتشارات مهرگان خرد منتشر کرده است.

درباره کتاب همین حوالی دوردست

داستان هرکس چیزی‌ است که روایت می‌شود. داستان‌ها قطب‌نماها و نقشهٔ معماری‌اند؛ ما را هدایت می‌کنند، از روی آن‌ها پناهگاه و زندان‌هایی برای خودمان می‌سازیم و بی‌داستان بودن یعنی گم‌شدن در وسعت دنیایی که چون صحرای قطب شمال و دریای یخ به همه طرف گسترده می‌شود. دوست داشتن کسی یعنی خود را جای او بگذارید، خود را در داستان او تصور کنید، یا بفهمید چگونه داستان آن‌ها را برای خود تعریف کنید.

این کتاب مجموعه‌ای جستار از ربه‌کا سولینت درباره موضوعاتی مانند امید، روایت زندگی و تاریخ، روابط انسانی و فجایع اجتماعی و محیط زیست است. ولنیت در مورد زردآلو، اقامت او در ایسلند در کتابخانه آب، مبارزه مادرش با بیماری آلزایمر، فرانکنشتاین مری شلی، وایل ای، کایوت و دونده جاده، چگوارا، بودیسم و ​​جراحی سرطانش می‌نویسد. نویسنده، مورخ و فعال اجتماعی بیش از بیست کتاب در مورد فمینیسم، تاریخ غربی و بومی، قدرت مردمی، تغییرات اجتماعی و شورش، سرگردانی و راه رفتن، امید و فاجعه است. داستان‌ها ما را به هم می‌پیوندند. خاطرات جز داستان‌هایی که برای خودمان درباره زندگیمان تعریف می‌کنیم چیست؟ این کتاب شما را با خود به‌ داستان‌هایی می‌برد که نویسنده برایمان روایت کرده است. 

خواندن کتاب همین حوالی دوردست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به جستارهایی درباره زندگی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب همین حوالی دوردست

در آخر قضیه را با برادر وسطی و کوچک‌ترم در میان گذاشتم تا بتوانیم با کمک هم آن را رفع و رجوع کنیم؛ زیرا اگر این موضوع هم مثل سایر مسائل و بیماری‌های قبلی مادرم چون رازی فقط بین من و او باقی می‌ماند، دیگر به معنای واقعی کلمه از پا در می‌آمدم. آن‌ها پیشنهادم را پذیرفتند و کارهای زیادی را هم برای مادرمان انجام دادند. با اینکه کارها بین ما تقسیم شده بود اما مانند قبل مقصد تماس‌های اضطراری مادرم همچنان من بودم. حتی یک‌بار از مادرم دلیل این کار را پرسیدم. جواب داد: «خب تو دختری، بعدشم تو تمام روز رو توی خونه بیکار یه گوشه می‌شینی و کاری نمی‌کنی.»

و این یکی از راه‌های توصیف زندگی یک نویسنده بود.

در این مدت یک‌بار مادرم ماشینش را گم کرد و آن‌قدر او را با ماشین چرخاندم تا پیدایش کردیم؛ این‌طور شد که همگی از گم‌شدن گواهی‌نامهٔ رانندگی‌اش حسابی خوشحال شدیم! یک‌بار هم کیفش را گم کرد که بعد از زیر و رو کردن خانه و درحالی‌که بعد از چند روز دیگر ناامید شده بودم، در آخر روی صندلی که پشت میز قرار گرفته بود، پیدا شد. یک‌بار هم کلیدها و کیف پولش را گم کرد؛ پس به‌ناچار آمدیم و درب خانه را با کلیدهای خودمان باز کردیم؛ بعد هم چند کلید یدک درست کردیم، یکی از آن‌ها را به یکی از دوستان نزدیکش دادیم و مابقی را جاهای مختلفی پنهان کردیم.

روشن بود که ساعت دقیق این تماس‌های اضطراری را نمی‌دانستم و گاهی هم که بین تماس‌هایش وقفه می‌افتاد حسابی نگران می‌شدم؛ نگران از این که نکند مادرم در چنان شرایط ناگواری است که حتی نمی‌تواند با من تماس بگیرد. این‌طور بود که همیشه در حال اضطرار و منتظر مواجهه با بحران بعدی بودم.

مدام سعی می‌کردیم او را در خانه نگه داریم. قلابی را پشت درب جلویی خانه نصب کرده بودم تا کیفش را از آن آویزان کند تا حداقل بداند آن را کجا گذاشته است، اما به حرفم گوش نمی‌داد؛ حتی پیشنهادم دربارهٔ جایگزینی آن نُه کیفش (یا بیشتر) با یک کیف را هم پیشنهادی ناپسند تلقی کرد؛ اما برچسب بزرگ قرمزرنگ مخصوص چمدان که من روی کلید درب جلویی خانه چسبانده بودم و نهایتاً گمش کرد را خیلی دوست داشت؛ همیشه از من بابت این‌که لیست شماره‌های اضطراری را به دیوار چسبانده بودم، تشکر می‌کرد اما یک روز که دفترچهٔ آدرس (و تلفن) او را قرض گرفتم تا یک برگهٔ بزرگ با حروف قرمزرنگ مزین به روبانی بر رویش درست کنم تا به مبلمان و ستون‌ها بچسباند، تلفن زد و هر چه از دهانش درآمد نثارم کرد.

majid001
۱۴۰۱/۰۲/۱۸

بنظرم همین چند صفحه ای که خواندم بد نبود اما ترجمه می‌تونست ملموس تر باشه و یا شاید چون کتاب را کامل نخوندم نظر درستی نتونستم بدم...

حتی نیستی و نابود شدن نیز نوعی از تبدیل شدن به سایر چیزهای زنده است
majid001
آنا ترزا فرناندز (هنرمند) اخیراً کفش‌های پاشنه‌بلندی از جنس یخ پوشید؛ او شب‌هنگام با همین کفش‌ها آن‌قدر در یک آب‌رو در یکی از خیابان‌های مرکزی شهر ایستاد تا کفش‌هایش ذوب شدند و نهایتاً پابرهنه و آزاد شد. در واقع این مبارزه‌ای بین گرمای بدنش و سرمای کفش‌ها و البته مبارزه‌ای بین ارادهٔ پولادینش و زندان داستان سیندرلا بود. آن کفش‌ها واقعاً زیبا، عجیب و دلهره‌آوراند. به پاها آسیب می‌زنند و راه رفتن با آن‌ها شکلی شکننده به خودش می‌گیرد؛ کفش‌هایی با نام پاشنه‌سوزنی. همان کفش‌هایی که می‌توان با آن‌ها به کسی (به خود) صدمه زد. در ویدئوی از دو ساعتی که او در چهل دقیقه خلاصه کرده بود که واقعاً کار شاقی هم بود، کفش‌های یخی به آهستگی و درست مثل فروپاشی یک داستان، فرسایش یک باور و محو شدن یک ترس، از هم پاشیدند.
shadi ashouri
نوشتن در تنهایی برای غریبه‌ها قطعاً به احیاء و شنیده‌شدن در خلوتِ خواندن می‌انجامد.
mohsen
نوشتن یعنی حرف‌هایی که امکان گفتنش به کسی وجود ندارد را برای هیچ‌کس یا همگان مکتوب کنیم. و یا به عبارتی نوشتن همان مکالمه با مخاطب ناشناسی است که شاید نهایتاً آن را بخواند اما کسی را برای بازگو کردنشان نداشته باشد.
mohsen
من مادرم را چون کتابی در حال فروپاشی می‌دیدم؛ کتابی که ورق‌هایش در حال جدا شدن، جملاتش در حال محو شدن، کلماتش در حال سقوط و صفحات در حال سفید شدن است؛ کتابی که از آخر در حال محو شدن است؛ به این معنا که آخرین و جدیدترین خاطرات در ابتدا محو می‌شوند و هیچ خاطرهٔ جدیدی هم به آن اضافه نمی‌شود؛ در یک کلام، کلمات داشتند از کلامش محو می‌شوند و تنها یک جای خالی از خودشان به‌جا می‌گذاشتند.
mohsen
‫آن‌طور که می‌گویند آلزایمر برعکس دوران کودکی است؛ ذهن حریص کودکان در پی تحصیل دانش و آگاهی‌ای است که درست در پایان عمر از هم فرومی‌پاشد؛ یک فرآیند متضاد به دست آوردن و از دست دادن.
mohsen

حجم

۲۴۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۴۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان