دانلود و خرید کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی فابریس کارو ترجمه عباس عبدالملکی
تصویر جلد کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی

کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی

معرفی کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی

کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی نوشتهٔ فابریس کارو و ترجمهٔ عباس عبدالملکی است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی

بیستم ژوئیهٔ ۱۹۸۸ نامهٔ ساندرین کازس درست وقتی به دست قهرمان داستانِ برادوی؛ نمایش مضحک زندگی یعنی اکسل رسید که کازس تعطیلات را در ژوان لِپن سپری می‌کرد و یک هفته پیش‌تر اکسل با او در مجلس رقصی در روستا روبه‌رو شده بود. نامه را با دستانی لرزان گرفت. به اتاقش پناه برد تا در کمال آرامش بازش کند و با کارت‌پستالی مواجه شد با منظره‌ای از ژوان لپن و نامه‌ای بلندبالا با خطی شکسته به‌رنگ آبی روی برگه‌ای معطر. ساندرین کازس از تعطیلاتش و از برادر کوچک تحمل‌ناپذیرش گفته بود و ناگهان در میان جمله‌ای دربارهٔ دمای آب و بین پرانتز، کلماتی دیگر ظاهر شد... .

اکسل که همسر و دو فرزند دارد حس خوبی از زندگی‌اش ندارد. او در برقراری ارتباط با فرزندان و همسرش مشکل دارد و در زندگی خود، بار ناکامی‌های زیادی را به دوش می‌کشد. این احساس زمانی شدت می‌گیرد که او نامه‌ای از مرکز غربال‌گری سرطان دریافت می‌کند و با این نامه، اضطرابش شدت می‌گیرد و گذر عمر را بیشتر احساس می‌کند. داستان برادوی؛ نمایش مضحک زندگی روایت شوخ‌‌طبعانه و البته تلخ و گزندهٔ فابریس کارو از زندگی است که هرلحظه به پایان خودش نزدیک‌تر می‌شود.

خواندن کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب برادوی؛ نمایش مضحک زندگی

چند روز پیش دل‌شورهٔ بدی به جانم افتاد. اتفاقی داشتم مستندی می‌دیدم که دوره‌های مهم جنگ ویتنام را روایت می‌کرد و این صحنه‌ای است که یک کهنه‌سرباز جنگ تعریف می‌کند: خوب یادمه، صبح دلپذیری بود، مادرم رفت سراغ صندوق پستی و این پاکت نامهٔ سبز رو داخلش پیدا کرد. بدون اینکه بازش کنیم فوراً فهمیدیم چیه. نامهٔ فراخوان به ارتش بود. گذاشتیمش روی میز و من و پدر و مادر و خواهرم ساکت و آروم، بدون اینکه چشم ازش برداریم، دور میز نشستیم. می‌دونستیم معنی نامه چیه. این نامه پایان یه دوران بود، پایان معصومیت، پایان دورهٔ طلایی. یه دنیا با این نامه ناپدید می‌شد. انگار یه پرانتز سحرآمیز بسته می‌شد. خوب می‌دونستیم از لحظه‌ای که این نامه رو باز می‌کنیم، دیگه هیچی مثل قبل نمی‌شه. انگار یه‌جور مکش پرقدرت هوا بود که می‌خواست هر چهار نفرمون رو در کسری از ثانیه بکشه توی خودش؛ مثل بتی و ریتا که توی فیلم جادهٔ مالهالند می‌رن توی جعبهٔ آبی‌رنگ رؤیاها و یه‌دفعه بی‌رحمانه از رؤیا برمی‌گردن به واقعیت. وسط یه سکوت مطلق، دور یه سیاه‌چالهٔ بی‌انتها نشسته بودیم که می‌خواست داروندارمون رو ببلعه.

البته بعید نیست پیازداغ حرف‌های کهنه‌سرباز را کمی زیاد کرده باشم، اما در همین مایه‌ها بود. دقیقاً با دیدن نامه چنین حس‌وحالی داشتم.

با میلی مهارنشدنی، که فهمش برای خودم هم آسان نبود، اولین کاری که کردم این بود که نامه را در دفتر کارم زیر تودهٔ کاغذها پنهان کنم (بعد که نقاشی تریستان هم به این توده اضافه شد، به‌تدریج آنجا به موزه‌ای شرم‌آور تبدیل شد). اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، می‌خواستم نامه را از آنا پنهان کنم. ما که همیشه در همه‌چیز شریک بودیم و زندگی را با کوچک‌ترین زوایای پنهان و تاریکش و در بی‌شکوه‌ترین لحظاتش گذرانده بودیم، چرا باید پاکت نامهٔ غربالگری سرطان رودهٔ بزرگ را از او پنهان می‌کردم؟ چرا خیلی راحت به او نمی‌گفتم بیا ببین چی برام اومده؟ نمی‌دانم به‌خاطر نجات اوست (دقیقاً نجات از چه؟) یا نجات خودم؛ نجات خودم از نگاهش که نیمی نگرانی است و نیمی تأثر. حتی اگر پنجاه سالم نباشد و نامه به‌احتمال زیاد اشتباهی آمده باشد، آنا می‌گوید زمان می‌گذرد. می‌گوید این هم یکی از مراحل زندگی است، همه به مشکل و سختی می‌خورند، مثل کسی که برای اولین بار عینکش را به چشم می‌زند، یا کسی که برای سیاتیک مزمن از دکتر ارتوپد وقت می‌گیرد و به مشکل می‌خورد؛ مثل خودم که به مشکل خوردم، که اگر مادرم نامهٔ ساندرین کازس را قبل از من نمی‌دید، از او پنهانش می‌کردم؛ درست همان‌طور که هرآنچه از تحول، به هم خوردن تعادل یا تغییر نگاه آشنایان به ما نشانی داشته باشد، پنهان می‌کنیم.

محسن
۱۴۰۱/۰۵/۰۳

داستان از زبان مرد میانسالی به اسم «اکسل» روایت می‌شود. نامه‌ٔ غربالگری سرطان روده به اشتباه برای اکسل فرستاده می‌شود و راوی این موضوع را در ذهنش بزرگ می‌کند و شاخ و برگ می‌دهد و وصلش می‌کند به جزییات دیگری

- بیشتر
مهساکتابی
۱۴۰۱/۰۷/۱۹

یه مرد ۴۶ساله متاهل،با دو فرزند نوجوان،در ابتدای کتاب با دو مساله روبه رو میشود؛ نقاشی نامناسب پسرش و نامه ای که به اشتباه برایش ارسال شده.واکنش وسواس گونه ودر عین حال فرار از روبه رو شدن با مشکلات،باعث میشود

- بیشتر
majid.niknafs
۱۴۰۱/۰۱/۱۲

سلام . رایگان نوشتید ولی دانلود که می‌زنم‌ میگه ۲۴ تومن

شاید بهترین درس زندگی مهارت در رام و اهلی کردن ناامیدی باشد
محسن
اغلب عمویم در مهمانی‌های خانوادگی این داستان را تعریف می‌کرد: چرا با چکشت می‌زنی توی سر خودت؟ و دیگری جواب می‌دهد: چون وقتی دیگه نمی‌زنم خیلی حال می‌ده. این جوک خیلی مرا می‌خنداند، درحالی‌که جوک نیست، یکی از قوانین بقاست؛ از بدترین وضعیت‌ها برای به وجود آوردن بهترین وضعیت‌ها استفاده کنید.
طلا در مس
هر اتفاقی به‌خودی‌خود به یک اندازه کمدی و تراژدی است؛ مسئله موقعیت است.
محسن
در جریان یکی از کنسرت‌هایمان به آنا برخوردم. حالا که فکرش را می‌کنم، انگار دارم دربارهٔ آدم‌های دیگری حرف می‌زنم. به نظرم تصور آنای امروز در کنسرت راک به تصور آدمی گیاهخوار در کشتارگاه می‌ماند. شخصیت‌های آدم در دوره‌های مختلف سنی‌اش کاملاً باهم بیگانه‌اند و اگر این شخصیت‌ها باهم رودررو شوند احتمالاً حرف چندان مهمی برای گفتن به هم نداشته باشند.
محسن
هرآنچه از تحول، به هم خوردن تعادل یا تغییر نگاه آشنایان به ما نشانی داشته باشد، پنهان می‌کنیم.
Fatemeh Shahrashoobi
شاید این بهترین فلسفهٔ زندگی باشد که باید خود را با آن وفق داد؛ وقتی به چیزی امید نبندی درجا به خواسته‌ات می‌رسی؛ یعنی به هیچ‌چیز نمی‌رسی
حسین
پایین نامه، سه سطر پایانی را رد بوسه‌ای اریب با رژ قرمز پوشانده بود و این بوسه به معنی واقعی کلمه مرا متأثر کرد. شاید اولین نامه‌ای بود که شخصاً برایم می‌فرستادند و در آن لحظه باور کردم که نامه همیشه یعنی قلبی که می‌تپد، دلی که می‌لرزد، یعنی لحظات شادی و آسمان‌های بیکران. می‌پرم به سی سال بعد. پاکت نامه‌ای آبی‌رنگ در دست گرفته‌ام که پایینش نوشته: برنامهٔ ملی غربالگری سرطان رودهٔ بزرگ. در این فاصلهٔ زمانی چه اتفاقی افتاده؟ کِی آبی آسمانی کارت‌پستال ژوان لپن رنگ باخت و شد این آبی خاکستری؟
حسین
موقع صبحانه جید خواب دیشبش را تعریف می‌کند؛ برای امتحان زیست هفتهٔ بعد باید حامله می‌شد. این تکلیفی بود که از او خواسته بودند. بنابراین جید، که همیشه خیلی دقیق و درس‌خوان بود، روز امتحان حامله می‌شود و در اینجا، وقتی وارد حیاط مدرسه می‌شود، بهت و ترس او را فرا می‌گیرد، چراکه هیچ‌یک از دوستانش حامله نیستند. وحشت‌زده و هراسان می‌شود. از دوستانش سؤال می‌کند. می‌گویند امتحان به تعویق افتاده. همه در جریان بودند به‌جز او. بدین ترتیب می‌بیند که برای هیچ‌وپوچ حامله شده است.
محسن
به‌محض اینکه وضعیتی بر من تحمیل می‌شود که آن را دوست ندارم، می‌گویم عالی است؛ به آرایشگرم که موهایم را خیلی کوتاه کرد، به مادرم که دمپای شلوارم را پنج سانتی‌متر تا زد، به نان باگت سوخته و به هلن که به من می‌گوید می‌شه دوست بمونیم؟ به همه می‌گویم عالی است. نوشتهٔ سنگ قبرم دیگر آماده است: عالی بود.
محسن
زنش، کریستین، دو سال پیش از او جدا شده و با تکنسین اتاق عملی روی هم ریخته. تازه می‌فهمم آدم همیشه کسانی را که زن‌ها به‌خاطرشان از همسر فعلی‌شان جدا می‌شوند، با شغلشان می‌شناسد. انگار این شغل نقش تعیین‌کننده‌ای در جدایی دارد؛ انگار مهم این است که طرف تکنسین اتاق عمل است. تکنسین اتاق عمل، آها؛ پس قضیه این بوده. خب تعجبی ندارد؛ تکنسین‌های اتاق عمل همیشه می‌زنند وسط خال.
محسن
آدم همیشه باید دلهره‌های نامعقول از خود نشان دهد تا بلافاصله آن‌ها را از بین ببرد و احساس سبکی کند. اغلب عمویم در مهمانی‌های خانوادگی این داستان را تعریف می‌کرد: چرا با چکشت می‌زنی توی سر خودت؟ و دیگری جواب می‌دهد: چون وقتی دیگه نمی‌زنم خیلی حال می‌ده.
محسن
شاید بهترین درس زندگی مهارت در رام و اهلی کردن ناامیدی باشد، چون ناامیدی به‌هرحال زندگی را نشانه می‌رود. بهتر است به‌جای فرار از آن کنترلش کنیم و به‌محض ورود به مدرسه یک واحد درسی برایش تعریف کنیم. ـ‌ـــ الان چی دارین؟ ـ‌ـــ ریاضی داریم و بعدش دو واحد ناامیدی. سر کلاسمان پشت‌سرهم تخم‌مرغ‌شانسی باز می‌کنیم و هیچ‌چیز توی هیچ‌کدامش نیست، غیر از چندتا ماشین که باید چرخ‌های سیاهش را به هم وصل کنیم و بگوییم ای بابا، این هم که پوچه. بعد این‌جوری کم‌کم یاد می‌گیریم با مفهوم ناامیدی کنار بیاییم.
محسن

حجم

۱۴۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۵۴,۵۰۰
تومان