دانلود و خرید کتاب برخورد نزدیک محمدرضا بایرامی
تصویر جلد کتاب برخورد نزدیک

کتاب برخورد نزدیک

معرفی کتاب برخورد نزدیک

کتاب برخورد نزدیک نوشته محمدرضا بایرامی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.

درباره کتاب برخورد نزدیک

این کتاب مجموعه داستان‌های محمدرضا بایرامی است. داستان‌های این کتاب داستان‌های قدیمی و جدید نویسنده‌اند که پیش از این منتشر نشده‌اند. در بخش کتاب اول داستان‌هایی با نام‌های «برخورد نزدیک»، «به دنبال صدای او»، «رعد یک بار غرید!»، «بابارحیم»، «برف»، و «دل‌شوره»، و چند داستان دیگر منتشر شده است. «سپیدار بلند مدرسه ما»، «عیدی مادربزرگ»، «صدای جنگ»، «همراهان»، «کلاغ‌های عصر»، «فلوت»، «تعقیب»، و «آواز گم شده» نیز داستان‌هاییاند که در بخش «کتاب دوم» آمده‌اند.

خواندن کتاب برخورد نزدیک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره محمدرضا بایرامی

محمدرضا بایرامی متولد سال ۱۳۴۰ در روستای لاطران، استان اردبیل است. او در نوجوانی به آثار صمد بهرنگی علاقه‌مند شد و اولین قصه‌اش را نوشت. در کارگاه‌های قصه نویسی ثبت نام کرد و استعدادش شکوفا شد. بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه‌های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. محمدرضا بایرامی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. یوتا همیل رایش، کتاب کوه مرا صدا زد بایرامی را به زبان آلمانی ترجمه کرده‌است. 

بخشی از کتاب برخورد نزدیک

اسب‌ها در پناه تخته سنگ ایستاده بودند و با دم‌ها و پاهاشان، مگس‌های سمج را از خود دور می‌کردند.

«مرد اول» نگاهش را از اسب‌ها گرفت و دوباره در آن پایین، به ده و دشت دوخت. خورشید غروب کرده بود؛ با این حال هوا هنوز روشن بود. زن‌ها نشسته بودند کنار رودخانه و ظرف و لباس می‌شستند. رودخانه که پهن بود و عریض، از کنار ده می‌گذشت. دشت را خط می‌زد و می‌رفت. پیچ می‌خورد و پیچ می‌خورد و جایی دور، از نظر گم می‌شد. مرد اول گله‌ها را می‌دید که خودشان را می‌کشند به طرف راه. لکه‌هایی سیاه و سفید، بر دل دشت.

«مرد دوم» دست‌هاش را قلاب کرده بود زیر سرش. کلاه لبه‌دارش را گذاشته بود روی سینه‌اش و آسمان را نگاه می‌کرد.

مرد اول با آرنج زد به پهلوی او. گفت:

«هی! نگاه کن! گله‌ها دارن برمی‌گردن.»

مرد دوم حرکتی به خودش داد. کلاهش را گذاشت روی سرش و بلند شد و آمد نشست کنار مرد اول. مرد اول گفت:

«بایس ششدانگ حواسمونو جمع کنیم و چهار چشمی، همه جا رو خوب بپاییم.»

و بدون این که منتظر مرد دوم بشود، سینه‌خیز پایین رفت و خودش را رساند به پناه تخته‌سنگی. مرد دوم هم آمد کنارش دراز کشید. مرد اول گفت:

«انگار باید بریم پایین‌تر. از این‌جا، درست و حسابی معلوم نیست که چی به چیه.»

«احتیاط شرطه. اگه پایین‌تر بریم، شاید دیده بشیم.»

مرد اول چیزی نگفت و نگاهش را روی دشت دواند... لکه‌هایی چند، بر راه مال‌رو پیش می‌آمدند. اولین لکه، گله‌ای از چارپایان بود. چند گاو و گاومیش. و الاغی با کره‌اش، در میانشان. سیاهی‌ای از پی گله می‌آمد. گله آمد و در کوچه‌های پیچ واپیچ ده از نظر گم شد. مرد اول چند بار پلک‌هاش را به هم زد و بعد، با ناراحتی گفت:

«معلوم نشد تو کدوم سوراخی چپید. واقعاً که!»

گلهٔ دیگری از راه رسید، یک گله گوسفند، با چند بز که در سفیدی گوسفندها، سیاهی می‌زدند. مرد اول گفت: «خودشه!»

مرد دوم گفت: «تا اوضاع چطوری‌ها باشه...»

گلهٔ گوسفند تا وسط‌های ده آمد. اولین خانهٔ بالای چشمه، گله را بلعید. مرد اول ساقهٔ بوته‌ای را که می‌جوید، از گوشهٔ لبش تف کرد. چانه‌اش را در مشت گرفت. با غیظ گفت:

«عزرائیل هم نمی‌تونه از اون‌جا چیزی در ببره.»

مرد دوم با حرکت سر تایید کرد.

رفته‌رفته، هجوم گله‌ها به ده زیاد و زیادتر می‌شد. رمه‌ها از هر طرف می‌آمدند و راه‌ها را پرمی‌کردند؛ و راه‌ها که مثل ماری پیچ و تاب خورده بودند، رمه‌ها را به ده می‌رساندند و ده را انباشته از همهمه و هیاهو می‌کردند. همهمه و هیاهویی از همه سو که به ده، حال و هوایی دیگر می‌داد و چهرهٔ آن را، به کلی عوض می‌کرد...

علی علی
۱۴۰۳/۰۵/۰۱

بایرامی واقعا قصه‌گو است و داستان ‌بلد

حجم

۲۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

حجم

۲۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

قیمت:
۷۳,۳۵۰
۲۲,۰۰۵
۷۰%
تومان