کتاب پاییز سال بعد
معرفی کتاب پاییز سال بعد
کتاب پاییز سال بعد نوشته سمیرا ایرتوند است که نشر شقایق آن را منتشر کرده است و جزء راه یافتگان به مرحله دوم جایزه ادبی لیلی در بخش حرفهای در سال جاری است.
درباره کتاب پاییز سال بعد
داستان از جایی شروع میشود که دختری به نام جانان همراه با مادر و برادر کوچکش خانهای در محلهای قدیمی در تهران میخرند و به آنجا نقل مکان میکنند، به رسم دیرینه اهالی محله، همسایه روبهرویی آنها برای خوشآمدگویی پا به خانه آنها میگذارند اما بازی روزگار این دو خانواده رو بیشتر به هم نزدیک میکند و این نزدیکی سبب بروز رازهای مگوی این دو خانواده میشود.
کتاب به قضاوتهای بیرحمانه مردم نسبت به افرادی که شبیه آنها نیستند پرداخته است و همچنین اثر وحشتناک فضای مجازی را هم بیان کرده است.و در ادامه نگاهِ ناآگاهانه و بد بعضی از افراد جامعه نسبت به کودکان دارای نقص جسمی و هوشی پرداخته است.
کتاب دو راوی زن و مرد دارد. ما با جانان و مانی همراه میشویم تا سر از رازهای قصه در بیاریم و همچنین نویسنده به خوبی از عهده دو راوی بودن زن و مرد در کتاب بر آمده است.
در کتاب پاییز سال بعد شخصیتهای زن داستان نقش پررنگتری نسبت به مردان قصه دارند، چه شخصیت جانان که از ابتدا شخصیت ساکت و محجوبی دارد و در طول داستان رشد میکند و برای زندگی شخصی و کاریاش تلاش میکند و شخصیت مادرهای قصه که هر کدام به نحوی از نوع زنهای مطیع جامه هستند، اما کم کم از آن حالت مطیع بودن خارج میشوند.
خواندن کتاب پاییز سال بعد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پاییز سال بعد
چشمهایم را بستم و سعی کردم یک انرژی مثبت از محیط اطرافم بگیرم. این خانه را دوست داشتم. با اینکه در یک محلهٔ شلوغ و در قسمت معمولی شهر است، اما عجیب به دلم مینشست و حالم را خوب میکرد! حالا که خانه بعد از یک هفته کار و تلاش از نظافت برق میزد، دلنشینتر هم شده بود. روز اولی که به این محله آمده بودیم تا خانه را ببینیم، هرگز فکر نمیکردم زمانی ساکنش شویم. اما حالا راضی بودم از این پیشامد اجباری.
ـ جانان! حاضر شدی؟
صدای مادر امروز مهربانتر از این چند روز شده بود.
ـ الان میام.
کیفم را از روی درآور برداشتم و برای آخرین بار به چهرهام در آیینه نگاه کردم. راضی از پوشش و آرایشم، لبخندی زدم و از اتاق خارج شدم.
نیکان جلوی در ورودی ایستاده بود. چشمانش برق داشتـند و میخندیدند.
ـ چطوری داداش کوچیکه؟
لبهایش کج شدند به لبخندی شیرین. این لبخندهای کج و معوجش را دوست داشتم که ذوقش را فارغ دنیای زشتی که درآن پا گذاشته به رخ میکشید. خندید. من هم خندیدم.
ـ بریم جانان! دیر شد.
به مادرم نگاه کردم؛ او هم لبخند داشت. قرار بود به منزل برادر عزیزش برویم. پسر برادرش را بعد از چند سال میدید. همه خوب میدانستند مادر روی برادرش و بچههایش تعصب خاصی دارد و دلیل حال خوبش، برادر و پسر برادرش هستند.
دست نیکان را گرفتم. نیکان همزمان سرش را به عقب برگرداند و با قدردانی نگاهم کرد. اعتراف میکنم عمق نگاه معصومانهاش همیشه دلگرمم میکند. نگاهی که از چشمانش ساطع شده و جانشین زبانش میشدند.
مردها برای استقبال از سامان به فرودگاه رفتند. بعد از شش سال در حالیکه به قول خودش یک موزیسین حرفهای! شده به ایران بازمیگشت.
همهمهٔ بچههای کوچک در سالن پیچیده بود و سرو صدایشان آنقدر زیاد بود که صدا به صدا نمیرسید. زندایی عصبی از بیملاحظگیها به بچهها تشر زد تا همراه خاتون به محوطهٔ پشت ساختمان بروند. نگاهم به نیکان افتاد که با حسرت به رفتنشان خیره بود. به خاطر شرایطش کسی جرات نزدیک شدن و بازی کردن با او را نداشت. بارها مورد ضرب و شتمشان هم قرار گرفته بود؛ اما همه اذعان میکردند؛ نیکان عقل ندارد و دستش سنگین است. قدمهایم به سمتش کشیده شد. سایه هم به دنبالم آمد. کلا این بشر در همه جا به من میچسبید:
ـ میخوای بگم خاتون نیکانم ببره؟
حجم
۵۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۳۸ صفحه
حجم
۵۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۳۸ صفحه
نظرات کاربران
نمی دانم شاید مادرم راست می گفت!پاییز فصل نحسی بود و امسال تلخ تر و سردتر از همیشه و من وحشت داشتم که این رد تا پاییز سال بعد ادامه پیدا کند. اما مننمی گذاشتم پاییز سال های بعد برایم
رمان قشنگی بود، شخصیت مانی یه شخصیت حمایتگر و عاشق واقعی بود که با هر کشمکش و سختی از عشقش دست نکشید، جانان اولش یخورده خنگ و بی اعتماد بنفس بود ولی کم کم با مواجهه با مانی شخصیت کامل
کتاب خوبی بود ارزش خوندن داره
به نظرم همین داستان رو یه نویسنده بااحساس توصیف میکرد عالی میشد.داستان نقاط ضعف زیادی داشت و سطحی نگارش شده بود
بنظر من قلم نویسنده ضعیف بود ولی قصه ی قشنگی داشت من به شخصه از شخصیت حسین یا همون مانی خیلی خوشم اومد جوون عاقلی بود که در شرایط مختلف تصمیمات عاقلانه ای میگرفت باآنکه نسبت به ناپدریش حس خوبی
خیلی مسخره بود،اینکه تقدیردوتاخونواده روکنارهم قرارمیده واسه اثبات بی گناهی خوبه ولی اینکه برادرواسه مادروپدرش ازجون برادرش بگذره یچیزغیرقابل باوره،انتظارداشتم بگن داییِ جانان بوده حداقل،خیلی خیلی خیلی مسخره وغیرقابل باورنوشته شده بود
آخر داستان علت اختلاف دو تا از شخصیت ها مشخص نشد..انگار ۲۰۰ صفحه آخر کتاب فقط خواسته بود داستان ب اتمام برسه..ب شدت تخیلی هست ب نظرم البته زیبایی هایی هم داشت ولی خیلی کمتر از نقص هاش بود
یکی از بهترین کتابایی که خوندم.انقد دوستش داشتم که چاپیشو هم خریدم تابرای همیشه داشته باشمش
رمان متوسط رو به پایینی بود.کسل کنندس
رمانی معمولی