کتاب رقص بسمل
معرفی کتاب رقص بسمل
کتاب الکترونیکی «رقص بسمل» نوشتهٔ محمدمهدی رسولی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب سرگذشت رزمندهای به نام ابراهیم را در سالهای پس از جنگ بیان میکند.اختلاف نسلهای قبل و بعد از دفاع مقدس در دهههای پس از آن، در رمان رقص بسمل به خوبی شرح داده شده است.
درباره کتاب رقص بسمل
ابراهیم پس از تحمل سالها اسارت به ایران باز می گردد اما به خاطر تفاوت موجود بین باورهای خود و عقاید خانوادهاش از آنها فاصله میگیرد و با سفر به عتبات عالیات، با شکنجهگر عراقیاش به نام خلف بعیم برخورد میکند و مسیر زندگیاش شکل دیگری پیدا میکند.
این کتاب در ده فصل نوشته شده است. ده فصل رمان «رقص بسمل» اینگونه نامگذاری شده است:
«دل دل»، «تاب تاب»، «زار زار»، «ذق ذق»، «بال بال»، «هق هق»، «پَر پَر»، «دف دف»، «لای لای» و «زم زم».
کتاب رقص بسمل را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به علاقهمندان به آثار داستانی با مضمون دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رقص بسمل
هنوز صدای قدمهای استیون کاملاً دور نشده که مارتین میگوید:
«میترسم بره یه زرت و زورتی کنه کارا خراب شه؛ من میرم پیاش. محض رضای خدا دوباره گند نزنین؛ یه ساعت موندهها، یعنی فقط شصت دیقه؛ این شصت دیقهم حواسا جمع تا اندی خوشگله برسه.»
زیر زبانم مزهٔ خون به تلخی میزند. وِژوژِ کامیونی که بیرون توقف کرده رو شقیقههام میکوبد. یک آن از سوراخ کوچک سقف نور شدیدی به داخل میتابد و خاموش میشود و بعد، آذرخش شلاق میکوبد به اتاقک آهنی. حالا همهٔ صداها خاموش میشود. سکوت میآید. میدوم. در سکوتِ باغ میدوم. عطر زردآلو و بوی گسِ پوست بادام تو هوا غوطه میخورد. خشکاخشکِ برگها زیر پاهای کوچکم خشخش میکند. دورترک، نهری غلغل میکند. صدای زنبوری که یک آن از کنار گوشم پریده بود، نا به خود، دست خاک آلودم را سمت گوشم میکشاند. یکهو میایستم؛ دُم سبز مارمولکی که تنش زیر سنگی پنهان شده ماتم میکند. دلم پَرپَر میزند. شوق و ترس و لذت تو رگهام جاری شده، حالاست که دست دراز کنم و مارمولک را بگیرم، که در چشم به هم زدنی زیر بوتهها تمام میشود. ردِ صدای غلغل را میگیرم و گم میشوم لا به لای درختها تا نهر را پیدا کنم. همانجا میخکوب میمانم. یک جفت شانهبهسر نشستهاند رو سنگ سوسنی رنگی و از نهر، آب میخورند. نفس زنان، مجسمانه شدهام. صدای گیتی میآید:
«ابراهیم... نون و پنیر و گردو... ابراهیم کجایی؟»
خدا خدا میکنم گیتی این طرف نیاید؛ داشتند عصرانه میخوردند با عموها و بچهها، سهم مرا آورده حتماً.
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه