دانلود و خرید کتاب به دنبال علاءالدین تیئری آپریل ترجمه شورا منزوی
تصویر جلد کتاب به دنبال علاءالدین

کتاب به دنبال علاءالدین

برای دریافت این کتاب و خواندن و شنیدن هزاران کتاب دیگر، اپلیکیشن طاقچه را به صورت رایگان نصب کنید.

مشخصات کتاب

نوع

epub

حجم

۴٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

معرفی کتاب به دنبال علاءالدین

کتاب به دنبال علاءالدین نوشته تیئری آپریل است که با ترجمه شورا منزوی منتشر شده است. این کتاب شما را به قلب داستان‌های شرقی می‌برد.

درباره کتاب به دنبال علاءالدین

حتما تابه حال نام علاءالدین را شنیده‌اید. او مردی است که در دل داستان‌های هزار و یک شب زندگی می‌کند و تا به حال فیلم‌ها و انیمیشن‌های زیادی از او ساخته شده است. علاءالدین جوانی تاجر است. او یکی از جذاب‌ترین داستان‌های تاریخ را ساخته است با پیدا کردن چراغی که می‌تواند آرزوهایش را به واقعیت تبدیل کند.

این داستان روایت پسری است که برای رسیدن به آرزوهایش تلاش می‌کند و تخیل و ویژگی‌های داستان ما را با خود به شهرهای قدیمی می‌برد و بین تاجران پارچه و ادویه سرگردان می‌کند تا هم تاریخ را بشناسیم و هم داستانی جذاب بخوانیم.

خواندن کتاب به دنبال علاءالدین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب به دنبال علاءالدین

با شنیدن این حرف جادوگر از فرط هیجان به لرزش افتاد، دست در گردن پسر انداخت، گونه‌هایش را بوسید و او را با چشم‌هایی اشکبار مدت زیادی در آغوش خود فشرد. با صدایی که از هق‌هق گریه بریده بریده شده بود گفت:

«آه پسرم، چطور می‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم؟ من عموی تو هستم، من به شوق دیدن دوباره برادرم به این شهر آمدم، آن وقت تو به من می‌گویی که او مرده...»

پس از مدتی طولانی، در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد ظاهرا بر خودش مسلط شد:

«غصه خوردن فایده‌ای ندارد. راضی‌ام به رضای خدا، مثلی هست که می‌گوید: آن که از خود فرزندی به جای گذاشته نمرده.` چون تو فرزند مصطفی و از خون او هستی از این پس در دل من جای او را می‌گیری.» با گفتن این حرف علاءالدین را با مبهرانی بر سینه‌اش فشرد و بوسید. سپس ده دینار به او داد و پرسید:

«پسرم، حالا مادرت، همسر برادر من کجا زندگی می‌کند؟»

علاءالدین که تحت تأثیر مرد غریبه قرار گرفته بود جواب داد:

«روی سر و چشم‌های من، عموجان! من راه خانه‌مان را نشانتان می‌دهم.»

«این ده دینار را به مادرت بده و به او بگو که برادر شوهر مرحومش پس از سفری دراز به شهر آمده. فردا اگر خدا بخواهد و زنده بودم، خودم برای عرض سلام و دیدن خانه‌ای که این همه سال برادرم در آن زندگی کرده می‌آیم. بعد با هم شام می‌خوریم.»

مرد غریبه راهی شد و رفت.

علاءالدین از بابت پولی که عمویش به او داده بود خیلی خوشحال بود و بی‌معطلی به طرف خانه و نزد مادرش دوید.

«مادر، فردا عمویم به دیدن شما می‌آید؛ می‌خواهد خانه‌ای را که پدرم در آن زندگی کرده ببیند.»

«من را دست انداخته‌ای؟ تو که عمو نداری!» 

«باور کنید، وقتی به این غریبه گفتم که پدرم مرده، به گریه افتاد و من را بغل کرد.»

علاءالدین با نشان دادن ده دینار گفت: «تازه این‌ها را هم به من داد... .»

مادر شگفت‌زده فقط گفت:

«پدرت برادری داشت، اما خیلی وقت پیش مرده.»

دیگر علاءالدین رفته بود. مادر نمی‌توانست از شدت کنجکاوی بخوابد. با خودش گفت: «از همه چیز گذشته، کسی چه می‌داند، شاید این بی‌سر و پا راست می‌گوید، شاید از بستگان مصطفای بی‌چاره من باشد که من نمی‌شناسم...»

فردای آن روز، با پولی که غریبه مرموز داده بود، مادر علاءالدین به بازار رفت و با آذوقه به خانه برگشت. بعد به خانه همسایگانش رفت تا چند ظرف امانت بگیرد. همه آن روز به فراهم کردن وسایل پذیرایی گذشت.

amir
۱۴۰۰/۰۹/۲۳

قشنگ بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است