کتاب مجموعه داستان کوتاه خلاق
معرفی کتاب مجموعه داستان کوتاه خلاق
کتاب مجموعه داستان کوتاه خلاق؛ دانشآموزان مدرسه حضرت خدیجه(س) از منیژه اردستانی و لیلا نخستین ماهر و سعیده سرلک در انتشارات نظری به چاپ رسیده است و شامل ۱۲۰ داستان بسیار کوتاه به قلم دانشآموزان این مدرسه است.
درباره کتاب مجموع داستان کوتاه خلاق
کتاب مجموع داستان کوتاه خلاق؛ دانشآموزان مدرسۀ حضرت خدیجه(س)، شامل ۱۲۰داستان به قلم دانشآموزان این مدرسه در شهرستان قرچک ورامین است. داستانهای این مجموعه بسیار کوتاه هستند، از یک پاراگراف تا حدود دو صفحه در موضوعاتی همچون ماه رمضان، دورۀ کرونا، سفر، دوستی، خاطرات، سیزدهبدر، امتحان، تعطیلات نوروز و قصهها و حکایتهایی که شنیده بودند.
کتاب مجموع داستان کوتاه خلاق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران داستانهای کوتاه ایرانی و ادبیات نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مجموع داستان کوتاه خلاق
«صید ماهی
داستان من از زمان تولدم شروع میشود. تنها فرزند خوانواده بودم بودم سخت فقیر بودیم و هیچگاه غذا به اندازهٔ کافی نداشتیم روزی قدری برنج بدست اوردیم تا رفع گرسنگی کنیم مادرم هم سهم خودش را به من داده بود. یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت فرزندم برنج بخور من گرسنه نیستم. و این اولین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کار های منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نمو خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خدا دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را اماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اولی را تدریجا خوردم. مادرم ذرات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد دلم شاد بود او هم مشغول خوردن است ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند اما ان را فورا به من برگرداند و گفت بخور فرزندم این ماهی را هم بخور مگر نمیدانی ماهی دوست ندارم. و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت به روز اخر ماه سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید اصرار کردم که مادرم با من بیاید من وارد مدرسه شدم و او بیرون زیر افتاب سوزان منتظرم ایستاد تا موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید از مدرسه خارج شدم. من را در اغوش گرفت و بشارت توفیق الهی از سوی خداوند تعالی داد در دستش لیوان شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم مادرم من را در بغل گرفته بود و نوش جان گوارای وجودت میگفت نگاهم به صورتش افتاد و دیدم سخت عرق کرده فورا لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم مادر بنوش گفت پسرم تو بنوش من تشنه نیستم و این سومین دروغی بود که مادرم به من گفت. بعد از درگذشت پدرم تامین معاش بر عهده مادرم بود بیوه زنی که تمام مسئولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. میبایست تمامی نیاز ها را براورده کند زندگی سخت و دشوار شد و ما اکثرا گرسنه بودیم عموی من مرد خوبی بود منزلش نزدیک منزل ما بود غذا بخورد و نمیری برایمان میفرستاد وقتی مشاهده کرد وضعیت ما روز به روز بدتر میشد به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی کند از انجایی که مادرم هنوز جوان بود اما مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت من نیازی به محبت کسی ندارم و این چهارمین دروغی بود که مادر به من گفت. مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید به بیماری سرطان مبتلا شد و لازم بود کسی از اومراقبت کند و در کنارش باشد اما چطور میتوانستم نزد او بروم که بین من و مادرم شهری فاصله بود همه چیز را رها کردم و به دیدارش رفتم دیدم بر بستر بیماری افتاده است وقتی مرا دید تبسمی بر لب اورد. درون دل و جگرم اتشی بود که همه اعضای درون من را میسوزاند خیلی لاغر شده بود و وضعیتش بد بود این ان مادری نبود که من میشناختم اشک از چشم روان شد اما مادرم از پس دلداری من بر امد و گفت: گریه نکن پسرم من اصلا دردی احساس نمیکنم و این پنجمین دروغ او بود وقتی این سخن را بر زبان اورد دیدگانش را بر هم نماد و دیگر هرگز باز نشده جسمش از درد و رنج ای جهان رهایی یافت این سخن را با جیغ کسانی میگویم که در زنگیشان از نعمت وجود مادر برخورداردند این نعمت را قدر بدانید قبل از انکه از فقدانش محزون گرید. این سخن را به کسانی میگوییم که از نعمت وجود مادر محرومند همیشه به یاد داشته باشید که چقد به خاطر شما درد و رنج تحمل کرده است. مادرم دوستت دارم.»
حجم
۱۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
چه بگویم که در ذوق بچه ها نخورد. اما باید داستان ها دسته بندی موضوعی می شد. بعضی خاطره بود. و بعضی حکایت قدیمی... جا کار بیشتری داشت