کتاب قدیس، رئیس و موج سوار
معرفی کتاب قدیس، رئیس و موج سوار
کتاب الکترونیکی «قدیس، رئیس و موج سوار» نوشتهٔ رابین شارما با ترجمهٔ صدرا صمدی دزفولی در نشر مون منتشر شده است. کاراکتر اصلی داستان، جک ولنتاین به طور معجزه آسایی از یک تصادف جان سالم به در می برد و در بیمارستان با پیرمردی هم اتاق می شود که مسیر زندگی اش را تغییر می دهد. این هماتاقی اسرارآمیز سه بلیط هواپیما به جک هدیه میدهد. بلیطهایی که هر کدام به محل زندگی سه معلم بزرگ منتهی میشوند: قدیس، رئیس و موج سوار. این سه بلیط در نهایت به جک برای یافتن پاسخ یکی از سوالات زندگی کمک میکنند. حالا جک باید راهی سفری مهم شود. او در رم، با قدیس ملاقات میکند، در ساحلی خالی از سکنه در هاوایی موج سوار را میبیند و سرانجام شهر عظیم نیویورک مقصد آخرین ملاقات او میشود.
درباره کتاب قدیس، رئیس و موج سوار
وقتی در بستر مرگ خوابیده ای و نفس های آخرت را میکشی، تنها سه سوال به ذهنت می آد. این سوال ها همون هاییان که من بهشون میگم سوال های نهایی هر شخص. از اونجا که این سوال ها مهمترین دغدغه های تو در لحضهی پایان عمر خواهد بود، پس چرا اونقدر شهامت نداشته باشیم که اون مسائل رو به مهمترین دغدغههای همین امروزمون تبدیل کنیم. پرسیدم:«و اون سوال ها چیان؟» و حس می کردم جوابی که قرار است بشنوم، ممکن اسن زندگیام را تغییر دهد.
«سه تا سوال ساده: آیا خردمندانه زندگی کردهام؟ آیا به خوبی عشق ورزیدهام؟ آیا به قدر کافی به دیگران خدمت کردهام؟» در اعماق قلب هر یک از ما جایی هست که پاسخ بزرگ ترین سوال های ما را می داند.
نکوداشتهای کتاب قدیس، رئیس و موج سوار
- اگر میخواهید بهترین زندگیتان را داشته باشید، این کتاب فوقالعاده را بخوانید. (ریچارد کارلسون، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز)
- یک کتاب شگفتانگیز دیگر توسط رابین شارما که زندگیتان را تغییر میدهد. (مارک ویکتور هانسن، نویسندهی کتاب پرفروش سوپ جوجه برای روح)
کتاب قدیس، رئیس و موج سوار مناسب چه کسانی است؟
این اثر شگفتانگیز به تمام کسانی که به کتابهای خودیاری و فلسفی علاقه دارند، پیشنهاد میشود.
درباره رابین شارما
رابین شارما یکی از متفکران برجسته جهان در زمینه رهبری، رشد شخصیتی و مدیریت زندگی است. رابین شارما کتابهای بیشماری نوشته که اغلب آنها در زمینهی پرفروشترین آثار قرار میگیرند. از جمله کتاب راهبی که ماشین فراریاش را فروخت که پرفروشترین کتاب در سطح بینالمللی شد. در سراسر جهان از این نویسندهی برجسته دعوت میشود تا برای سازمانهای فعال در زمینۀ تربیت رهبرانی در تمامی سطوح سخنرانی کند. شرکتهای موفقی همچون مایکروسافت، جنرال موتورز، آی بیام، فدفکس، شبکههای نورتل و نیز انجمنهای تجاری سرآمد، ازجمله کارفرمایان شارما هستند. از دیگر آثار پرفروش رابین شارما میتوان به باشگاه پنج صبحیها، وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند، فوقالعاده باش و زندگی خارقالعاده اشاره کرد.
کتاب قدیس، رئیس و موج سوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به کتابهای انگیزشی که میخواهند هرچه زودتر با سؤالات مهم زندگیشان آشنا شوند پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب قدیس، رئیس و موج سوار
حدود ساعت ۹:۳۰ شب بود که یکی از کارکنان بیمارستان، بیمار دیگری را به اتاقم آورد. از اینکه از تنهایی درمیآمدم خوشحال بودم. بلافاصله سرم را بالا آوردم تا هماتاقیام را ببینم. مردی سالخورده، حدوداً ۷۵ ساله بود با موهای پرپشت نقرهای که به زیبایی عقب زده بودشان و لکههای قهوهای روی صورتش نشان از سالها آفتابسوختگی داشت. از ظاهر ضعیف و نفس کشیدن بریدهاش فهمیدم که شدیداً بیمار است. بهعلاوه متوجه شدم که درد دارد، چون چشمانش بسته بود و وقتی او را روی تخت جدیدش میگذاشتند، زیر لب مینالید.
بعد از حدود ده دقیقه، بهآرامی چشمانش را باز کرد. انگار افسون شده بودم؛ چشمانش بهرنگ آبی آسمانی بود و چنان زلالی و هوشی از چشمانش نمایان بود که ستون فقراتم را به لرزه انداخت. بلافاصله احساس کردم این مردی که در کنارم خوابیده در جهان مملو از زندگیهای شتابزده و سرهمبندیهای عجولانه، صاحب خِردی عمیق و کمیاب است. احساس کردم در حضور یک استاد هستم.
او بهآرامی و با وقار خاصی زمزمه کرد: «عصر بهخیر، گویا قراره مدتی اینجا کنار هم باشیم.»
با لبخند گرمی جواب دادم: «بله، هرچند برای گذروندن شب جمعه بهترین انتخاب نیست، مگه نه؟» و دستم را به علامت سلام بالا بردم و گفتم: «اسم من جکه. جک ولنتاین. من حدود یه هفته قبل یه تصادف شدید داشتم و اینطور که میگن حالاحالاها باید تو تخت باشم. تمام روز تنها بودم، واسه همین از دیدن شما خوشحال شدم، آقا.»
او درحالیکه به سقف چشم دوخته بود بهسرعت پاسخ داد: «جک، از دیدنت خوشحالم. من کال هستم. چند ماه گذشته تو بخشهای مختلف این بیمارستان بودم. بیشتر از اونی که تصورش رو بکنی ازم آزمایش گرفتهان و تحت معاینه و مراقبت بودم. اینطور که اوضاع داره پیش میره میترسم که هیچوقت از اینجا بیرون نرم.» کمی مکث کرد و ادامه داد: «من بهخاطر دلدرد اومدم اینجا و فکر میکردم دلیلش مسمومیت غذایی باشه. شش روز بعد شیمیدرمانی شروع شد.»
درحالیکه سعی میکردم تا حد ممکن ابراز همدردی کنم، پرسیدم: «سرطان؟»
دست راست لرزانش را به سرش کشید و گفت: «آره، وقتی دکترها متوجه شدن، توی تموم بدنم پخش شده بود. الان تو ریههامه، تو رودهمه و حتی به سرم رسیده.» با صدایی متفکرانه ادامه داد: «به هر حال من به نسبت اکثر مردم زندگی خیلی خوبی داشتهام. مادرم با تنهایی و نداری بزرگم کرد و زن شریفی بود.»
وسط حرفش گفتم: «مثل مادر من!»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
نظرات کاربران
سلام من میخواستم بگم یه لطف کنین این کتاب رو در طاقچه بی نهایت قرار بدین بعضی وقتا دلم میخواد برم سراغش و بخونمش .
با مطالعه این کتاب نوع نگاهتون به مسائل روزمره،مشکلات و چالش هایی ک دارید عوض میشه،خیلی روان و زیبا نوشته و از اون کتاباس ک وقتی استارت خوندنشو میزنی به خودت میای میبینی داره تموم میشه....بخونید و لذتشو ببرید
لطفا این کتاب و انتشارات رو هم تو کد تخفیف عیدانه بزارین ممنون
کتاب فوق العاده که زندگی را عوض میکند