دانلود و خرید کتاب داستان بریده بریده علیرضا نظری خرم
تصویر جلد کتاب داستان بریده بریده

کتاب داستان بریده بریده

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۸۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب داستان بریده بریده

داستان بریده بریده نوشته علیرضا نظری خرم پژوهشی داستانی از بین ده‌ها منبع شیعه و سنی است که به چگونگی شکل‌گیری قیام امام حسین (ع) تا واقعه خشونت‌آمیز حره پرداخته است.

درباره کتاب داستان بریده بریده

در این اثر پژوهشگر با مراجعه به منابع کهن موجود تا قرن هشتم به تعریف زوایای پنهان و آشکار تاریخ واقعه کربلا می‌پردازد. مخاطب در این کتاب ارزشمند ضمن اطلاع از چگونگی بروز حوادث، از اوضاع‌واحوال شهرهای مهم جهان اسلام و عملکرد مسلمین آگاه می‌شود. از همه مهم‌تر با خواندن این کتاب به شناخت افراد و اسامی مشهوری می‌رسد که شاید امروز به‌گونه‌ای دیگر از آن‌ها یاد می‌شود.

نویسنده در داستان بریده‌بریده زبانی خارج از عرف کتب تاریخی را برگزیده است. او با زبانی محاوره و با گونه‌ای صمیمی و دوستانه و به‌دوراز آرایه‌های سخنوری به نقل داستان‌هایی از دل تاریخ می‌پردازد تا بدین‌وسیله مخاطبین بیشتری از اقشار مختلف را به خود جذب کند.

غرض آنکه آنچه در این کتاب، پیش روی خوانندۀ محترم قرار گرفته، خیالات و بافته‌های ذهنی نویسنده نیست. آسوده‌خاطر باشید که علیرضا نظری خرم کتاب به‌دوراز خیال‌پردازی، قصّه را بر اساس منابع موجود کهن از قرن اول تا هشتم هجری نگاشته است. البته گاهی به‌ضرورت پردازش داستان، برداشت‌هایی آزاد اما وفادارانه و وسواس‌گونه از کتاب‌های حدیثی و تاریخی داشته است ...

خواندن کتاب داستان بریده بریده را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به امام حسین و نحوه شکل‌گیری قیام عاشورا می‌توانند این کتاب را مطالعه کنند.

بخش‌هایی از کتاب داستان بریده بریده

به شازده پسر قرتی معاویه که برای یلّلی‌تلّلی به منطقۀ خوش‌آب‌وهوای حوران در اطراف دمشق رفته بود خبردادن اگه پیالۀ شراب به دست داری زمین بگذار و خیلی زود خودت رو به کاخ سبز برسون که بابات داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه! یزید که پی هرزگی رفته بود وقتی خبر بدحالی معاویه به گوشش رسید به‌جای اینکه خودش رو جلدی برسونه، سلانه‌سلانه به‌طرف دمشق راه افتاد. معاویه که فرزند سر به هوای خودش رو بهتر از هرکس دیگه‌ای می‌شناخت، واهمه داشت که نکنه پسرک بازیگوش دیر برسه و اجل، مهلتش نده تا وصیتش رو بهش بگه. برای همین ضحّاک، فرماندۀ محافظ‌های قصر رو صدا زد تا به اون وصیت کنه! ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی می‌خواد بکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر به‌محض دیدن موکب همایونیِ ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدن آهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کش‌دار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد می‌شوند!

معاویه که پچ‌پچ‌کنان چیزی به گوش ضحاک می‌گفت به‌محض شنیدن صدای جارچی مخصوص، سرش رو برگردوند و حرفش رو قطع کرد. چشم‌های خودش رو ریز کرد و به انتهای تالار قصر دوخت و منتظر ورود یزید موند. ضحّاک و همۀ اون‌هایی که گرداگرد بستر معاویه جمع شده بودند با ادای احترام، آهسته عقب رفتند. یزید، قدم‌هاش رو در مسیر تالار تا بالین پدر بلندتر برداشت. به بالای سر معاویه که رسید هنوز خلیفه، عمرش به دنیا بود. معاویه که گویی با دیدنِ یزید جانِ تازه‌ای گرفته باشه با اشارۀ انگشت دست به یزید فهموند که جلوتر بیا! یزید جلو رفت و مقداری خم شد. گوشش رو تیز کرد تا ببینه بابا در واپسین لحظات زندگی چی می‌خواد بهش بگه. معاویه که نفس‌هاش به شماره افتاده بود به‌سختی رو به یزید کرد و گفت: بگو ببینم پسرجان! بعد از اینکه من مردم چطوری می‌خوای حکومت‌داری کنی؟ یزید که از این حرف معاویه غافلگیر شده بود نگاهی به رخسار پدر انداخت و من‌من‌کنان گفت: این چه حرفیه پدر؟! عمر شما طولانی و سایتون حالاحالاها بالای سر مسلمون‌ها مستدام باشه! معاویه با بی‌حوصلگی ادامه داد: تعارف تیکه پاره نکن، جدی دارم می‌گم! بعد از من بااین‌همه دم و دستگاهی که برات گذاشتم چی کار می‌خوای بکنی؟

msafarian
۱۴۰۱/۰۵/۰۶

به مناسبت ایام محرم، ممنون میشم در قسمت بی نهایت قرار دهید

narges M
۱۴۰۱/۰۵/۰۶

انگار که مقتل رو به زبان امروزی و حتی کوچه بازاری بازنویسی کرده باشند اطلاعاتش دقیقه و جایی داستان‌پردازی نکرده البته با شکسته کردن کلمات و گاهی هم بیان احساسات پشت حرفایی که افراد زدن ناگزیر براشون لحنی ایجاد کرده که مطمئن

- بیشتر
Ali Sabbaghi
۱۴۰۱/۰۵/۰۹

لحن بیش از حد محاوره ای و کودکانه ی کتاب خیلی تو ذوق میزنه، وزانت کتاب رو زیر سوال برده

طلائی
۱۴۰۱/۰۵/۰۷

۱- #داستان_بریده_بریده نوشته #علیرضا_نظری_خرم یک مقتل مستند با قلم محاوره‌ای است. ۲- داستان از مرگ #معاویه ، علیه الهاویه، در #دمشق شروع شده، با نحوه شکل‌گیری و انجام قیام سیدالشهداء علیه السلام ادامه پیدا کرده، دوباره به دمشق بر می‌گردد، اما

- بیشتر
محمود
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

متاسفانه من کتاب خریدم ولی آنقدر زبان کتاب شکسته است که به طنز بیشتر شبیه شده مزخرف

حوریه علی‌بیگی
۱۴۰۱/۰۶/۰۱

من فقط خلاصه‌ای که در توصیف و معرفی کتاب اومده و خوندم، متوجه شدم که علی‌رغم اینکه طبق توصیفات کتاب تلاش شده تا کتاب مستند باشه اما اننننننقققققددددر محاوره‌ای نوشته شده که واقعاً دور از شان کتاب اون هم در

- بیشتر
کتاب خور
۱۴۰۲/۰۵/۰۵

والا برای منی که لهوف و حماسه حسینی و..با اون ادبیات سنگین اما قشنگ و مناسب با کربلا خوندم این خیلی ترجمه مسخره و بی مزه ای بود نه میشه جایی نوشت نه میشه برای کسی تعریفش کرد

کاربر ۴۷۹۰۶۳۱
۱۴۰۲/۰۵/۰۶

بریده باد زبانی که اینگونه سخیف کرد روایتی این چنین عظیم را....‌

اکبر
۱۴۰۱/۰۵/۱۵

در بی نهایت بود ولی نمیدونم چرا برداشتن من نتونستم کامل بخونم لطفا مجدد در بی‌نهایت قرار دهید.با تشکر

خادم الحسین
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

من خودم اهل کتاب خوندن نیستم ولی این کتاب رو صفحه اولش رو که خوندم عاشقش شدم‌، خیلی قشنگ و جذاب بود. توصیه میکنم حتماً این کتابو بخونید

امام پس از شهادت حبیب به‌همراه یاران خود، نماز ظهر رو به‌شکل نماز خوف به جا اُوُرد. نماز خوف چه به صورت فُرادی و چه به‌شکل جماعت اقامه بشه در دو حالت، شکسته خونده می‌شه. حضرت برای خوندن نماز، یاران خود رو به دو دسته تقسیم کرد. دسته اوّل، یک رکعت از نمازِشون رو با حضرت خوندند. امام بعد از تموم‌شدن رکعت اول نماز، مقداری تأمّل کرد تا نمازگزارها رکعت دوم رو خودشون فرادی بخونند و جاشون رو به دسته دوم بدند. اون‌وقت دستهٔ دوم جای اون‌ها رو گرفتند و رکعت اول نماز خودشون رو با رکعت دوم نماز حضرت به جا اُوردند. امام قبل از شروع نماز به زهیر و سعیدبن‌عبدالله‌حنفی مأموریت داد که با تعدادی، جلوی بقیه بایستند تا اون‌ها بتونند نماز بخونند
🍃🌷🍃
به نام خداوند بخشنده مهربان! از حسین‌بن‌علی، به محمدبن‌علی و خویشاوندان هاشمی‌ام! گویی که دنیا، هیچ‌گاه نبوده و آخرت، همیشه هست. والسّلام! نامهٔ امام نوشتهٔ عجیبی بود. هنوز از پیِ قرن‌ها کسی به‌درستی نمی‌دونه که منظور حضرت از این نامهٔ کوتاه چی بود!!
کاربر ۳۲۰۳۷۲۰
نتیجهٔ شور و مشورت جرثومه‌های فساد و تباهی این شد که اول باید کاروان امام رو یه جوری محاصره کنند که حتی یه ذره آب و خوراک هم بهشون نرسه! این نوع مبارزه، شیوهٔ مشترک همهٔ طاغوت‌های تاریخه که برای به اسارت دراُوردن ارادهٔ مردمان آزاده و ظلم‌ستیز، اون‌ها رو با حربه‌هایی چون تحریم و قطع کردن مایحتاج ضروری در تنگنایی سخت قرار می‌دند تا بلکه به زانو در بیان.
🍃🌷🍃
امّ‌البنین بیشتر از بچه‌هاش غصّه‌دار مظلومیّت امام شهید بود. آخه امّ‌البنین یه‌جورایی مادر حسین هم به حساب میومد. چون بعد از شهادت فاطمۀ‌زهرا به عقد حضرت‌علی در اومده بود و سعی می‌کرد تا جایی که می‌تونه جای خالی فاطمه رو برای حسین پُر کنه. الحقّ‌والاِنصاف هم توی مادری برای بچه‌های فاطمۀزهرا سنگ تموم گذاشت. امّ‌البنین به‌قدری در سوگ امام شهید، اشک ریخت که آخرش چشم‌هاش نابینا شد.
🍃🌷🍃
عَمرو بلافاصله فرستاد به دنبال یکی از برادرهای عبدالله‌بن‌زبیر که ازقضا برخلاف سایر برادرهاش، از هوادارهای پَروپاقرصِ یزید بود. حاکم جدید مدینه طی حُکمی این آقازادهٔ زبیر رو کرد رئیس شهربانی مدینه و بهش دستور داد تا خونه‌های بنی‌هاشم و آل‌زبیر رو خراب کنه! این آدم هم به همراه تعدادی سرباز به محلهٔ بنی‌هاشم رفت و خونه‌های بنی‌هاشم به‌ویژه امام حسین رو به تقاص بیعت نکردن حضرت با یزید ویران کرد. سپس مردک دیوانه رفت سراغ خونهٔ پدریِ خودش و اون‌جا رو هم ویران کرد!! اتفاقاً همین آدم بعدها در هواداری از یزید به مکه حمله کرد و نهایتاً به اسارت برادرش عبدالله‌بن‌زبیر دراومد! فرزندانِ زبیر برادر یزیدی خودشون رو به چوب فلک بستند و تا می‌خورد کتک زدند! بدبخت زیر فشار ضربات چوب و شلاق طاقت نیاوُرد و کشته شد!
🍃🌷🍃
همهٔ مردم شهر از پیر و جوون، زن و مرد، دختر و پسر، لباس‌های زیبا به تنشون کرده بودند. مردها خضاب کرده بودند و زن‌ها با سُرخاب‌وسفیداب خودشون رو بزک کرده بودند. خلاصه اینکه همه به همدیگه شادباش می‌گفتند و خودشون رو آمادهٔ یه جشن بزرگ می‌کردند.
🍃🌷🍃
یزید که بهانه‌جویی می‌کرد به این کار زین‌العابدین خُرده گرفت که این چه‌کاریه وقتی حرف می‌زنی تسبیح می‌چرخونی؟! زین‌العابدین که در برابر انسانی درّنده‌خو و بی‌منطق قرار داشت برای اینکه یزید افسار پاره نکنه در پاسخ فرمود: پدربزرگم، علی‌بن‌ابی‌طالب دربارهٔ حالات جدّم رسول‌خدا نقل می‌کرد که وقتی پیغمبرخدا نماز صبح رو می‌خوند سر سجاده می‌نشست و به درگاه پروردگار عرض می‌کرد: خدایا! من صبحم رو با حمد و تکبیر و تمجید تو آغاز کردم. سپس تسبیحی رو که به دست داشت تا شب بدون اینکه ذکر بگه فقط می‌چرخوند و حرف‌های عادی خود رو با این‌واون می‌زد. پیغمبر می‌گفت: همین‌که تسبیح رو می‌چرخونم ثواب ذکرگفتن برام نوشته می‌شه. شب هم که به رختخواب می‌رفت تسبیحش رو زیر بالش می‌گذاشت و بر این باور بود که تا صبح که از خواب بیدار می‌شه براش ثوابِ ذکرگفتن رو می‌نویسند! زین‌العابدین که دید یزید داره چهارچشمی بهش نگاه می‌کنه و ظاهراً به حرف‌هاش گوش می‌ده ادامه داد: من هم ازاونجایی‌که اُلگوم پیغمبرخداست، این کار رو می‌کنم.
🍃🌷🍃
امام گفت: تو فکر می‌کنی اون‌ها از کشتن من اِبایی دارند؟ یا مثلا از جدّ من حیا می‌کنند؟! یا ملاحظهٔ قوم و خویشی رو می‌کنند؟ مگه تو تاریخ نخوندی؟ مگه قرآن نخوندی؟ مگه نمی‌دونی که بنی‌اسرائیل با اینکه پیغمبرزاده بودند از سپیده‌دَم تا بالا اومدن آفتاب، هفتادتا پیغمبرِ خدا رو کشتند و بعدش هم با خیال راحت، مشغولِ دادوستد شدند؟! انگارنه‌انگار که کاری کردند و پیغمبری رو کُشتند! تو فکر می‌کنی یزید از بنی‌اسرائیل بهتر و باملاحظه‌تره؟! انگاری امام می‌خواست به عبدالله‌بن‌عُمر حالی کنه که تاریخ‌شناسی یه سرگرمیِ علمی نیست. بلکه تجربه‌آموزی و عبرت‌اندوزی و افزودن عمر گذشتگان به عمر خویشه! او می‌خواست بگه که گذشته، چراغ راه آینده است. امام می‌خواست بگه که آدم‌ها اگه حافظهٔ تاریخی نداشته باشند کودک و بی‌تجربه می‌شند که باید در هر کاری از صفر شروع کنند. اما عقل حکم می‌کنه که آدم در هیچ‌کاری از نقطهٔ صفر آغاز نکنه، بلکه از تجربه‌های دیگران که در تاریخ یافت می‌شه به خوبی استفاده کنه.
🍃🌷🍃
به‌سوی پروردگار برگشتند تا بلکه کاری کنند. یا حداقل از خدا بخوان که اجازه بده تا در رکاب امام با دشمناش بجنگند. بعدها امام‌های معصومِ شیعه برای شیعیانشون تعریف می‌کردند که این فرشته‌ها طولی نکشید که به ملکوتِ آسمان‌ها رفتند و از خدا اجازهٔ جنگیدن توی رکاب امام رو گرفتند. اما شوربختانه وقتی به کربلا رسیدند که دیگه کار از کار گذشته و امام شهید شده بود. فرشته‌ها از شدت اندوه و ناراحتی، عنان از کف داده و با قیافه‌های ژولیده‌پولیده در کنار پیکر غرقِ‌به‌خونِ امام مشغول به عزاداری و اشک ماتم شدند. فرشته‌ها با چهره‌ای غم‌بار به سروصورت می‌زدند و یالثارات‌الحسین می‌گفتند. این‌جور که امام‌های معصومِ شیعه فرمودند عزاداریِ فرشته‌ها تاقیام‌قیامت ادامه داره و به‌منظور خون‌خواهی از امامِ شهید به انتظار قیام مهدی موعود که قراره در آخرالزمان ظهور کنه نشسته‌اند تا بیاد و فرشته‌ها توی رکابش بتونند قصاص خون به‌ناحق‌ریختهٔ امام رو از قاتلانش بگیرند.
🍃🌷🍃
با اشارهٔ عباس، نافِع‌بن‌هلال به کمک سی سوار به‌سوی ابن‌حَجّاج و آدم‌هاش حمله کردند و باهاشون درگیر شدند. طولی نکشید که عباس و یاران باوفاش، با شجاعتی مثال‌زدنی محافظانِ فرات رو کنار زدند تا بیست نفری که پیاده بودند بِتونند از فرصت، استفاده کنند و وارد فرات بشند. شوروغوغایی به‌پا بود. دسته‌ای می‌جنگیدند و گروهی، مشک‌های آب رو پر می‌کردند. عباس به‌سمت اون‌هایی که مشک‌ها رو پر کرده بودند برگشت تا سِپَری امنیتی براشون درست کنه که بتونند آب رو به‌سلامت به خیمه‌ها برسونند. اتفاقاً همین طور هم شد. توی این درگیری تعدادی از سربازهای ابن‌حَجّاج کشته شدند. اما هیچ‌کدوم از نیروهای تحت فرمان عباس‌بن‌علی کشته نشدند. بعد از این عملیات موفقیت‌آمیز بود که عباس، نشانِ غرورانگیز سَقّا یعنی آب‌آور رو دریافت کرد.
🍃🌷🍃
یزید که از آدم‌های بی‌مایه‌ای چون عبدالله‌بن‌عمر واهمه‌ای نداشت در جوابِ نامهٔ فرزند خلیفهٔ دوم با نیش‌وکنایه‌ای پرمغز و معنادار نوشت: ما برای حفظ تاج‌وتخت با حسین جنگیدیم. برای قصرها، فرش‌ها و بالش‌هایی که در اون قصرها چیده‌ایم جنگیدیم. اگه حق با ما بود که برای حقّ خود جنگیدیم و اگر حق با حسین بود که پدرت عمربن‌خطّاب، پیش از ما، نخستین کسی بود که بنای این کار رو گذاشت و حقّ اهل حق رو زیرپا گذاشت!
سیدباقر
در همین حین، عدّه‌ای دیگه از اهالی کوفه بالای یه بلندی، مُشرِف به صحنهٔ نبرد ایستاده بودند و دست‌هاشون رو به‌سمت آسمون گرفته بودند و برای پیروزی امام دعا می‌کردند و می‌گفتند: خدایا حسین رو یاری بفرما!! یکی از اهالی ساکن در کربلا با دیدن این صحنهٔ عجیب به کنایه به دعاکننده‌ها گفت: فلان‌فلان‌شده‌ها! به‌جای گفتن این مُزخرفات برید به حسین‌بن‌علی کمک کنید.
طلائی
خون زیادی از مسلم رفته بود و تشنگی امانش رو بریده بود. ناگهان چشم مسلم افتاد به کوزهٔ آبی که بیخ دیوار گذاشته شده بود. مسلم گفت: یه کم از این آب، به من بدید! یکی از هوادارهای یزید که قاطی جمعیت وایستاده بود تا این حرف مسلم رو شنید بهش گفت: می‌بینی چه آب خنکیه؟ اما به خدا قسم! از این آب، قطره‌ای نمی‌تونی بنوشی. تو باید از آب‌های داغ جهنّم بخوری!
هدی✌
همین‌که چشمان حضرت به بدن بریده‌بریده و پیکرِ برهنهٔ عباس افتاد ناگهان همهٔ توان خودش رو یک‌جا از دست داد. ناخودآگاه از شدت غم‌واندوه، دست مبارکش رو گذاشت روی کمر و با سوزِ دل گفت: الان کمرم شکست و بی‌چاره شدم! امام بالای نعش عباس به‌طور بی‌سابقه‌ای گریه کرد. چراکه عبّاس، جلوهٔ عشق و ایثار، تبلور رادمردی، صفا و وقار، تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت بود.
🍃🌷🍃
راپورتچی‌ها برام خبر اُوردند که تشنگی به حسین و بچه‌هاش فشار اُورده و اون هم با یه تیشه و کُلنگ، پشت خیمه‌ها نوزده قدم به‌سمت قبله برداشته و اون‌جا رو کنده! جاسوس‌ها می‌گفتند که خودشون دیدند که آب شیرین و گوارایی از توی چاله بیرون زده! حسین و همراهاش هم از اون آب نوشیدند و مَشک‌هاشون رو پر کردند. نهایتاً هم، چشمهٔ آب با اشارهٔ حسین توی زمین فرو رفته و ناپدید شده! ابن‌زیاد با تأکید به سربازِ نامه‌رسان گفت: به ابن‌سعد بگو فی‌الفور به حسین سخت بگیر و نگذار حتی یه قطره آب از فرات برداره! در ضمن، زود باش تا این‌جور کرامت‌ها از حسین، این‌ور و اون‌ور پخش نشده زودتر کارش رو تموم کن!
🍃🌷🍃
سوگند خورده‌ام که جز با آزادگی کشته نشم. اما گریه‌های من برای حسین و زن و بچه‌هاشه که به امیدِ نوشته‌های من، در راه کوفه هستند.
هدی✌
حسین! حضرت دیگه توانی برای نشستن روی زانوهاش نداشت. آروم با گونهٔ مبارک چپ به زمین افتاد. سِنان‌بن‌انَس و شمر به‌همراه چند سرباز که از اهالی شام بودند به بالای سر حضرت اومدند. اولش کمی به همدیگه نگاه کردند. این به اون می‌گفت تو راحتش کن! اون به این می‌گفت خودت راحتش کن! بقیهٔ سپاه کوفه هم جلو اومده بودند. امام هنوز زنده بود و نفس می‌کشید. توی اون بزنگاه یکی شمشیر به‌طرف حضرت پرتاب می‌کرد، یکی سنگ، یکی چوب و یکی عصا! هرکس با هرچی که دَمِ دستش بود! لابد زین‌العابدین این صحنه‌ها رو می‌دیده که بعدها گفته: پدرم حسین رو به‌گونه‌ای کشتند که رسول‌خدا از کشتن سگ‌ها به اون صورت نهی کرده بود! آدم خبیثی از قبیلهٔ کِنْده به نام مالک‌بن‌نُسَیر آروم و بی‌صدا به حضرت نزدیک شد و بزدلانه
کاربر ۴۲۲۶۱۷۸
وقتی از زین‌العابدین پرسیدند که گریهٔ آسمون برای حسین یعنی چی و چه‌شکلی بوده، پاسخ داد که وقتی یه تیکّه پارچهٔ سفید مقابل خورشید می‌گرفتی لکّه‌های کوچیکِ خون، شبیه آثار گزیدن کَک، روی پارچه ظاهر می‌شد! عجیب‌تر اینکه توی اون لحظات اولیهٔ شهادت حضرت، بارون قابلِ‌توجهی به کربلا بارید که وقتی قطره‌هاش روی لباس‌ها می‌افتاد رنگ خون بود. اصلاً انگاری خون تازه بود. مردم اسمش رو بارون خون گذاشته بودند! شدت این بارون اِنقده زیاد بود که خیمه‌ها و همه‌چیز رو خونی کرد! بعدها معلوم شد دقیقاً توی عصر عاشورای سال شصت‌ویک هجری، این بارونِ خون، توی جاهای دیگه مثل بصره، کوفه، شام و خراسان هم باریده
🍃🌷🍃
امام فرمود: مادرت اسمِ بامُسَمّایی برات انتخاب کرده! تو به‌معنای واقعیِ کلمه، حرّ و آزاده‌ای. اگه خدا بخواد توی همین دنیا به آزادگی، شهرت پیدا می‌کنی. توی آخرت هم، از هرچی که دیگران رو اندوهگین و نگران می‌کنه آزاد خواهی بود.
ᶠᵃᵗᵉᵐ ˢʰ
آری! مردمی که از یاری‌رسوندن به آدم‌هایی چون علی، حسن و حسین امتناع می‌ورزند بدون شک، سزاوار سلطهٔ حَجّاج‌بن‌یوسف‌ها خواهند شد و این قانون همیشگی دنیاست. حجّاج در طول حکومتش صدوبیست‌هزار نفر از اهالی عراق رو کشت و هشتادهزار نفر که سی‌هزار نفر از اون‌ها زن بودند رو به زندان‌های مخوف و بی‌بازگشت فرستاد. این عقوبت دنیایی اون آدم‌های بی‌وفا بود. اما وعدهٔ پیغمبر به عقوبت‌های اُخروی به‌مراتب وحشتناک‌تر خواهد بود. این‌جور که پیغمبر فرموده توی جهنّم جایگاهی وجود داره که بر کسی روا نیست به اونجا بره! اونجا فقط برای قاتلان حسین آماده و تجهیز شده! اون‌ها رو یه‌جور بی‌سابقه‌ای عذاب می‌کنند که احدی رو اون‌جوری عذاب نمی‌کنند. قاتلان امام مظلوم، سراسیمه و هراسناک از طبقات آتش دوزخ، بالا و پایین می‌دوند و این در حالیه که از درونشون صدای قُل‌قُل و جوشیدن به گوش میاد.
🍃🌷🍃

حجم

۵۳۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۰۲ صفحه

حجم

۵۳۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۰۲ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان