دانلود و خرید کتاب همه چیز باطل است مارک منسون ترجمه پیام یزدانی
تصویر جلد کتاب همه چیز باطل است

کتاب همه چیز باطل است

معرفی کتاب همه چیز باطل است

کتاب همه چیز باطل است جستاری درباره امیدواری از مارک منسون نویسنده کتاب معروف هنر ظریف رهایی از دغدغه ها است که با ترجمه پیام یزدانی می‌خوانید.

درباره کتاب همه چیز باطل است

 این کتاب برای درک اینکه زندگی بی امید چگونه خواهد بود، نوشته شده است. همین امیدی که به زندگی ما معنا می‌دهد و درعین‌حال ما را به بردگی، و تاب آوردن بردگی، می‌کشاند. همین امید که دلیل کارهای «قهرمانانه» می‌شود، و در کنارش منشأ جنگ‌ها، کشتارها، و ستمگری‌ها هم هست. دل آدم‌ها را به یکدیگر پیوند می‌زند و همزمان پدیدآورنده‌ دوگانه‌ «ما ـ خیر» در برابر «آن‌ها ـ شر» است. 

این اثر جستاری است درباره اینکه چطور می‌توان از این چرخه‌ امیدواری و ناامیدی رها شد، بالاتر امید و ناامیدی، اخلاقی و شورمندانه زندگی کرد. 

خواندن کتاب همه چیز باطل است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

دوست‌داران کتاب‌های روان‌شناسانه- فلسفی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بحشی از کتاب همه چیز باطل است

همه‌اش با یک سردرد ساده شروع شد.

«الیوت» مرد موفقی بود: مدیرعامل شرکتی موفق، محبوب همکاران و همسایه‌ها، جذاب و یک جور تودل‌برویی بانمک، شوهر، پدر، دوست، پابه‌راه سفر و گذراندن تعطیلات خوش و شیرین در کناردریا.

منتها مرتب سردرد داشت. نه از آن سردردهای معمولی که با دوتا قرص خوب می‌شود. سردردهای فرسایندهٔ خردکننده. انگار یکی توی کله‌ت دارد با پتک به حدقهٔ چشمت می‌کوبد.

الیوت انواع و اقسام داروها، چرت زدن وسط روز، و همه‌جور روش «حرص نخور ـ آرام بگیر ـ شل کن رد شه بره» را امتحان کرد. هیچ‌کدام افاقه نکرد. سردردش مدام بدتر می‌شد. چیزی نگذشته بود که الیوت نه شب‌ها می‌توانست بخوابد، نه صبح‌ها جان کار کردن داشت.

بالاخره رفت دکتر. دکتره معاینه‌های دکتری‌اش را کرد و آزمایش‌های دکتری‌اش را هم کرد و جواب آزمایش‌های دکتری‌اش که آمد، خبر بد را گذاشت کف دست الیوت که بله، شما یک غدهٔ مغزی دارید درست توی لوب قدّامی. ایناها. همین‌جا. ملاحظه می‌فرمایید؟ و لامصب گنده هم بود. شما حساب کن به‌قاعدهٔ یک توپ بیس‌بال.

الیوت رفت خوابید بیمارستان، جراح غده را درآورد، الیوت برگشت خانه. برگشت سر کار. برگشت پیش خانواده و دوستانش. به نظر می‌رسید همه‌چیز خوب و عادی است.

بعد، اوضاع به طرز وحشتناکی به هم ریخت.

الیوت سر کار مدام خرابکاری می‌کرد. کارهایی که تا پیش از این برایش عین آب خوردن بود حالا مدت‌ها تمرکز و تلاش لازم داشت. ساعت‌ها سر تصمیم‌گیری‌های ساده گیر می‌کرد، در حد اینکه از خودکار آبی استفاده کند یا سیاه. اشتباه‌های بسیار ابتدایی می‌کرد و تا بیاید تصحیح‌شان کند هفته‌ها طول می‌کشید. بدل شده بود به سیاه‌چالهٔ زمان‌بندی: وقت جلسه‌ها و فرجهٔ تحویل کارها را جوری گم می‌کرد که مایهٔ شرمندگی مدل فضا ـ زمان و نظریهٔ نسبیت بود ــ هم نسبیت عام هم نسبیت خاص.

همکارانش آن اوایل دل‌شان می‌سوخت و خرابکاری‌هایش را ماله می‌کشیدند. بالاخره همین چند وقت پیش از کله‌اش غده‌ای به چه بزرگی درآورده بودند، طفلک. اما بعد دیگر طاقت‌شان طاق شد، مخصوصاً که بهانه‌های الیوت دیگر خیلی چرند شده بود. جلسه با سرمایه‌گذار جدید را ول کردی بروی منگنه بخری الیوت؟ نه، واقعاً چی با خودت فکر کردی؟

پس از ماه‌ها خرابکاری در جلسات و سایر امور، دیگر نمی‌شد حقیقت را انکار کرد: جراحی الیوت علاوه بر غدهٔ کذایی چیز دیگری را هم به فنا داده بود، و تاجایی‌که به همکاران الیوت مربوط می‌شد این چیز عبارت بود از مقادیر معتنابهی از پول‌های شرکت. این بود که الیوت را اخراج کردند.

در این اثنا، اوضاع‌واحوال خانوادگی الیوت هم چندان بهتر نبود. شما فرض کن یک پدر بی‌خاصیت را بگیری بکنی توی کالبدی که عین گونی سیب‌زمینی افتاده روی مبل، مقادیر زیادی نور تلویزیون ــ مشخصاً تکرار مسابقهٔ خانواده ــ به‌ش بتابانی، بعد بگذاری روزی بیست‌وچهار ساعت همانجا بماند که قشنگ دم بکشد. می‌شود زندگی خانوادگی الیوت بعد از عمل. حواسش نبود پسرش امروز مسابقهٔ فوتبال دارد. حواسش نبود در جلسهٔ مدرسهٔ دخترش حاضر شود. حواسش نبود همسرش ترجیح می‌دهد احیاناً اگر اشکالی ندارد کمی بیش‌تر از هفته‌ای یک بار با هم حرف بزنند.

به این ترتیب در زندگی زناشویی الیوت گسل‌ها ناگهان دهن باز کردند و گدازه‌های جنگ و دعوا زد بیرون. البته دعوا که اسمش را نمی‌شد گذاشت. دعوا دو طرف می‌خواهد که قضیه برای هردوشان مهم باشد. ولی هرچه همسر الیوت آتش از دهان بیرون می‌داد بر کوه یخ الیوت اثر نمی‌کرد. به‌جای اینکه به خودش بیاید و تا دیر نشده کاری برای بهبود اوضاع بکند، به‌جای اینکه نشان بدهد همسر و فرزندانش برایش مهم هستند و دوست‌شان دارد، همچنان دورازدسترس و بی‌تفاوت بود. اصولاً انگار در سیارهٔ دیگری زندگی می‌کرد که هنوز خط تلفنش به زمین وصل نشده.

همسر الیوت بالاخره طاقتش طاق شد. سرش جیغ کشید که جراحی الیوت علاوه بر غدهٔ کذایی چیز دیگری را هم به فنا داده، و این چیز لامصب اسمش عاطفه است. بعد هم ازش طلاق گرفت و بچه‌ها را هم با خودش برد. الیوت تک‌وتنها شد.

الیوت، درمانده و سرگشته، تلاش کرد دوباره کسب‌وکاری راه بیندازد. درگیر چند کار ناجور شد و گیر کلاه‌برداری افتاد که بیش‌تر اندوخته‌اش را بالا کشید. زنی کلاش اغوایش کرد و وادارش کرد با هم فرار کنند، اما یک سال بعد ازش جدا شد و ته‌ماندهٔ دارایی‌اش را برد. الیوت افتاد به ول گشتن توی شهر و کوچ کردن از این آپارتمان ارزان به آن بیغولهٔ داغان، تا پس از چند سال رسماً کارتن‌خواب شد. برادرش پشتش درآمد و بردش پیش خودش. دوستان و خانواده‌اش متحیر مانده بودند که مردی که روزی همه تحسینش می‌کردند چطور دستی‌دستی زندگی‌اش را به فنا داد. کسی سر در نمی‌آورد. معلوم بود که چیزی در الیوت تغییر کرده، و آن سردردهای فرساینده فقط مایهٔ درد نبوده.


معرفی نویسنده
عکس مارک منسون
مارک منسون
آمریکایی | تولد ۱۹۸۴

مارک منسون (مارک منسن) وبلاگ‌نویس آمریکایی است که کتاب‌های خودیاری او در سراسر دنیا پرفروش و محبوب هستند. در ایران هم از هر کتاب او چندین ترجمه وارد بازار شده و به خاطر صمیمت و خودمانی بودن آثارش، کتاب‌هایش خیلی زود مخاطب‌های زیادی پیدا کرده‌اند. او پیش از اینکه تبدیل به نویسنده‌ی کتاب‌های خودیاری شود، یک بلاگر شناخته‌شده و تاثیرگذار بود که محتواهایی درمورد فرهنگ، پیدا کردن شریک عاطفی دلخواه، روابط انسانی، بهبود مهارت‌های ارتباطی، تصمیم‌گیری و... تولید و منتشر می‌کرد.

کاربر 1832946
۱۴۰۳/۰۵/۰۱

این کتاب خوب نیست،عالی ست ،ضرورت دارد خواندنش ،یه بار کافی نیست،دو بار ،منسن انصافا به معنای کلمه اگاه ،دانا،خلاق ،مجرب و صاحب نظر روشن گرایانه است،

کتابخوان تنها
۱۴۰۲/۰۲/۳۱

بسیار بسیار عالی

«من کوشیده‌ام چنان زندگی کنم که در لحظهٔ مرگ شادمان باشم نه هراسان.» و تو ای خواننده! اگر متوجه نیستی این جانانه‌ترین حرفی است که در عمرت شنیده‌ای، ساقی‌ات را به من هم معرفی کن.
طلایه

حجم

۳۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۳۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان