دانلود و خرید کتاب دزد سایه ها مارک لوی ترجمه شقایق مختاری
تصویر جلد کتاب دزد سایه ها

کتاب دزد سایه ها

نویسنده:مارک لوی
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دزد سایه ها

کتاب دزد سایه‌ ها، داستانی از مارک لِوی است که با ترجمه شقایق مختاری می‌خوانید.دزد سایه‌ ها روایت عشق‌های اصیل است؛ داستانی فانتزی از پسرکی که با توانایی خاصی به دنیا آمده است و می‌تواند با سایه‌ها صحبت کند و آن‌ها را بدزدد. این داستان در سال ۲۰۱۰ پرفروش ترین رمان فرانسه اعلام شد. 

درباره کتاب دزد سایه‌ ها

رمان دزد سایه ها، داستان پسری است که با یک موهبت خدادادی، یک توانایی خاص و عجیب به دنیا می‌آید. او این توانایی را دارد که با سایه‌ها حرف بزند، آن‌ها را بدزدد و محرم اسرار سایه‌ها باشد. سایه‌ها هم برای کمک گرفتن همیشه به سراغ او می‌آیند. کم‌کم بزرگ می‌شود و تصمیم می‌گیرد حرفه پزشکی را در پیش بگیرد. به این امید که بتواند با کمک موهبتی که خدا به او داده است، بیماران را درمان کند. اما در این میان مشکلی وجود دارد: او نمی‌تواند خودش را درمان کند زیرا که سایه‌اش سال‌های سال است که در جستجوی عشق، گم شده...

این داستان، اثری فانتزی و جذاب است که مخاطبان را به دنیای دیگری می‌برد و همزمان با یک خیال‌پردازی لطیف و عاشقانه، از روابط انسانی، عواطف میان آدم‌ها و ... صحبت می‌کند. 

کتاب دزد سایه‌ ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دزد سایه ها کتابی است برای تمام آن‌هایی که به داستان‌ها و رمان‌های عاشقانه علاقه دارند. 

درباره مارک لوی 

مارک لوی (Marc Levy) نویسنده اهل فرانسه است. او نوشتن رمان را از سال ۲۰۰۰ آغاز کرد و به سرعت نشان داد که واقعا شایسته این کار است. کتاب‌هایش از همان ابتدا در صدر پرفروش‌های فرانسه قرار دارند تا به حال به بیش از چهل زبان ترجمه شده‌اند و از روی برخی از آن‌ها فیلم نیز ساخته شده است. 

از مارک لوی تابه‌حال کتاب‌های سفر عجیب آقای دالدری، با من بمان، قرار آینده، چرا گربه چهار دست و پا فرود می‌آید؟ و حرف‌هایی که نگفتیم به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. 

بخشی از کتاب دزد سایه‌ ها

همین‌طور که از جایش بلند می‌شد، گفت:

- می‌دونم که تو همه رو خبر کردی. وقتی مخزن گاز منفجر شد، به‌طرف انبار دویدم تا هرچی که می‌تونم رو بردارم. هنوز هیچ شعله‌ای نبود، فقط دود غلیظی همه‌جا رو پر کرده بود. پنج دقیقه هم تویی اون جهنم دوام نیاوردم. به‌حدی چشم‌هام می‌سوخت که نمی‌تونستم بازشون کنم. دستگیرهٔ در رو پیدا نکردم. نمی‌تونستم نفس بکشم، ترسیده بودم. نتونستم نفسم رو نگه دارم و از هوش رفتم.

این اولین باری بود که یک نفر که خودش درون آتش بوده، از آن اتفاق برایم تعریف می‌کرد و تصورش واقعاً متأثرکننده بود.

ایو پرسید:

- از کجا می‌دونستی توی انبارم؟

نگاهش دوباره آن‌قدر غمگین شده بود که دلم نمی‌خواست به او دروغ بگویم.

- یعنی اون دفتر اون‌قدر مهم بود؟

- معلومه، نزدیک بود به قیمت زندگی‌م تموم بشه. من بهت مدیونم و یه عذرخواهی بهت بدهکارم. اون‌روز که روی نیمکت نشسته بودیم و دربارهٔ پدرم بهم گفتی، فکر کردم که یه‌جوری اومدی توی انبار و وسایلم رو زیرورو کردی. آخه من هیچ‌وقت درمورد بچگی‌م با کسی حرف نزدم.

- من حتی نمی‌دونستم که شما همچین دفتری دارین.

- جواب سؤالم رو ندادی. از کجا فهمیدی که دارم توی انبار خفه می‌شم؟

چه جوابی می‌توانستم به او بدهم؟ اینکه سایه‌اش آمده بود سراغم؟ اینکه در آن هرج‌ومرج، از میان سایه‌های دیگر، روی سیمان کف حیاط سُر خورده بود تا به من برسد؟ اینکه سایه‌اش را دیده‌ام که درون شعله‌ها به من اشاره می‌کرد و التماس می‌کرد که به‌دنبالش بروم؟ کدام آدم‌بزرگی حرفم را باور می‌کرد؟

در مدرسهٔ قبلی‌ام، یکی از بچه‌ها به‌خاطر آنکه حقیقت را گفته بود، جریمه شد که یک سال به روان‌شناس مراجعه کند. بعدازظهرهای چهارشنبه، وقتی والیبال یا شنا داشتیم، می‌گفت وقتش را این‌طور می‌گذراند: «یک ساعت، توی اتاق انتظار، زندگی‌م رو برای خانم مهربونی که 'اوهوم، اوهوم' می‌کنه و لبخند می‌زنه تعریف می‌کنم.» همهٔ اینها به این خاطر بود که یک روزِ شنبه، موقع ناهار، پدربزرگش جلوی چشم‌های او به خواب رفت و دیگر هیچ‌وقت بیدار نشد. از آن به‌بعد، بابابزرگِ دوستم برای عذرخواهی، شب‌ها به خوابش می‌آمد و مکالمه‌ای را که به‌خاطر آن خوابِ ناگهانی نیمه‌کاره مانده بود، ادامه می‌داد. کسی حرفش را باور نمی‌کرد. صبح‌ها وقتی تعریف می‌کرد که خواب بابابزرگش را دیده، بزرگ‌ترها مات‌ومبهوت نگاهش می‌کردند. حالا تصور کنید اگر من از مشکل کوچکی که با سایه‌ها داشتم صحبت می‌کردم، چه اتفاقی برایم می‌افتاد؟ کاش بعد از اعتراف و محکوم‌شدن به مراجعه به روان‌پزشک، همان قدر گناهکار شناخته می‌شدم که برای ایو تعریف می‌کردم، دفترش را خوانده‌ام و حتی بخش‌هایی از آن را از بَرَم.

ایو چشم از من برنمی‌داشت. دزدکی نگاهی به ساعت آونگ‌دار مدرسه انداختم. هنوز، بیست دقیقه‌ای به زنگ مانده بود.

- دیدم توی حیاط نیستین، نگرانتون شدم.

ایو بدون هیچ حرفی نگاهم کرد. چند سرفهٔ پیاپی کرد و بعد نزدیک شد و درِ گوشم گفت:

- می‌تونم یه رازی رو بهت بگم؟

سرم را تکان دادم.

- اگه یه روز چیزی توی دلت بود که حس کردی جرئت حرف‌زدن درموردش رو نداری، بدون که می‌تونی بهم اعتماد کنی. بهت خیانت نمی‌کنم. حالا می‌تونی بری با دوست‌هات بازی کنی.

نزدیک بود همه‌چیز را لو بدهم. به‌گمانم حرف‌زدن با یک آدم‌بزرگ راحتم می‌کرد و ایو هم، شخص قابل‌اعتمادی بود. قرار شد همان شب، توی تختخوابم به پیشنهادش فکر کنم و اگر بعد از بیدارشدن هم کار درستی به نظرم آمد، شاید حقیقت را به او بگویم.

نــے‌آیش🐋
۱۴۰۱/۰۳/۲۶

❌️کتاب ماحصلِ ایده فوق‌العاده‌ییه که عملا حروم شده! ایده اصلی جدید و جذابه و درنگاه اول خواننده تصور میکنه بسیار ازش لذت خواهد برد خصوصا اینکه نویسنده قلم نرمی داره و همین امتیاز مزید بر علت میشه تا خواننده به

- بیشتر
Mahi
۱۴۰۰/۱۲/۲۵

خیلی دوست داشتنی بود 🥺 و البته بامزه

نادر کاربر
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

کشش داستان جوریه که تموم کردن کتاب خیلی طول نمیکشه داستان یه پسر که پدرش تو بچگی تنهاشون میزاره و مادرش با تمام وجودش در عین حال با کمترین گره های روانی بزرگش میکنه و اینکه آدمای این داستان از لحاظ

- بیشتر
تخس دیوونه
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

اولین کتابی بود که مثل ی فیلم کره ای تا آخر تو یادم میمونه و دلم برا شخصیتاش تنگ میشه 🥺

بهنوش
۱۴۰۱/۰۶/۰۹

یه فانتزی عاشقانه ی ارام.خیلی دوست داشتنی بود یه داستان عالی برای آرام کردن ذهن.لیاقت اینکه پرفروشترین کتاب فرانسوی سال ۲۰۱۰ بشه رو داشت

نفیسه
۱۴۰۱/۰۲/۰۱

با هر کتاب میشه زندگی کرد.هر چند داستان بر اساس اسم کتاب پیش نمیره

sara
۱۴۰۰/۰۶/۱۲

زبان قاصر است از زیبایی کتاب

nia
۱۴۰۳/۰۶/۲۲

کتاب:دزد سایه ها ژانر:فانتزی،عاشقانه تعداد صفحات در طاقچه:۴۳۲ ترجمه⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ داستان⭐️⭐️⭐️ شخصیت پردازی⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ پردازش به جزئیات⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ پایان بندی⭐️⭐️⭐️ نقد: بنظرم واقعا رویِ قسمت فانتزی داستان و ایده نویسنده خیلی بهتر میشد مانور داد و یه فانتزی شاهکار خلق کرد.بنظرم ایدهِ خفنِ داستان قربانیِ روزمره و چیزای کلیشه ای

- بیشتر
Aysan
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

نسخه چاپی مطالعه شده... آب دوغ خیاریع دیگ چی بگم ک نگفته هم پیداس..

کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

فکر کنم ۱۵ ساله ها و سن های پایین تر خوششون بیاد چون برای من داستانای دبیرستانی جذابیتی نداره . اما موضوع جالبی داره ، کمی تخیلی

نمی‌توانستم کلمات مناسبی برای دلداری‌اش پیدا کنم. محکم در آغوشش گرفتم
نادر کاربر
- دارم فکر می‌کنم. - به چی؟ - اینکه دوست‌داشتن به چه دردی می‌خوره؟ - مطمئن نیستم برای جواب‌دادن بهت آدم مناسبی باشم. - عیب نداره، فکر می‌کنم من هم آدم مناسبی برای پرسیدن این سؤال نیستم.
نــے‌آیش🐋
پدرم می‌گفت هرگز نباید آدم‌ها را باهم مقایسه کرد. هر فردی با دیگری متفاوت است. مهم یافتن تفاوتی‌ست که مناسب تو باشد.
saharist
گفتم اینجا واینستا! از جایم تکان نخوردم. خیلی ناامید به‌نظر می‌رسید. صادقانه فریاد نمی‌زد که بروم. کاملاً واضح بود که نباید تنهایش گذاشت. دوستی یعنی همین، مگر نه؟ اینکه بتوانی حدس بزنی چه‌زمانی طرف مقابلت، خلاف آنچه فکر می‌کند را به زبان می‌آورد.
Mahi
«همه‌چیز درست می‌شه، حالا می‌بینی...»
nia
از حالا خودم رو می‌بینم که روی میز تشریح دراز کشیدم و دانشجوهای جوون دورم رو گرفتن. دستِ‌کم قبل از اینکه زیر زمین خاکم کنن، دخترها دستی به من می‌زنن.
Mahi
تا حالا به این فکر کردی که از تموم چیزهایی که دلت می‌خواد فهرستی تهیه کنی؟
Zahra
«اگه می‌خوای انتخاب بشی باید فکرت رو عوض کنی. هیچ‌چیز پیشاپیش از دست نمی‌ره. باید ارادهٔ یه آدم موفق رو داشته باشی تا شانسش رو هم به‌دست بیاری.»
nia
کاملاً واضح بود که نباید تنهایش گذاشت. دوستی یعنی همین، مگر نه؟ اینکه بتوانی حدس بزنی چه‌زمانی طرف مقابلت، خلاف آنچه فکر می‌کند را به زبان می‌آورد.
نادر کاربر
تفاوت کلئا در سکوتش بود، همین او را از دیگران متمایز کرده بود، ولی کلئا آرزو داشت مثل دخترهای هم‌سن‌وسالش باشد. دختری که می‌توانست به روشی جز اشاره منظورش را برساند. کاش می‌دانست تفاوتش چقدر زیباست!
نادر کاربر

حجم

۱۸۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

حجم

۱۸۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان