دانلود و خرید کتاب در غم فقدان پدرم چیماماندا انگوزی آدیشی ترجمه الهام عبادی
تصویر جلد کتاب در غم فقدان پدرم

کتاب در غم فقدان پدرم

معرفی کتاب در غم فقدان پدرم

کتاب در غم فقدان پدرم اثری از چیماماندا انگوزی آدیشی با ترجمه الهام عبادی است. این کتاب دربردارنده یادداشت‌هایی بر سوگ و اندوه است. 

درباره کتاب در غم فقدان پدرم 

از دست دادن عزیزان، اندوه و فقدانی که بعد از آن بر وجود انسان مستولی می‌شود، دردی که انسان در زندگی خود در هر لحظه احساس می‌کند و ناامیدی و غم فراگیری که در لحظه لحظه زندگی پیدا می‌شود، سخت است. مواجه شدن با غم از دست دادن عزیزان شجاعت بسیار زیادی می‌طلبد و البته انسان باید آگاه باشد که تمام این رنج را باید تحمل کرد و روزهای سوگ را گذراند. اما آیا این روزها و شب‌های سیاه پایانی دارند؟

چیماماندا انگوزی آدیشی در کتاب در غم فقدان پدرم، یادداشت‌هایی بر سوگ و اندوه نوشته است. یادداشت‌هایی که برای همه ما آشناست. احساساتی که او تجربه کرده است، برای تمام افرادی که کسی را از دست داده‌اند، حسی آشناست. با خواندن این کتاب درمی‌یابیم که تنها نیستیم. همین تنها نبودن ما کمک بزرگ و زیادی می‌کند که به خودمان کمک کنیم تا زودتر از وضعیت سختمان خارج شویم. علاوه بر این، راهی که او برای روبه‌رو شدن با غمش انتخاب کرده است، ممکن است کمکی برای مشکل ما نیز باشد.

کتاب در غم فقدان پدرم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب در غم فقدان پدرم را به تمام کسانی که در سوگ و اندوه از دست دادن عزیزانشان هستند، پیشنهاد می‌کنیم.

درباره چیماماندا انگوزی آدیشی

چیماماندا اِنگوزی آدیشی در یک خانه سازمانی متعلق به دانشگاه نیجریه در انسوکا بزرگ شد. او آثاری دارد که در سرتاسر جهان مورد استقبال قرار گرفته، جوایز بسیاری را برایش به ارمغان آورده است و به بیش از سی زبان ترجمه شده است. از میان کتاب‌های او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

گل ختمی بنفش: برندهٔ جایزهٔ نویسندگان کامن‌ولث و نیز جایزهٔ میراث هورستون/ رایت.

نیمی از یک خورشید زرد: برندهٔ جایزهٔ اورنج که امروزه «جایزهٔ ادبیات داستانی زنان» نامیده می‌شود (این کتاب در سال ۲۰۲۰ «برندهٔ برندگان» نامیده شد.). 

مجموعه داستان‌های کوتاه «چیزی که دور گردنت است» و «امریکانا»: برندهٔ جایزهٔ حلقهٔ منتقدان کتاب‌های ملی ایالات متحده و یکی از ۱۰ کتاب برتر سال در نیویورک‌تایمز.

چیماماندا اِنگوزی آدیشی دو سخنرانی برجسته در تدتاک داشته سات. اولی با با عنوان «خطر داستانِ تک» در سال ۲۰۰۹ و دیگری با عنوان «ما همه باید فمینیست باشیم» در سال ۲۰۱۲. این سخنرانی سبب شد تا یک گفتمان جهانی درباره فمینیسم آغاز شود. او همچنین نویسنده کتاب «ایجیویل عزیز، یا مانیفست یک فمینیست در پانزده پیشنهاد» است که در مارس ۲۰۱۷ منتشر شد.

بخشی از کتاب در غم فقدان پدرم

من در خانه‌ام در آمریکا دوست دارم صدای رادیوی ملی در پس‌زمینه در حالِ پخش باشد، اما هروقت پدر اینجا بود، اگر کسی به رادیو گوش نمی‌داد، آن را خاموش می‌کرد.

به اُکِ می‌گویم: «یادم افتاد پدر مدام رادیو را خاموش می‌کرد و من همیشه دوباره روشنش می‌کردم. احتمالاً حس می‌کرد این کار نوعی اسراف است.» اُکِ می‌گوید: «درست مثل زمان‌هایی که ژنراتور را در آبا زیادی زود خاموش می‌کرد. اگر الان زنده بود با کمال میل اجازه می‌دادم این کار را بکند.» و هر دو می‌خندیم. می‌گویم: «من هم صبح‌ها زودتر بیدار می‌شدم و گَری می‌خوردم و هر یکشنبه به کلیسا می‌رفتم.» و باهم می‌خندیم.

شروع می‌کنم به بازگو کردن داستانی که پدر و مادرم برای دیدنم به آپارتمان دانشجویی‌ام در یِل آمده بودند و من گفته بودم: «بابایی! آب‌انار میل دارید؟» و او گفته بود: «نه، ممنون. معلوم نیست چه هست!» و از آن زمان به‌بعد آب‌انار بین ما تبدیل به یک شوخی شده بود. درست مانند تمام شوخی‌هایی که بینمان رواج داشت، ازجمله واکنش‌ها و رفتارهای پدرم که لحظه‌ای خشک و بی‌روح بود و لحظه‌ای دیگر مشعوف و سرشار از خنده و قهقهه؛ شوخی‌هایی که بارها و بارها بازگو می‌شدند.

یک افشاگری دیگر: بخش عظیمی از غم‌واندوه عزا با خنده عیان می‌شود. خنده با زبان و ادبیات خانوادگی‌مان عجین شده است و به همین دلیل این روزها با یادآوری خاطرات پدر خنده سرمی‌دهیم؛ هرچند هاله‌ای از ناباوری در پس‌زمینهٔ این خنده‌ها جای گرفته است.

خنده‌هامان کم‌کم محو می‌شوند. من آمادگی خشم خروشانی را که در راه است، ندارم. در مواجهه با این دوزخی که «حزن» نام گرفته، من هنوز بی‌روح و خام هستم. آخر چطور ممکن است او صبح یک روز بگوید و بخندد و شب همان روز برای همیشه از بین ما رفته باشد؟! زیادی زود بود، زیادی زود. قرار نبود این‌گونه اتفاق بیفتد. قرار نبود یک فاجعهٔ شوم باشد آن‌هم در میانهٔ شیوع ویروس همه‌گیری که جهان را درگیر کرده است. در طول دوران قرنطینه، من و پدرم درمورد عجیب و ترسناک بودن این اوضاع باهم صحبت کرده بودیم و او اغلب اوقات به من می‌گفت نگران همسر پزشکم نباشم. یک روز پس از آنکه ساده‌لوحانه و به‌شوخی برایم گفته بود جایی خوانده که نوشیدن آب ولرم ممکن است مانع ابتلا به ویروس کرونا شود، شگفت‌زده و خنده‌کنان از او پرسیدم: «بابایی شما واقعا آب را ولرم می‌خورید؟» او نیز خنده‌ای سرداد و گفت که به‌هرحال نوشیدن آب ولرم ضرری ندارد. لااقل این کار مثل توصیه‌های احمقانه‌ای نبود که در زمان شیوع ابولا شایع شد؛ ازجمله اینکه مردم پیش از سحر حمام آب شور می‌گرفتند!

هرزمان که می‌پرسیدم: «حالت چطور است بابایی؟ مشکلی نداری؟» پاسخش چیزی نبود جز اینکه: «من هیچ مشکلی ندارم؛ حالم کاملاً خوب است.» واقعاً هم چنین بود. تااینکه مشکل از راه رسید و حال او دیگر هرگز خوب نشد.

reyhaneh
۱۴۰۱/۰۱/۲۵

متن روان و خوبی داره اما چیز زیادی ازش یاد نمیگیری بیشتر به درد کسانی میخوره که عزیزی از دست دادن و کمی با نویسنده احساس همدلی میکنن جالب نبود

کاربر 4630586
۱۴۰۳/۰۱/۰۴

تک تک جملات این کتاب حرف های دل من در زمان ازدست دادن پدرم بود باورم نمیشد کسی دیگر مثل من تجربه این صحنه ها و افکار ذهنی رو داشته باشه با خواندن این کتاب بازهم گریه کردم پیشنهاد میکنم

- بیشتر
کاربر ۲۴۷۹۷۹۶
۱۴۰۱/۰۱/۰۶

تقریبا تمام کتاب خاطرات و تعریف و تمجید های نویسنده از پدرش است. نویسنده زنی ۴۲ ساله است که پدرش را در ۸۸ سالگی بر اثر بیماری کلیوی از دست می دهد. سوگواری او غیر طبیعی به نظر می رسد. اینکه انتظار

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۷/۲۰

در تابستان سال ۲۰۲۰ وقتی کووید ۱۹ همۀ دنیا را فراگرفته و آدیشی و خانواده‌اش را از هم جدا کرده بود، پدرش تسلیم عوارض نارسایی کلیه شد. او با نوشتن در غم فقدان پدرم اندوه طاقت‌فرسایش را به اشتراک می‌گذارد.

- بیشتر
حالا دیگر در برابر کلماتی که تا پیش از این برای تسلیت و تسکین غم‌واندوه عزای کسی بیان می‌داشتم به خود آمده‌ام. به یاد دارم که می‌گفتم: «سعی کنید در خاطراتی که از او دارید دنبال آرامش بگردید!» عشقت را از دستت بقاپند، آن‌هم ناگهان و بی‌مقدمه، و بعد به تو گفته شود به خاطراتت دل خوش کن! خاطرات من عوضِ اینکه به مدد و یاری‌ام بیایند، ضربه‌های دردناک خوش‌بیانی هستند که می‌گویند: «اینها همان چیزهایی است که بعد از این هرگز تجربه نخواهی کرد.» خاطرات گاهی خنده بر لب می‌نشانند اما خنده‌هایی شبیه تکه‌های گُرگرفتهٔ ذغال که خیلی زود آتش گرفته و وجودت را در شعله‌های درد می‌سوزانند. امیدوارم با گذشت زمان بهتر شود. امیدوارم مشکل فقط این باشد که زود است! زیادی زود است که انتظار داشته باشم خاطره‌ها حکم مرهم پیدا کرده باشند.
دختر پاييزي
چون عشق من به پدرم شدید و عمیق و عاشقانه بود، همیشه از فرا رسیدن چنین روزی واهمه داشتم؛ اما فریب سلامت ظاهری او را خوردم و خیال کردم فرصت زیادی باقی است. گمان می‌کردم هنوز زمان آن نرسیده است.
دختر پاييزي
چطور دنیا می‌تواند مسیر متداول خود را طی کند و زندگی به‌شکل عادی جریان داشته باشد و دم و بازدم‌ها بی‌تغییر برقرار باشند، درحالی‌که در روح من یک آشفتگی بی‌پایان شکل گرفته است؟
دختر پاييزي
با دیدن کسانی که بیش از ۸۸ سال سن دارند و پیرتر از پدر من هستند اما سالم و سرحال و زنده‌اند، رگه‌های کینه در خون تنم جاری می‌شود. از خشمی که بدان دچار شده‌ام می‌ترسم. ترسی که در وجودم رخنه کرده مرا به وحشت انداخته است و جایی در عمق جانم احساس شرم هم می‌کنم. چرا این‌قدر عصبانی و وحشت‌زده‌ام؟ از خوابیدن و از بیدار شدن می‌ترسم؛ از فردا و تمام فرداها می‌ترسم.
دختر پاييزي
خنده‌هامان کم‌کم محو می‌شوند. من آمادگی خشم خروشانی را که در راه است، ندارم. در مواجهه با این دوزخی که «حزن» نام گرفته، من هنوز بی‌روح و خام هستم. آخر چطور ممکن است او صبح یک روز بگوید و بخندد و شب همان روز برای همیشه از بین ما رفته باشد؟! زیادی زود بود، زیادی زود. قرار نبود این‌گونه اتفاق بیفتد. قرار نبود یک فاجعهٔ شوم باشد آن‌هم در میانهٔ شیوع ویروس همه‌گیری که جهان را درگیر کرده است. در طول دوران قرنطینه، من و پدرم درمورد عجیب و ترسناک بودن این اوضاع باهم صحبت کرده
دختر پاييزي
در سینه‌ام سنگینی وحشتناکی را حس می‌کنم، و در درونم یک حس انحلال پایان‌ناپذیر دارم. قلبم، همین ماهیچهٔ تپنده‌ای که در سینه دارم، از من فرار می‌کند و برای خود مستقل شده، زیادی تند می‌تپد و ضربانش با من ناهماهنگ است. این مصیبت ابداً روحی-روانی نیست بلکه کاملاً جسمانی است و سرشار از انواع دردها و تحلیل رفتن توانمندی‌ها. گوشت تن، ماهیچه‌ها، اندام‌های مختلف همگی در معرض خطرند. بدنم در هیچ وضعیتی راحت نیست. دلم تا هفته‌ها درد می‌کند و یک حس گرفتگی و دلشورهٔ قاطع و مطمئنی دارم که انگار شخص دیگری هم قرار است بمیرد و این عزا ادامه‌دار خواهد بود
دختر پاييزي
غم‌واندوه عزا بی‌رحمانه به انسان آموزش داده می‌شود. از آن می‌آموزیم که عزاداری چقدر نامرد است و چه سرشار از خشم. در عزاست که می‌فهمیم عرضِ‌تسلیت‌ها چقدر حس تملق دارند. در زمان مصیبت است که یاد می‌گیریم بخش اعظم غم‌واندوه عزا به زبان برمی‌گردد و به تمسّک به زبان برای بیان و عدمِ‌موفقیت زبان در بیان. چرا پهلوهایم این‌قدر دردناک‌اند؟ می‌گویند به‌دلیل گریه است.
دختر پاييزي

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۳۰%
تومان