کتاب دزد و راهب
معرفی کتاب دزد و راهب
کتاب دزد و راهب نمایشنامهای از هاینریش بل، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی، با ترجمه علیرضا مهینی است. این اثر یکی از نمایشنامههایی است که او برای رادیو نوشته است و داستان کشیشی است که برای کشف حقیقت راهی سفری دور و دراز میشود.
در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی نمایشنامه دزد و راهب از برنامه دوم رادیو پخش شد. هوشنگ بهشتی در نقش اوژن و کامبیز ابراهیمی در نقش بلوتین بازی کردند.
درباره کتاب دزد و راهب
نمایشنامه دزد و راهب یکی از چندین نمایشنامههایی است که هاینریش بل برای رادیو نوشته است. او این داستان را بر اساس این آیه از کتاب مقدس نوشته است: «بسیارند کسانی که خیال میکنند در دریای نفرت دیگران غرق هستند ولی مردم آنها را دوست دارند و چه بسیارند کسانی که تصور میکنند در دریای محبت دیگران غوطه ورند ولی در حقیقت مورد تنفر آنها هستند».
پدر اوژن، کشیشی محبوب و نیک سرشت است. او همیشه در حال راز و نیاز و نیایش به درگاه پروردگار است و از او کمک میخواهد تا بتواند خودش را بشناسد: کیست و چیست؟ یا حداقل آدمی را به او نشان دهد که مثل او باشد. یکی از برادران روحانی خوابی میبیند که پاسخگوی اوژن است. همانند او مردی است بنام بلوتین که در روستای بگونا زندگی میکند. اوژن بی قرار میشود و آماده سفر میشود تا به بگونا برسد و کسی را که شبیه او است ببیند....
کتاب دزد و راهب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دزد و راهب، انتخابی عالی برای تمام دوستداران ادبیات نمایشی است.
درباره هاینریش بل
هاینریش بل با نام کامل هاینریش تئودور بل ۲۱ دسامبر سال ۱۹۱۷ در شهر کلن آلمان به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن، همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهههای جنگ مشغول لود. او ابتدا با نازیها همراه بود؛ اما در گذر زمان دیدگاهش تغییر یافت و به عمق فاجعه جنگ و جنایت رژیم نازی پی برد. هاینریش در طول جنگ چند بار زخمی شد، از پادگان فرار کرد و با جعل برگههای عبور خود را به غرب رساند و در آنجا به دست آمریکاییها دستگیر شد.
او اولین داستانهای خود را در سال ۱۹۴۷ به چاپ رساند، انتشار داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، شهرت را برای او به همراه آورد. هانریش بل در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند. قهرمانان داستانهای او اغلب درماندگان و شکستخوردگان هستند، اما بُل آنها را شکستخورده نمیداند؛ در واقع این نویسنده کسی است که تا آخر به اصول اخلاقی پایبند میماند. از میان آثار مشهور او که به فارسی هم ترجمه شدهاند میتوان به نان سالهای جوانی، بیلیارد در ساعت نه و نیم، عقاید یک دلقک، سیمای زنی در میان جمع و میراث اشاره کرد.
هانریش بل ۱۶ ژوئیه سال ۱۹۸۵ از دنیا رفت و آرامگاهش در نزدیکی زادگاهش قرار دارد.
بخشی از کتاب دزد و راهب
اوژن: چی شده ناراحتی؟
اوژن: برای اینکه از دست بابام عصبانی هستم. ما دوتایی به بازار رفته بودیم، همه چی خوب بود. وقتی شب شد دو سکهٔ بزرگ طلا و مقدار زیادی پول های دیگه و دو تا پوست خوب گوسفند بلند کرده بودیم. بابام خیلی منو اذیت میکنه. من دلم نمی خواد باهاش همکاری کنم. آگنس، اون بابام رو وادار میکنه دزدی کنه. با وجود همه اینها ما الان برای زمستون مون هیچی نداریم.
اوژن: آگنس؟ آگنس کیه؟ مادرت؟
اوژن: نه مادر من خیلی وقته مرده. آگنس یه زن .... چی بگم؟ می دونی بد کاره یعنی چی؟
اوژن: منظورت .... آره مثل اینکه میدونم یعنی چی، منظورت زنانی هستند که با مردها ...
اوژن: بله با مردها ...
(در فضای آزاد)
اوژن: این آخرین باری بود که من مولتس رو دیدم بعد از اون دیگه هیچوقت ندیدمش فقط گاهی پدرش رو میدیدم، بونتسِ پیر. الان پنجاه سال از اون تاریخ میگذره ... اما هیچ چیز رو فراموش نکرده ام. فردای اون روز و روزهای بعدش مثل همیشه برای چروندن گاو و گوسفندها به اونجا رفتم و بالاخره یک روز پدرم منو از اونجا به یک کلیسا آورد و منو به دست کشیش ها سپرد. من توی کلیسا به اونا کمک میکردم و توی آوازهای دسته جمعی کلیسا هم شرکت میکردم و ساعات بیکاری رو به نخ ریسی میگذروندم.
پدرم می خواست من تارک دنیا بشم و برای همیشه به صورت یک راهب اونجا بمونم.
کشیش به من درس می داد و من خیلی زود مقررات مذهبی زبان لاتین و کتاب دینی رو یاد گرفتم و این آموزش دو سال طول کشید و من در این دو سال مطلقا به گاو و گوسفندها کاری نداشتم و به بایتا نمی رفتم و نمی دونم مولتس به اونجا می رفت یا نه. وقتی شونزده سالم شد از اونجا منو به دیر بزرگ فرستادند که زیر نظر پدر مقدس پل اداره می شدم و من خیلی زود اصول دین و تقوی رو یاد گرفتم. (آهسته تر) بله هنوز بیست سالم تمام نشده بود که به درجه کشیشی نائل شدم مخصوصا چون پدر مقدس که اسمش پل بود منو به عنوان کمک خودش انتخاب کرده بود. کار من خیلی زیادتر از سایرین بود اما من هرگز احساس خستگی نمیکردم.
یک روز پس از سالها تونستم پدر مولتس همان دوست ایام کودکی خودمو که اسمش بونتس بود ببینم.
حجم
۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
حجم
۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
نظرات کاربران
خوب بود
معرکه س