دانلود و خرید کتاب سرگذشت کندوها جلال آل احمد
تصویر جلد کتاب سرگذشت کندوها

کتاب سرگذشت کندوها

نویسنده:جلال آل احمد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرگذشت کندوها

کتاب سرگذشت کندوها اثری از جلال آل احمد است که در انتشارات مجید منتشر شده است. این کتاب دو داستان موازی است که یکی از کمندعلی بک وطمع‌هایش می‌گوید و دیگری داستان زنبورهای کمندعلی بک است.  

درباره کتاب سرگذشت کندوها

سرگذشت کندوها اثری از جلال آل احمد است که اولین بار در سال ۱۳۳۳ شمسی منتشر شده است. این داستان دو روایت موازی را تعریف می‌کند. روایت اول از کمندعلی بک می‌گوید و داستان زنبوردار شدن و کندوهایش را روایت می‌کند و از تلاشش برای زیادکردن کندوها و زنبورها می‌گوید. او سخت تلاش می‌کند تا زنبورهایش را بیشتر کند و روایت دیگر از زبان و دهان زنبورها بیرون می‌آید. آن‌ها از روزگارشان در کندو می‌گویند و ماجراهایی که با کمندعلی بک دارند. داستان پایانی غافلگیر کننده دارد.

کتاب سرگذشت کندوها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب سرگذشت کندوها را به تمام علاقه‌مندان داستان‌های ایرانی و دوست‌داران آثار جلال آل‌ احمد پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جلال آل احمد 

جلال آل‌ احمد، روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی، متولد ۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایت‌ها ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در تهران است. او همسر سیمین دانشور بود. آل‌احمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند و نثر او به دلیل ویژگی‌هایی که داشت، به نثر معیار تبدیل شده است.

جلال آل‌ احمد در در خانواده‌ای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به‌دنیا آمد. او پسرعموی سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. جلال آثار و نوشته‌های بسیاری دارد که از میان آن‌ها می‌توان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سه‌تار، از رنجی که می‌بریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد.

جلال آل‌ احمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان چشم از دنیا فروبست. هرساله جشنواره‌ ادبی به نام و یاد او برگزار می‌شود و جایزه‌ ادبی جلال آل‌احمد با صد و ده سکه بهارآزادی، گران‌ترین جایزه ادبی ایران است.

بخشی از کتاب سرگذشت کندوها

زنبورهای عسل برای خودشان بروبیایی داشتند که نگو. ولایتشان دوازده‌تا شهر داشت و شهرها هم نزدیک به‌هم بود و شکوفه‌ها تازه باز شده بود و تا دلت بخواهد گل و گیاه زیر بالشان بود و خلاصه خدا را بنده نبودند. صبح تا غروب یک پاشان تو شهر و خانه و زندگیشان بود و یک پاشان روی گلها. اصلا یک‌جا بند نمی‌شدند. مثل اینکه می‌ترسیدند شکوفه‌ها تمام بشود. هنوز شیره این گل را نمکیده، می‌پریدند می‌رفتند روی یک گل دیگر و هنوز سلام و احوال‌پرسیشان با این یکی تمام نشده بود، دلشان شور خانه و زندگیشان را می‌زد و پر می‌کشیدند و برمی‌گشتند. به شهر که می‌رسیدند و می‌دیدند آب از آب تکان نخورده، دلشان قرص می‌شد و چینه‌دانهاشان را خالی می‌کردند تو انبارهای شهر و دوباره برمی‌گشتند سراغ گلها. یا اگر گشنه‌شان بود، سری به انبار ذخیره می‌زدند و از خانم‌باجی ابواب جمع اموال شهر، جیره‌شان را می‌گرفتند و هول‌هولکی می‌خوردند و باز می‌رفتند دنبال کارشان. درست است که از این پاییز تا آن پاییز فقط یک انبار ذخیره آذوقه داشتند؛ اما به همین یکی هم قناعت می‌کردند و هیچکدام هم نمی‌دانستند انبارهای دیگر که سرتاسر سال پرش کرده‌اند، چطوری سربه‌نیست می‌شود. فقط این را می‌دانستند که آخر هر پاییز بلا می‌آید و هرچه خوراکی دارند، می‌برد و دیگر به این هم عادت کرده بودند. آخر هر پاییز که می‌شد؛ یعنی وقتی شهر پر و پیمان بود و تمام سوراخ ـ سمبه‌هاش از آذوقه پر بود، بلا یواشکی می‌آمد. دیوار عقب شهر را از جا می‌کند و می‌آمد تو و دار و ندارشان را برمی‌داشت و می‌برد. بلا یک چیز خیلی گنده سفت و چغر بود که زنبورها اول ازش می‌ترسیدند و فرار می‌کردند؛ اما وقتی می‌دیدند دارد زندگیشان را به‌هم می‌زند، دسته‌جمعی می‌ریختند سرش و تا می‌توانستند نیشش می‌زدند؛ ولی مگر فایده‌ای داشت؟ نیششان را تا ته فرومی‌کردند به تن بلا و هرچه زور داشتند می‌زدند تا از حال بروند و چهار چنگول یک گوشه‌ای بیفتند. بعضیهاشان هم از بس جوش و جلا می‌زدند، نفس آخر را می‌دادند و قبض رسید را می‌گرفتند؛ اما آنهایی که هنوز جان داشتند، وقتی به‌حال می‌آمدند می‌دیدند تمام شهر خراب شده، همه محله‌ها و انبارها با خوراکهای توش سربه‌نیست شده، و لش زنبورمرده‌ها این‌ور و آن‌ور افتاده. بعد که یکی‌یکی پا می‌شدند و راه می‌افتادند تا شهر را رفت و روب کنند و لاشه‌ها را ببرند بیرون، می‌دیدند نه بابا یکی از انبارهای ته شهر دست‌نخورده مانده. این بود که یک‌خرده امیدوار می‌شدند و دوباره دست می‌گذاشتند به کار. درست است که پیر ـ پاتالها و ننجونها کم‌کم حس کرده بودند که این بلای هر ساله بوی صاحبشان را می‌دهد و باید یک‌جوری مربوط بهش باشد؛ اما نمی‌فهمیدند چرا وقتی صاحبشان تو باغ راه می‌رود، این بلا باهاش نیست و همین بود که باز هم صاحبشان را دوست داشتند؛ اما نمی‌توانستند بفهمند که خوراک آنها به چه درد صاحبشان می‌خورد و خانه و زندگیشان به چه دردش. خلاصه از این بلای هرساله گذشته، زنبورها غصه دیگری نداشتند. سرما که می‌گذشت، هر روز صبح تا غروب جان می‌کندند تا آذوقه زمستانشان را فراهم کنند. نه خوابی داشتند نه استراحتی و یک‌ریز آنقدر کار می‌کردند و بدو بدو می‌زدند تا از پا بیفتند. بعضیهاشان یک هفته، بعضیها ده دوازده روز عمر می‌کردند و خیلی که هنر داشتند سی دفعه می‌توانستند طلوع و غروب خورشید را ببینند. خوب حالا اینجا را داشته باشید تا ببینیم زنبورها امور ولایتشان را چه‌جوری رتق و فتق می‌کردند.

معرفی نویسنده
عکس جلال آل احمد
جلال آل احمد
ایرانی | تولد ۱۳۰۲ - درگذشت ۱۳۴۸

جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، نویسنده و مترجم، در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر در تهران متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.

R.Khabazian
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

شاید قلم آقای آل احمد در این داستان، با سایر داستان‌ها شون متفاوت باشه و برای بعضی از مخاطبان، بچگانه و خام به نظر برسه؛ اما از دید بنده، داستان در جایگاه خودش بسیار مفهومی و زیبا هست و اهمیت ایستادن در برابر استعمار و

- بیشتر
میلاد
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

اصلا کتاب خوبی نبود ... به نظرم وقت تلف کردنه خوندن همچین کتابی

نویسنده با این داستان می‌خواهد به مردمی ستمدیده هشدار دهد که اگر امروز دست استعمار به آبادانی و دادن امتیازهای کوچک دراز شده؛ اگر غفلت کنند، فردا جز به غارت تمام ذخایر و منابعشان رضایت نمی‌دهد و تا تمام نیروی کار و تلاش آنها را به غارت نبرد، دست‌بردار نخواهد بود.
R.Khabazian

حجم

۵۰۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۵۰۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان