دانلود و خرید کتاب صوتی هوای او
معرفی کتاب صوتی هوای او
کتاب صوتی هوای او رمانی عاشقانه، نوشته بریتنی سی. چری و ترجمه منا اختیاری است که داستان پیوند عشق و سوگ و اندوه را روایت میکند. بریتنی در این کتاب صوتی دلدادگی زن و مرد جوانی را به تصویر میکشد که هر دو در شرایط مشابه و دشواری قرار دارند. آنها پس از پشت سر گذاشتن این شرایط، در یک نقطه زمانی و مکانی، دوباره روبهروی هم قرار میگیرند.
رمان هوای او برای اولین بار در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۵ منتشر شد و توجه عده زیادی را به خود جلب کرد. این کتاب در همان سال نامزد دریافت جایزه گودریدز در بخش ادبیات عاشقانه شد.
درباره کتاب صوتی هوای او
کتاب صوتی هوای او درباره دو جوان به نامهای الیزابت و تریستن است که هر دو، یک سال پیش، یکی از عزیزان خود را از دست دادهاند. الیزابت با از دست دادن همسرش دچار افسردگی شده و حالا بعد از گذشت یک سال از این ماجرا تصمیم گرفته تا خانه مادرش را ترک کند و یک زندگی مستقل برای خود و دختر پنج سالهاش بسازد. الیزابت علاوهبر مشکلاتی که امروز با آنها دست و پنجه نرم میکند در کودکی هم مورد بیمهری و بیتوجهی مادر خود قرار گرفته و شاهد روابط متعدد او بوده است. تریستن هم با از دست دادن همسر و پسرش به مردی منزوی تبدیل شده است. او تمام بدنش را با شخصیتهای کارتونی موردعلاقه فرزندش خالکوبی کرده است؛ پسری که همه دنیای او بود و تریستن هر روز به عشق دیدار دوباره او از خواب بیدار میشد! زمانی که الیزابت به شهر و خانه خود باز میگردد در یک اتفاق ناخوشایند با تریستن آشنا میشود؛ تصادف با مردی که همسایه روبهرویی او شده و مردم شهر عوضی خطابش میکنند! مرگ همسر و پسر تریستن او را به مردی عصبی و پرخاشگر تبدیل کرده که رفتار مناسبی با اطرافیان خود ندارد.
بریتنی سی. چری توانسته به خوبی احساسات دردناک و غمانگیز الیزابت و تریستن را در کتاب صوتی هوای او به تصویر بکشد، طوری که مخاطب میتواند در این احساسات غرق شود. این زن و مرد جوان درست زمانی که از تجربه دوباره عشق ناامید شده بودند با یکدیگر برخورد میکنند. آنها علیرغم احساس بدی که نسبت به همدیگر دارند، متوجه میشوند که هر دو از غمی یکسان رنج میبرند و این موضوع آنها را به یکدیگر نزدیکتر میکند.
سی. چری در کتاب صوتی هوای او سعی کرده است مراحل رشد و تغییر شخصیت افراد را به نمایش بگذارد؛ در این کتاب اندوه و عشق به تقابل با هم میپردازند. مهمترین افراد زندگی الیزابت و تریستن در تصادف کشته شدهاند، اما داستان آشنایی آنها نیز با یک تصادف شروع میشود. هردوی آنها برای درگذشت کسانی که دوستشان داشتند سوگوارند و هیچکدام نمیخواهند وارد یک رابطه جدید شوند؛ ولی اتفاقات پر فراز و نشیبی که در طول داستان رخ میدهد زندگی آنان را دگرگون کرده و وارد مرحله جدیدی میکند.
شنیدن کتاب صوتی هوای او را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
شنیدن کتاب صوتی هوای او به علاقهمندان داستانها و رمانهای عاشقانه پیشنهاد میشود. مطمئن باشید ادبیات داستانی معاصر و زبان ساده این کتاب شما را مجذوب خود خواهد کرد.
درباره بریتنی سی. چری
بریتنی سی. چری نویسندهای آمریکایی است که در میلواکی، ویسکانسین متولد شده و همچنان در آنجا سکونت دارد. سی. چری فارغالتحصیل رشته تئاتر و خلاقیت در نویسندگی از دانشگاه کارول است و علاوه بر نویسندگی به نوشتن فیلمنامه، بازیگری و رقص هم علاقه دارد.
علاقه بریتنی به ادبیات عاشقانه به دوران نوجوانی او باز میگردد و چنانکه خود میگوید نوشتن داستانهایی که در ذهن دارد همیشه او را به وجد میآورد. سی. چری سعی دارد با ادبیاتی ساده و سرشار از احساسات، علایق و رفتارهای قشر متوسط جامعه آمریکا را به تصویر بکشد.
نوشتههای بریتنی سی. چری تاکنون توجه عده زیادی از طرفداران رمانهای عاشقانه را به خود جلب کرده است؛ به طوری که آثار این نویسنده از پرفروشترینهای وبسایت آمازون هستند. این نویسنده تاکنون بیش از ۲۰ کتاب نوشته و بخش بزرگی از شهرت خود را وامدار رمانهای عاشقانهای است که به رشته تحریر درآورده است. «دوست داشتن آقای دنیلز» و «جاذبه میان ما» دو اثر دیگر سی. چری هستند که به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند.
در بخشی از کتاب صوتی هوای او میشنویم
دستگیرهی فلزی سفید را گرفتم و در توری را باز کردم. اما با شنیدن صدایش پاهایم از حرکت ایستادند. با صدای روح گمشدهای که عزیزانش را برای خداحافظی میبوسد، آهسته گفت: «دزدکی میخزند توی تن تو، زمینگیرت میکنند.» صدایش ملایمتر از قبل بود. هنوز هم گرفتگی خشدار را داشت اما این بار ذرهای بیگناهی در صدایش بود. برایم توضیح داد: «خاطرههای کوچیک رو میگم.» به طرفش برگشتم. به چمنزن تکیه داده بود. هیچ وقت نگاهش را اینقدر زنده ندیده بودم. اما شکل غمگینی از زنده بودن بود. آن چشمهای طوفانی پیر. هوا را به درونم کشیدم تا فقط مانع افتادنم شوم.
«بعضی وقتها فکر میکنم خاطره کوچیکا از اصل کاریها بدترن. من میتونم با یاد روز تولدش یا روز مرگش کنار بیام اما خاطرهی چیزهای کوچیکی مثل مدل چمن کوتاه کردنش یا اونطوری که فقط تیکههای طنز روزنامه رو میخوند یا اینکه فقط شب سال نو یه نخ سیگار میکشید.»
تریستن ادامه داد: «یا جوری که بند کفشش رو میبست یا با شیطنت توی گودال آب پریدنش یا اونجوری که با انگشت اشارهش کف دستم رد میساخت و همیشه هم یه قلب میکشید.»
«تو هم کسی رو از دست دادی؟»
«همسرم رو.»
«اوه!»
آهستهتر از قبل ادامه داد: «و پسرم.»
قلبم متلاشی شد. «خیلی متاسفم. حتی نمیتونم تصور کنم...»
او نگاهش را به چمنهای تازهکوتاهشده دوخت و من کلماتم را گم کردم. تصور از دست دادن عشق زندگیام و دختر کوچکم با هم کشنده بود. اگر من جای او بودم بدون شک تسلیم میشدم.
«مدل مخصوص دعا کردن پسرم. اینطوری که ر رو برعکس از پایین به بالا مینوشت. جوری که ماشین اسباببازیهاش رو داغون میکرد تتا بتونه از اول سر همشون کنه.»
صدایش همراه با پیکرش میلرزید. حالا دیگر من مخاطب حرفهایش نبودم. هر کدام از ما در دنیای خطارات کوچک خودمان بودیم و با اینکه دنیایمان از همدیگر جدا بود میتوانستیم درد همدیگر را عوض کنیم. آدمهای تنها اغلب اوقات همدیگر را میشناختند و امروز من برای اولین داشتم آرامارام مرد پشت ریش را میدیدم. چشمهای آن روح بینوای زخمی از هجوم احساسات متورم شد. هدفونش را روی گشو گذاشت و بدون اینکه یک کلمه دیگر حرف بزند مشغول جمع کردن خردهچمنهای کوتاهشده شد. مردم شهر او را یک عوضی میدانستند و من میتوانستم علتش را ببینم. او مودب نبود، ثبات نداشت و از تمام جنبههای درست و غلط درهمشکسته بود. اما من نمی توانستم او را به خاطر سردیاش سرطنش کنم. واقعیت این بود که من به توانایی تریستن برای فرار از واقعیت و پس زدن دنیای اطرافش حسودی میکردم. باید خوب باشد که هرازگاهی احساس تهی بودن بکنی. خدا میدانست که هر روز به باختن خودم فکر میکردم. اما من اِما را داشتم تا غقلم را سر جایش نگه دارد. اگر او را هم از دست داده بودم بدون شک ذهنم را از تمام احساسات و دردها خالی میکردم.
کارش که تمام شد، پاهایش از حرکت ایستادند اما سینهاش همچنان به سختی بالا و پایین میشد. به سمن من برگشت. چشمهایش قرمز بود. احتمالا افکارش هم پراکنده و آشفته بود. با دست پیشانیاش را پاک و گلویش را صاف کرد. ایستادم و پرسیدم «صبحونه میخوری؟ زیاد درست کردم.»
یک بار پلک زد و بعد چمنزن را طرف ایوان خانه هل داد. گفت: «نه.» و سمت ایوان خانه خودش رفت و از محدوده دیدم خارج شد. همانطور تنها آنجا ایستادم. چشم بستم. دستها را روی قلبم گذاشتم و برای یک لحظهی کوتاه من هم خودم را باختم.
زمان
۱۱ ساعت و ۶ دقیقه
حجم
۹۳۳٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۱ ساعت و ۶ دقیقه
حجم
۹۳۳٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
من که خیلی دوسش داشتم ولی یه جورایی از اولش میشد حدس زد چی میشه
خدایی شبیه فیلم ترکیاست😂😂 اتفاقات قابل حدس بدون کشش مثلث عشقی و این چیزا به زود دارم ادامه میدم سه ماهه که در کنارش هزارتا کتاب خوندم اصلا مورد پسندم نبود
تا اواسط داستان جالب بود بعد یک دفعه جذابیت کم شد
عالی
موضوع داستان بدی نبود به خاطر اکت گوینده دوست داشتم ادامه ی داستان رو بدونم ممنون 💓
عالی بود خیلی دوسش داشتم.
این کتاب خیلی قشنگ بود ولی این نظر فقط برای کسایی که عاشقانه های آروم با یکمی غم رو دوست دارن من دوستش داشتم و ازش لذت بردم اما اگه طرفدار رمان های هری پاتر ارباب حلقه ها و یا
خیلیییی لوسه فقط بخاطر صدای خانم پاک ذات دارم ادامش میدم و اینکه خیلی حس رمانای م.مودبپور رو داره 😂
فوق العاده بود
رمانی بسیار عاطفی و عاشقانه ای دردناک من بسیار دوستش داشتم ، داستان پرکشش همراه با ترجمه ای بسیار قوی و با صدایی دلنشین که باعث میشد داستان گیرایی بیشتری داشته باشد .