دانلود و خرید کتاب صوتی زنی میان ما

کتاب صوتی زنی میان ما نوشتهٔ مشترک گرئیر هندریکس و سارا پکانن با ترجمهٔ مینا بیگی و صدای مریم پاک‌ذات رمانی عاشقانه است که در انتشارات آوانامه منتشر شده است. 

درباره کتاب صوتی زنی میان ما

کتاب صوتی زنی میان ما داستان زندگی ونسا (نلی) و ریچارد است. آن‌ها زن‌وشوهری جوان و به‌ظاهر عاشق‌اند که زندگی خوبی دارند، اما چیزی در زندگی آن‌ها پنهان است؛ ریچارد با زن دیگری در ارتباط است. یک مثلث عشقی اما نه از نوع همیشگی آن که داستانی پیچیده و عجیب می‌سازد.

کتاب زنی میان ما در لیست پرفروش‌ترین‌های ۲۰۱۸ نیویورک‌تایمز قرار گرفته است. داستان از زبان ۲ راوی و در ۲ زمان روایت می‌شود. راوی اول بیرون از ماجرا است و در زمان گذشته، رابطهٔ ریچارد و ونسا را روایت می‌کند. راوی دوم ونسا است که زمان حال را روایت می‌کند و گاهی از گذشته و از خاطراتش با ریچارد می‌گوید و گاهی از ماجراهای خیانت ریچارد می‌گوید. چیزی که این داستان را عجیب می‌کند روایت ونسا است. او زنی مظلوم و شکست‌خورده نیست. 

شنیدن کتاب صوتی زنی میان ما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زنی میان ما

«صدای سوت کتری، خاله‌شارلوت را بیدار می‌کند. نور ضعیف خورشید، خیلی آرام از درزهای پنجره‌ها می‌گذرد و بر من که روی تختم مچاله شده‌ام، می‌تابد. چطور ممکن است صبح شده باشد؟ بعد از چندین ماه جدایی من و ریچارد، هنوز هم سمت چپ تخت دونفره می‌خوابم. ملافه‌های تختم سردند و من اتاقم را همچون خانهٔ ارواح درست کرده‌ام.

صبح‌ها بدترین اوقات زندگی من هستند، چون وقتی از خواب بیدار می‌شوم تا مدتی گیج‌ومنگم. کارفرماها همیشه با تأخیر، بی‌رحمانه برخورد می‌کنند. زیر پتوی چهل‌تکه‌ام کز کرده‌ام و احساس می‌کنم نیروی سنگینی مرا به آن دوخته است.

احتمالاً ریچارد با جایگزین جدید من وقت می‌گذراند. چشمان آبی و زیبایش را به او دوخته و انگشتانش را روی صورتش می‌کشد. هنوز هم گاهی صدایش را می‌شنوم که در گوشم حرف‌های عاشقانه زمزمه می‌کند: «من تو رو می‌پرستم. می‌خوام همیشه کاری کنم که خوشحال باشی. تو تموم دنیای منی.»

قلبم به تپش می‌افتد و با هر ضربان، درد می‌گیرد. نفس عمیقی می‌کشم و به خود یادآور می‌شوم که این راهش نیست، هرگز این‌گونه به جایی نخواهم رسید.

وقتی زنی را که ریچارد مرا به‌خاطرش ترک کرد دیدم، از این‌که چقدر بی‌گناه و معصوم است آزرده شدم؛ درست مثل خودم. زمانی‌که ریچارد صورتم را بین دستانش می‌گرفت، آن‌قدر با ظرافت این کار را می‌کرد که انگار نگران پژمرده شدن گلی است.

حتی در آن ماه‌های مست‌کننده و زودگذر، گاهی خیال می‌کردم کارهایش نمایشی است، اما برایم مهم نبود. ریچارد مردی جذاب و غم‌خوار و کامل بود. با یک نگاه عاشقش شدم و شک نداشتم او هم بسیار دوستم دارد.

به‌هرحال، حالا او با من تمام کرده است. من از خانهٔ چهار اتاق‌خوابه‌ای که با او در آن زندگی می‌کردم، نقل مکان کرده‌ام. سه تا از آن اتاق‌ها، همیشه خالی بودند، اما خدمتکار خانه هر هفته تمیزشان می‌کرد. وقتی درِ اتاق‌ها را باز می‌کرد، بهانه‌ای می‌یافتم و از خانه بیرون می‌زدم.

صدای مداوم زنگ ساعت که برای دوازده کوک کرده‌ام، مرا وادار می‌کند از تخت بیرون بیایم. دوشی می‌گیرم و موهای ترم را خشک می‌کنم. ریشه‌های موهایم بلند شده‌اند. جعبهٔ رنگ طلایی را از کابینت داخل حمام بیرون می‌آورم تا یادم بماند که امشب از آن استفاده کنم. روزهایی که هزاران دلار برای کوتاهی و رنگ مو پول می‌دادم (نه، ریچارد می‌داد) دیگر گذشته است.»