دانلود و خرید کتاب صوتی چه بر تو گذشته است
معرفی کتاب صوتی چه بر تو گذشته است
کتاب صوتی چه بر تو گذشته است نوشتهٔ اپرا وینفری و ترجمهٔ مینا فتحی است. نگین خواجه نصیر گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و انتشارات ماه آوا آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی به موضوع خودشناسی عمیق و بنیادی با دیدگاهی علمی و واقعگرایانه پرداخته است.
درباره کتاب صوتی چه بر تو گذشته است
در کتاب صوتی چه بر تو گذشته است، اپرا وینفری، از تأثیرگذارترین شخصیتهای عصر حاضر و دکتر «بروس پِری» (محقق، عصبشناس و روانپزشک سرشناس) نیز نتایج بیش از ۳۰ سال تحقیقات و تجربیات خود را دربارهٔ علل رفتارها و واکنشها و احساسات آدمی، در قالب گفتوگو و پرسش و پاسخهایی ملموس، بهشکلی روشنگرانه به تصویر میکشند. مباحث علمی و قابلفهم مطرحشده در چه بر تو گذشته است حاکی از اطلاعاتی ضروری و جالب در زمینهٔ خودشناسی، دیگرشناسی، تربیت فرزند، مردمشناسی و جامعهشناسی است. با شنیدن این کتاب علت بسیاری از رفتارهایتان را درمییابید و در پی این رمزگشاییها به درک درستتر و واقعیتری از تأثیر اتفاقات و تجربیات گذشته بر شخصیت کنونی و دلیل عملکردهای خود دست مییابید. این کتاب صوتی در قالب گفتوگو و پرسشوپاسخ دربارهٔ آسیبهای روانی، سازگاری و بهبود است.
پس اگر در پی شناخت بهتر خود و اطرافیانتان هستید و میخواهید بدون مانع و حائلی، نگاهی شفاف به منشأ عملکردها، انتخابها، رفتارها، احساسات و همچنین دلایل موفقیتها و شکستهای خود و عزیزان و اطرافیانتان داشته باشید، این کتاب مانند استاد و روانشناسی حاذق، با صبر و حوصله و رویکردی علمی و همچنین زبانی بیپیرایه، رمزهای فراوانی را برایتان میگشاید تا بتوانید به خودشناسی و دیگرشناسی دست یابید. گوشسپردن به مطالب این کتاب به شما کمک میکند تا به درک کاملی از خود و نحوهٔ عملکرد مغز، تفکر، احساسات و شکلگیری شخصیت کنونی خود دست یابید؛ یعنی تونلی هموار به سوی خودشناسی واقعگرایانه.
مباحث این کتاب برای تمام کسانی که خود یا همسر، پدر، مادر و فرزندشان کولهباری از آسیبها و ضربههای روانی را حمل میکنند، مفید خواهد بود. اگر به شما یا فردی که در زندگی برایتان اهمیت دارد، برچسب «مردمراضیکن» یا مردمپرست زده میشود، اگر به چشم فردی که دائماً دوست دارد جروبحث کند و به دیگران آزار برساند و دردسر درست کند نگریسته میشود و یا کسی که نمیتواند در یک شغل دوام بیاورد، فردی که نمیتواند ارتباطات فردی و اجتماعی خوب و درست و موفقی داشته باشد، این کتاب برای شما تهیه و تنظیم شده است. اگر میخواهید درک درستتری از خود یا چنین افرادی داشته باشید، مطالب کتاب صوتی حاضر برایتان مفید، کاربردی و کلیدی خواهد بود.
شنیدن کتاب صوتی چه بر تو گذشته است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران روانشناسی عمومی و افرادی که از تغییرکردن نمیترسند، پیشنهاد میکنیم.
درباره اپرا وینفری
اوپرا وینفری ملکۀ رسانه و مجری موفق تلویزیون نامیده میشود. او مجری و تهیهکنندۀ تلویزیون، ویراستار مجله، بازیگر، فعال، خیّر و نیکوکار است. اوپرا از مشهورترین و مطرحترین مجریهای تلویزیونی جهان است. اوپرا گیل وینفری در سال ۱۹۵۴ در محلهای فقیرنشین در ایالت میسیسیپی به دنیا آمد. او کودکی نسبتاً سختی را سپری کرد؛ اما سرانجام توانست در دانشگاه، تحصیل در دورۀ آموزشی رشتۀ هنر و ارتباطات را آغاز کند. پس از این، به او پستی نیمهوقت بهعنوان گویندۀ اخبار در رادیو و نیز مفسّر اخبار داده شد. اوپرا کمکم قراردادهای مشابهی را برای برنامههای مختلف رادیو و تلویزیون امضا کرد و این باعث شد بهسرعت، حرفۀ او در رسانه از تحصیلاتش پیشی بگیرد. اوپرا در سال ۱۹۸۵ در شیکاگو مستقر شد، برنامهای تلویزیونی را در دست گرفت و موفقیت شگفتانگیزی کسب کرد. این برنامه، بیشترین تعداد تماشاچی را با میانگین ۴۰ میلیون نفر در هر هفته به خود اختصاص داد و در ۱۵۰ کشور پخش شد. آنچه موجب این محبوبیت شد، شیوۀ اجرای منحصربهفرد اوپرا وینفری بود. حس نوعدوستی و صمیمیت عمیقی که او با مهمانانش داشت (مشاهیر بزرگ ناشناس که در مواجهه با مسائل زندگی با چالشهایی روبهرو شده بودند) باعث میشد آنها جلوی دوربین در کمال صداقت دربارهٔ چالشهایشان صحبت کنند.
رشد شخصی، محور اصلی برنامههای اوپرا بوده است. مدل کاری او که در نوع خود منحصربهفرد و بیهمتاست، مرهون شخصیت قویاش است. او این شخصیت را بهوسیلۀ روش خاص زندگیاش کسب کرده است. نیکوکاری، شفقت و علاقۀ او به تغییر جهان نیز باعث محبوبیت زیاد او در بین مخاطبان شده است. یکی دیگر از خدمات اوپرا وینفری، تأسیس مدرسهای در آفریقای جنویی در سال ۲۰۰۷ با حمایت نلسون ماندلا بوده است. از اهداف اصلی این مدرسه، ایجاد مکانی برای زندگی سالم و تعلیمات خوب برای دختران جوان است. در ژانویه ۲۰۱۲، او ۷۲ دیپلمه را تحت تکفل خود گرفت و آنها را مانند نوههای خود بزرگ کرد. او میگوید: «بزرگترین راز زندگی این است که هیچ رازی در زندگی وجود ندارد. هدف شما هرچه باشد، میتوانید به آن برسید؛ اگر آمادهاید، پس تلاش و کوشش کنید.» اوپرا وینفری بیش از ۴۰ جایزۀ اِمی، همچنین جایزۀ اسکار را طی سالها از آنِ خود کرده است و کاندیدای جایزۀ گلدن گلوب و بفتا نیز بوده است.
بخشهایی از کتاب صوتی چه بر تو گذشته است
«ـ «گریه بس است!» با لحنی هشداردهنده فریاد زد: «بهتر است دهانت را ببندی!»
ناگهان از شدت ترس، چهرهام حالتِ خنثی گرفت و قلبم از تپشهای طبلگونهاش بازایستاد. با همهٔ توان، لب پایینم را به دندان میگزیدم تا حرف اضافهای از دهانم بیرون نیاید. دوباره در دفاع از رفتارهای خشونتبارش کنار گوشم ادامه داد: «چون صلاحت را میخواهم، تنبیهت میکنم! فقط به همین دلیل!»
در آن روزها که دختربچهٔ نوجوانی بیش نبودم، مدام شلاق میخوردم. در آن دوران، انواع تنبیه بدنی برای تربیتِ کودکان امری عادی و رایج بود. مادربزرگم، هاتی مایی، هم حسابی طرفدار این روش بود، اما من همان موقع هم دختربچهای سهساله بودم، میدانستم که این روشهای تربیتی غلط و نادرست است.
یکی از وحشتناکترین تنبیهاتی که به خاطر دارم، در یک صبح یکشنبه اتفاق افتاد: شرکت در مراسم مذهبی روزهای یکشنبه نقشی اساسی در زندگی ما ایفا میکرد. به یاد دارم درست پیش از اینکه خانه را ترک کنیم، مادربزرگم مرا پشت خانهمان فرستاد تا آب را پمپ کنم. زیرا در خانهٔ ما، که میان یک مزرعه واقع شده بود، پمپ آبی داخل خانه وجود نداشت. همان موقع که برای پمپکردن آب رفته بودم، از پشت شیشهٔ پنجره، چشم مادربزرگم برای یک لحظه به من افتاده بود که انگشتانم را درون آب میگرداندم. این کارم بهشدت عصبانیاش کرد، درحالیکه آن لحظه، من بهعنوان یک دختربچهٔ معصوم و ازهمهجابیخبر، تنها غرق در رؤیاپردازی ذهنی خودم، انگشتانم را در آب حرکت میدادم، اما ازآنجاکه ما از این آب برای آشامیدن استفاده میکردیم، این حرکت بچگانهٔ من شدیدآ او را برآشفت.
پس از بازگشت به خانه، مادربزرگم از من پرسید که آیا انگشتم را درون آب فروبردهام؟ و من جواب دادم خیر، اما او بلافاصله مرا از کمر دولا کرد و بهشدت با شلاق تنبیهم کرد، طوری که گوشت آن قسمت از بدنم به طرز وحشتناکی ورآمد. بعد از این تنبیه دردناک و خشن، تازه باید لباس سفیدرنگ مخصوص روزهای یکشنبه را هم بر تن میکردم، اما بهمحض پوشیدن لباس، خون سرخرنگم از پشت دامن و کمربند پیراهنم سرازیر شد و لباسم را قرمز کرد و مجددا خشم مادربزرگم را برانگیخت. پس، به دلیل خونیشدن لباسم دوباره مرا تنبیه کرد و سپس به کلاس توبیخی روزهای یکشنبه فرستاد. در آن روزگار، در نواحی اطراف جنوبِ امریکا، «تنبیه» روش رایج تربیتِ فرزندان بود. تقریبآ کسی را به خاطر ندارم که در آن زمان، مانند من، شلاق نخورده باشد.
به یاد دارم که بابت کوچکترین خطایی تنبیه بدنی میشدم، مثلاً اگر استکانی را میشکستم یا آبی بر زمین میریختم یا اگر سَروصدا میکردم و ساکت نبودم شلاق میخوردم. یکبار از یک کمدین سیاهپوست شنیدم که میگفت: «دلهرهآورترین و طولانیترین فاصله راهی بود که مجبورت میکردند بروی و خودت شلاق را بیاوری تا تنبیهت کنند».
من نهتنها مجبور بودم خودم بروم و شلاق را بیاورم و به دست مادربزرگم بدهم، بلکه اگر شلاقی دم دست نبود، ناچار بودم خودم شاخهٔ نازک درخت یا چیزی مشابه آن را بیابم، حتی اگر شاخه به اندازهٔ کافی ضخیم و محکم نبود، باید دو یا سه تا از آنها را به هم میبافتم تا شلاقی محکمتر به دست تنبیهکنندهام بدهم. گاه مادربزرگم مجبورم میکرد تا در بافتن ترکههای نازک درخت به او کمک کنم و گاه تنبیهکردن مرا به شنبهشبها، موقع حمام کردنم، موکول میکرد و پس از پایان هر تنبیه درحالیکه بهسختی میتوانستم بایستم، به من حکم میکرد که لبولوچهٔ آویزانم را جمع کنم و لبخند بزنم، گویی اتفاقی نیفتاده است.»
زمان
۹ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۵۲۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۵۲۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد