دانلود و خرید کتاب صوتی ژان کریستف جلد دوم
معرفی کتاب صوتی ژان کریستف جلد دوم
کتاب صوتی «ژان کریستف جلد دوم» نوشتهٔ رومن رولان با ترجمهٔ علیاصغر خبرهزاده و گویندگی علی عمرانی در انتشارات ماه آوا منتشر شده است. شهرت این رمان از مرزهای فرانسه گذشته و به همهٔ زبانهای زندهٔ دنیا ترجمه شده است. در مقدمهٔ کتاب آمده است که رومن رولان در سال ۱۹۱۶ جایزه نوبل گرفته است اما بر اساس سایت رسمی نوبل او در ۱۹۱۵ جایزه را دریافت کرده است.
ژان کریستف رمانی موزیکال است که گامها و اصوات موسیقی را لابهلای سطورش پنهان کرده است. او یک نابغهٔ موسیقی و یک قهرمان واقعی است. رولان در این کتاب با زبان موسیقی سخن میگوید و گاه که کلامش از سخن گفتن باز میایستد تنها مینوازد و نتها و اصوات موسیقی را در قالب واژگان درمیآورد. موسیقیای که گاه آدمی را به شور و هیجان وامیدارد و گاه متأثر میسازد. ژان بیشتر به خالق خود (رومن رولان) مانند است تا به فردی دیگر. ژان کریستف یک رمان زندگینامهای روانشناسانه است.
درباره کتاب صوتی ژان کریستف جلد دوم
در بخش دوم ژان کریستف بزرگتر شده است و متحول شدهاست و اکنون خود را عاقلتر و بالغتر میداند و به درک وسیعتری از موسیقی و هنر دست پیدا کرده است. در این بخش ماجراهای پرفراز و نشیب ژان در راه پیدا کردن راه زندگی شرح داده میشوند و نویسنده مقولاتی مانند هنر و سیاست را بسیار مورد انتقاد قرار میدهد. حالا او اعتقاد دارد که دستاوردهای گذشته خودش (موسیقیها و سمفونیهایی که خلق کردهبود.) احمقانه و سطحی هستند.
کتاب صوتی ژان کریستف جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی به علاقهمندان به موسیقی و رمانهای فاخر پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی ژان کریستف جلد دوم
به خانه خویش، سفیدپوش از برف، بازگشت. شادمان، چون سگی خود را تکان داد. به هنگام گذر از کنار مادرش که راهرو را جارو میکرد، با فریادهای بریده و مهربار، او را به هوا برداشت، گویی که با کودکان خردسال سخن میگفت. لوئیزای پیر، در آغوش فرزندش، ترآلود از برفی که آب میشد، دست و پا میزد؛ و با خنده سادهدلانه کودکانه، او را «خرس گنده»، نامید!
او، چهار پلّه یکی، به اتاقش رفت. روز، آن چنان تیره و تار بود که با دشواری چهره خویش را در آینه کوچکش میدید. امّا دلش شاد بود. اتاق تنگ و کوتاه سقفش که جای جنبیدن نداشت، به دیدهاش، کشوری مینمود. در را کلید کرد و از خشنودی خندید. سرانجام، خود را باز مییافت! چه دیر زمانی، سرگشته شده بود! شتاب داشت تا در اندیشهاش غوته زند. اندیشهاش، به دیده او، دریاچه بزرگی مینمود که در آن دور دست، در مهی زرّین ناپدید میشد. پس از یک شب تبآلود، به کناره آن فرا میرسید، ساقهایش فرو رفته در خنکی آب و تنش نوازش یافته از نسیم یک بامداد تابستانی. شناکنان خود را به آب انداخت؛ نمیدانست به کجا میرفت، و به آن ارجی نمینهاد. هدف، همان شادی شنا کردن بود، و بس. خندان، گوش گشاده به هزاران نوای جان خویش. دم فرو میبست. در جانش، هزاران جنبنده، میلولیدند. او، از آن هیچ چیز در نمییافت، سرش گیج میرفت. جز به یک شادکامی فروزان، به چیزی دیگر پی نمیبرد. از دریافت این نیروهای ناشناخته، سرخوش شد؛ و، کاهلوار، آزمایش توان خویش را به فرصتی دیگر گذاشت، و در سرمستی غرور آفرین این شکوفایی درون، که از ماهها پیش بر هم فشرده شدهبودواکنون چون بهاری ناگهان فرارسیده، جهش میکرد، بیخود شد.
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد