دانلود و خرید کتاب صوتی ارباب و بنده
معرفی کتاب صوتی ارباب و بنده
داستان کوتاه ارباب و بنده اثر لئو تولستوی با ترجمه سروش حبیبی و صدای بهنام سرورینژاد منتشر شده است. تولستوی را پیامبر نویسندگان روس میدانند چون با سبک نگارشش تاثیر زیادی بر نویسندگان همعصر و بعد از خود گذاشت.
درباره کتاب صوتی ارباب و بنده
اربابی به نام واسیلی برای خریداری جنگل املاک مجاور به سفر میرود. در این مسافرت تنها همراهِ او، خدمتکارش، نیکیتا است. نیکیتا پنجاه ساله و ساده است. در این داستان ارتباط با طبیعت و حرص و طمعی که مقابل هم قرار میگیرند به خوبی به تصویر کشیده شده است و تولستوی در داستانپردازی قوی خود با چیه دستی آنها را با هم مقایسه کرده است.
شنیدن کتاب ارباب و بنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات روسیه به ویژه آثار تولستوی مخاطبان این کتاباند.
دربارهی لئو تولستوی
لئو نیکلایِویچ تولستوی در نهم ماه سپتامبر سال ۱۸۲۸ در یاسنایا پالیانا بخ دنیا آمد. او فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده بود. تولستوی از نویسندگان شهیر تاریخ معاصر روسیه بهشمار میآید. جنگ و صلح و آنا کارنینای او از بهترین نمونههای ادبیات داستانی روسیه و جهان هستند که مورد اقتباسهای سینمایی زیادی نیز قرار گرفتهاند.
تولستوی در روسیه بسیار محبوب است و سکه طلای یادبودی هم به پاسداشت او ضرب شدهاست. تولستوی در زمانحیاتش آوازه و محبوبیتی جهانی داشت ولی به سادگی زندگی میکرد. یکی از کاترهای مهم تولستوی اهمیت دادن زیاد او به تعلیم و تربیت کودکان و تاسیس مدارس در روستاهای دورافتاده بود.
لئو تولستوی در بیستم نوامبر سال ۱۹۱۰ با دنیای فانی وداع کرد و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب صوتی ارباب و بنده
ایسایی از پشت سرشان داد زد: «اما از من اگه بشنوی بهتر بود شب همین جابمونین!»
اما واسیلی آندرهایج جوابش را نداد و اسب را شتاباند. پنج ورست راه در پیش داشت که دو و رستش از جنگل میگذشت. بنابراین مشکلی نداشت، خاصه آنکه باد انگاری فرو نشسته و برف بند آمده بود.
دوباره از کوچه، که برفش کوبیده شده و جایجای لکههای سیاه پهن تازهافتاده تیرهاش کرده بود، گذشتند و خانهای را نیز که رخت روی بند آن پهن شده بود و پیرهن سفید آنقدر درباد تپیده بود که عاقبت یک آستینش را از آن واکنده بود و جز به یک آستین یخزده بند نبود پشت سر گذاشتند
بازاز کنار درختهای بیدی که در باد مینالیدند گذشتند و خود را در صحرای فراخ بازیافتند. بوران نهفقط نخوابیده، بلکه انگاری بر شدتش افزوده نیز شده بود. برف راه را کاملاً پوشانده بود و جز دستکهای کنار راه هیچ نشانی نبود که مسافر را از گمراهی بازدارد. اما تشخیص این دستکها آسان نبود زیرا باد از روبهرو میوزید. واسیلی آندرهایچ پلکها را درهم کشیده و سر را جلو برده بود تا دستکها را تشخیص دهد، اما عنان اسب را رها کرده بود و امیدش به راهشناسی او بود و اسب بهراستی راه را تشخیص میداد و خطا نمیرفت و بر حسب پیچ وخمهای راه، که سختی آن را زیر قدمهایش حس میکرد گاه به راست و زمانی به چپ میپیچید، بهطوری که با وجود تند شدن برف و شدت گرفتن باد دستکها را میدیدی که گاه از پهلوی راست و گاهی از پهلوی چپ رد میشدند.
به این ترتیب ده دقیقهای پیش رفته بودند که ناگهان لکهٔ سیاهی جلو اسب ظاهر شد. مسافران دیگری بودند که اسب کهر به آنها رسیده بود و سمهایش به پشت سورتمهشان میخورد.
مسافران سورتمهٔ جلو فریاد میزدند: «بیا رد شو... بیفت جلو!»
واسیلی آندرهایچ خواست از کنار آنها جلو برود. در سورتمهٔ دیگر سه دهقان و یک زن نشسته بودند. ظاهراً از مهمانی عید بازمیگشتند. یکی از دهقانها با ترکهای بر پشتِ از برف سفید اسبش شلاق میکوفت. دو دهقانی که جلوِ سورتمه نشسته بودند دست تکان میدادند و فریاد میزدند ولی معلوم نبود چه میگویند. زن، که خود را درشالی پیچیده بود از برف سفید بود و چهره درهم کشیده پشت سورتمه بیحرکت نشسته بود.
واسیلی آندرهایچ داد زد: «شماها کی باشید؟»
آنها فریاد زدند و چیزی گفتند که به روشنی شنیده نشد: «آآآ...»
زمان
۲ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۱۴۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۱۴۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
سلام من راننده ترانزیت هستم وکتاب صوتی زیاد پشت فرمون گوش میدم چنان نویسنده این کتاب رو به زیبایی توی یک زمستان سردویخبندان شرح داد که همینطور که توی حرکت بودم یک لحظه خودم رو توی اون موقعیت حس کردم....
من به شخصه لذت بردم . با اینکه همیشه احساس میکنم کلا توصیف های بیش از حد تولستوی خسته کننده است ولی در نهایت متوجه میشوم وقتی کتاب تموم میشه و حسابی از کلیت ش راضی هستم و لذت بردم
این کتاب رو با نام : یه انسان چقدر زمین میخواهد خوندم . یه شاهکار کمتر شنیده شده
داستانی ساده و دلنشین. واسیلی در ظاهر مسیر رو گم کرد و به بیراهه رفت؛ ولیکن در واقعیت مسیر رو کاملا درست رفت و به مقصدی که باید می رسید رسید.
کیفیت خوانش خیلی خوب بود.کلی موقع گوش دادنش به واسیلی، بد و بیراه میگفتم😅