
دانلود و خرید کتاب صوتی راز بین دو نفر
برای خرید و دانلود کتاب صوتی راز بین دو نفر نوشته کارن ام مک منس و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
دیگران دریافت کردهاند
معرفی کتاب صوتی راز بین دو نفر
راز بین دو نفر، آیا پس از پنج سال قاتل بازگشته است؟ یک داستان جذاب پلیسی- جنایی از کارن مکمنس است که ماجرای قتلی در یک دهکده را روایت میکند.
درباره کتاب صوتی راز بین دو نفر
در یک دهکده پر رمز و راز اتفاقاتی میافتد. الری مجبور است به دلیل مشکلاتی برای زندگی به منزل مادربزرگش در دهکده اکوریج برود. او میداند که این دهکده همان جایی است که خاله جوانش در هفده سالگی گم شد و پنج سال قبل هم قتلی در آن اتفاق افتاد. اما آیا قاتل خیال دارد پس از پنج سال به دهکده بازگردد؟ در این میان کسی پیدا میشود که نشانههایی از رخ دادن قتل بعدی میدهد و گم شدن یکی از بچههای ده نیز به ماجرا دامن میزند.
کتاب صوتی راز بین دو نفر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن و شنیدن رمانهای جنایی لذت میبرید، این کتاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب راز بین دو نفر
آلبومها مربوط به بیشاز بیستوپنج سال پیش است. رویشان را غبار گرفته و لبههایشان قهوهای شده. بااینحال سادیِ هفدهساله یکدفعه با لباس مشکی مراسم رقص، موهایی پریشان و رژلبی قرمز توجه آدم را جلب میکند. کاملاً قابل شناسایی است. نسخهٔ جوان خودِ امروزیاش است و میشود گفت از زمان خودش خیلی جلوتر بوده.
ازرا روی قالیچهٔ اتاق نشیمن خانهٔ مادربزرگ خودش را به من نزدیک میکند. بعد از کلی آزمون و خطا روی مبلمانهای سفت و سخت مادربزرگ، آخر به نتیجه رسیدهایم که این قالیچه راحتترین نشیمنگاه خانه است. پس از اینکه بهاندازهٔ کافی نزدیکم میشود، میگوید: «وای... پس سادی الکی نمیگفت. ونس واقعاً تیکهای بوده.»
به استخوانهای برآمدهٔ گونه و پوزخند بیحال ونس نگاه میکنم و میگویم: «آره.» و بعد به ساعت بالای شومینه نگاه میاندازم. از وقتی اینجا نشستهایم این پنجمین بار است. ازرا متوجه حرکتم میشود. میخندد و میگوید:
«ساعت تازه هشتونیمه. همین یه دقیقه پیش نگاه کردی. منظورم اینه که واسه زنگ زدن مالکولم هنوز زوده.» ایما و اشارههای دیشبم در ماشین با مالکولم از نظر او دور نماند و تا وقتی کل ماجرای زیرزمین فرایتفارم را که داشت به ماچ و بوسه ختم میشد برایش نگفتم، نمیگذاشت بخوابم.
غرغرکنان میگویم: «خفه شو.» و خندهام میگیرد؛ اما بهزور جلوش را میگیرم.
مادربزرگ با اسپری شیشهپاککن و دستمال گردگیری به اتاق نشیمن میآید. برنامهٔ روزهای یکشنبهاش همین است: اول مراسم نیایش ساعت هفت صبح و بعد کارهای خانه. پانزده دقیقهٔ دیگر من و ازرا را میفرستد علفهای حیاط را جمع کنیم. به ما که میرسد، میپرسد: «به چی نگاه میکنین؟»
ازرا میگوید: «عکسهای مراسم رقص سادی رو.»
انتظار دارم خوشش نیاید و برایمان قیافه بگیرد؛ اما تنها کاری که میکند این است که شیشهپاککن را روی میز بلوطی جلو پنجره اسپری میکند. همانطور که دارد سطح میز را تمیز میکند، از او میپرسم: «شما از ونس خوشتون میاومد مامانبزرگ؟ منظورم اون وقتیه که سادی باهاش رابطه داشت.»
مادربزرگ بینیاش را بالا میکشد و میگوید: «نه خیلی. میدونستم موندگار نیست. واقعاً هم رابطهشون به جایی نرسید.»
چند صفحهای را ورق میزنم و میگویم: «سارا هم به مراسم رقص رفت؟»
«نه. سارا از این بچههایی بود که استعدادهاش دیر شکوفا شد. تنها پسرهایی که باهاشون حرف میزد، همونهایی بودن که سادی باهاشون وارد رابطه میشد.» بعد دست از گردگیری میکشد، شیشهپاککن را زمین میگذارد، پردهٔ پنجره را کنار میزند، نگاهی به بیرون میاندازد و میگوید: «این وقت صبح روز یکشنبه، این اینجا چیکار میکنه؟»
ازرا میگوید: «کی؟»
«رایان رودریگز.»
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۳)توصیه میکنم پر کشش جذاب
خیلی جالب نبود
داستان خوبو جنایی گویندگی عالی ارزششو داره