دانلود و خرید کتاب صوتی کتاب مقدس نئون
معرفی کتاب صوتی کتاب مقدس نئون
کتاب صوتی کتاب مقدس نئون نوشته جان کندی تول است که با ترجمه سپیده بهنژاد و صدای حامد کریمی منتشر شده است. این کتاب داستانی از نویسنده رمان مشهور اتحادیه ابلهان است. پس از خودکشی نویسنده در ماشین شخصیاش در سال ۱۹۶۹ مادر او کتاب مقدس نئون را در میان نوشتههایش پیدا کرده بود.
درباره کتاب کتاب مقدس نئون
نویسنده اسم این کتاب را از چراغهای نئون سر در کلیسای شهرش ایده گرفته بود که شکل یک کتاب مقدس و نام کلیسا را با آن چراغها نوشته بودند. نویسنده در این کتاب که اولین تجربه نویسندگیاش است، زنجیرهای از اتفاقات عجیب و طعنهآمیز زندگی و جامعهاش را به تصویر میکشد.
این کتاب داستان زندگی دیوید پسری است که در دهه چهل در شهری کوچک، بزرگ میشود و ما در این کتاب با احساساتش همراه میشویم؛ احساساتی که ترکیبی از غم، رنج، عشق و شادی است. ما در این داستان با این شخصیت سفر میکنیم و با کشیش بابی لی، آشنایمان میشویم و سایه به سایه در کنار دیوید مسیر زندگیاش را ادامه میدهیم و به ملاقات مردمان متعصب و فاسد شهر میرویم.
این اثر نمایشی طنزآمیز از دنیای مدرن و تصویر شگفتانگیز و پراحساسی است که توسط یک نویسندهٔ بسیار جوان از دنیایی کوچک و سرشار از هراس و پر از تعصبات کوتهفکرانهٔ مذهبی به نگارش در آمده است. کتاب مقدس نئون سی و پنج سال پیش نوشته شده است، ولی ارتباطی نزدیک و قوی با دنیایی دارد که در آن تعصبات مذهبی نهتنها با صبوری و دلایل محکم کمرنگ نشده است، بلکه بیشتر هم رشد کرده است.
شنیدن کتاب کتاب مقدس نئون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب کتاب مقدس نئون
همان سال بهار بود، خاله مِی که خالهٔ مادرم بود آمد که با ما زندگی کند. او اضافهوزن داشت ولی چاق نبود، حدود شصت سال داشت و از جایی خارج از ایالت که کلوپهای شبانه داشت میآمد. از مادرم پرسیدم چرا موهایش مثل موهای خاله مِی براق و زرد نیست، و او در پاسخ گفت که بعضی آدمها شانس دارند. این حرفش باعث شد دلم برای او بسوزد.
به جز قطار، خاله مِی از همهچیز بیشتر در ذهنم مانده است. او آنچنان بوی عطر میداد که گاهی نمیتوانستی بدون گرفتن بینیات نزدیکش شوی و واقعاً تنفس برایت سخت میشد. هرگز کسی را با مو و لباسهایی شبیه او ندیده بودم و گاهی فقط مینشستم و تماشایش میکردم.
وقتی چهار سالم بود، مادر برای همسران کارگران کارخانه میهمانیای ترتیب داد و خاله مِی اواسط میهمانی در حالی وارد اتاق نشیمن شد که پیرهنی به تن داشت که بیشتر بالاتنهاش را نمایش میداد. خیلی زود پس از این اتفاق، میهمانی تمام شد. در ایوان نشسته بودم. شنیدم که خانمها هنگام خروج با هم در مورد آن صحبت میکردند. آنها خاله را با اسامیای خطاب میکردند که هیچگاه پیش از آن نشنیده بودم و واقعاً معنای حقیقی آن را تا وقتی ده ساله شدم نمیدانستم.
مادر بعد از آن وقتی در آشپزخانه نشسته بودند به او گفت: «تو حق نداری اون مدلی لباس بپوشی. تو عمداً به من و همهٔ دوستای فرانک توهین کردی. اگر میدونستم قراره اون مدلی رفتار کنی، هیچوقت نمیذاشتم با ما زندگی کنی.»
خاله مِی انگشتش را روی دکمهٔ لباسی که مادر به تن داشت گذاشت و گفت: «ولی سارا، نمیدونستم که اونا همچین برداشتی میکنن. من اون لباس رو قبلاً هم پیش کلی تماشاچی از چارلستون تا نیواورلئان پوشیده بودم. عکسش رو بهت نشون ندادم، نه؟ وای آگهیها رو بگو، آگهیها! فوقالعاده بودن، بهخصوص در مورد اون لباس.»
مادر درحالیکه برای راضی نگه داشتن خاله کمی شراب اسپانیولی در لیوان او میریخت، گفت: «ببین عزیز دلم، شاید اون لباس واسه رو صحنه خیلی هم معرکه باشه، ولی تو نمیدونی زندگی تو یه شهر کوچیک مثل اینجا یعنی چی. اگه فرانک در مورد مسائلِ اینطوری بویی ببره، دیگه نمیذاره اینجا بمونی. دیگه هیچوقت اینکار رو با من نکن.»
شراب خاله مِی را آرام کرده بود، ولی میدانستم او هیچ توجهی به حرفهای مادر نمیکرد. این برایم بسیار شگفتآور بود که میشنیدم که خاله مِی «روی صحنه» بوده است. سن را از نزدیک در تالار شهر دیده بودم، اما تنها چیزی که روی سن دیده بودم مردانی بودند که سخنرانی میکردند و واقعاً برایم سوال برانگیز بود که بدانم خاله مِی دقیقاً «روی صحنه» چهکار میکرده است. نمیتوانستم او را شبیه یک سخنران تصور کنم، بههمیندلیل یک روز از او پرسیدم که روی سن چه میکرده، و او یک کتابچهٔ خاطرات بزرگ مشکی را از صندوقچهاش بیرون کشید و نشانم داد.
زمان
۷ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۵۹۸٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۵۹۸٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد