کتاب النور و پارک
معرفی کتاب النور و پارک
کتاب النور و پارک نوشتهٔ رینبو راول و ترجمهٔ سمانه پرهیزکاری است. انتشارات میلکان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان دربارهٔ ۲ نوجوان است که شیوهٔ زندگیشان کاملاً برعکس است.
درباره کتاب النور و پارک
کتاب النور و پارک رمانی است که در ۲۸ بخش نوشته شده است. این رمان از آگوست سال ۱۹۸۶ آغاز میشود. بخشهای این کتاب یکیدرمیان نامهای «پارک» و «النور» را دارند؛ نام شخصیتهای اصلی این رمان.
النور دختر ۱۶سالهای است که در یک خانوادهٔ پرجمعیت، نزد مادر و ناپدریاش زندگی میکند. «ریچی»، ناپدری النور، مردی مست و بدخلق است که شرایط زندگی را برای النور و دیگر اعضای خانوادهاش دشوار کرده است. پارک نیز پسری ۲رگه و کرهای - آمریکایی است که همکلاسی النور است. پارک برخلاف النور خانوادهای آرام و ثروتمند دارد. النور و پارک رفتهرفته با یکدیگر از طریق نوارهای کاست آهنگهای قدیمی و کتابهای کمیک رابطهٔ نزدیکتری برقرار میکنند.
خواندن کتاب النور و پارک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ دوستداران رمانهای عاشقانه خصوصا نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
کتابهای مشابه
اگر از خواندن این رمان لذت بردید، ممکن است این عناوین را که برای گروه سنی نوجوان نوشته شدهاند و حالوهوای مشابهی دارند، دوست داشته باشید: مزایای منزوی بودن اثر استیون چباسکی، رمان در جستجوی آلاسکا اثر جان گرین، این داستان یک جورایی بامزهست اثر ند ویزینی، چلنجر دیپ اثر نیل شوسترمن، جایی که عاشق بودیم اثر جنیفر نیون، ناطور دشت اثر جی دی سلینجر.
درباره رینبو راول
رینبو راول (Rainbow Rowell) ۲۴ فوریهٔ ۱۹۷۳ به دنیا آمد. او نویسندهٔ آمریکایی رمانهای نوجوان و بزرگسال و برندهٔ جایزهٔ «مایکل ال. پرینتز» در سال ۲۰۱۴ است. او بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۲ ستوننویس و مسئول تبلیغات روزنامهٔ «اوماها ورلد - هرالد» بود. پس از ترک این شغل، به استخدام شرکتی تبلیغاتی در آمد و همزمان، نوشتن اولین رمانش را آغاز کرد. او در همین حین، صاحب فرزند شد و به مدت ۲ سال کار بر روی این رمان را متوقف کرد. «اتچمنت»، «النور و پارک»، «طرفداری»، «تلفن ثابت» و «چیزی که عشق واقعی به من داد» از جمله آثار این نویسنده هستند.
کتابهای مشابه
اگر این رمان خواندهاید و دوست داشتهاید و به دنبال آثاری با حالوهوای مشابه و شخصیتهای نوجوان میگردید، مطالعه این عناوین را به شما پیشنهاد میکنیم: در جستوجوی آلاسکا اثر جان گرین، پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات، به من بگو ابدیت یعنی چه اثر سارا دسن و یکی از ما دروغ میگوید اثر کارن ام مک منس.
بخشهایی از کتاب النور و پارک
««مراقب باش کلهکَلَم!»
تینا با خشونت النور را هُل داد و سوار اتوبوس شد.
او و همه کسانی که در کلاس ژیمناستیک بودند، النور را "گُندهبَک" صدا میکردند، ولی تینا سراغ کلمات دیگری هم رفته بود: "کلهکلم" و "بلادیمری"! او امروز توی رختکن توضیح میداد: «چون انگاری کُل کلهتو با یه مشت پارچهی کهنه پیچیدی!»
منطقی بود که تینا هم توی کلاس ژیمناستیکِ النور حضور داشته باشد، چون باشگاه ژیمناستیک درست وسط جهنم بود و تینا هم قطعاً یک شیطان، لااقل نمونهی کوچکی از یک شیطان ترسناک، مثل شیطان عروسکی یا یک خفاش خونآشام. او دستهای از شیطانهای کوچک هم دور و برش داشت که همگی لباس مخصوص ژیمناستیک پوشیده بودند.
البته همه لباس مخصوص ژیمناستیک میپوشیدند.
النور توی مدرسه قبلیاش فکر میکرد خیلی مسخره است که شورت ژیمناستیک بپوشند (او بیشتر از سایر اعضای بدنش، از پاهایش متنفر بود) ولی در نورت ملزم به پوشیدن سِتِ لباس ژیمناستیک بودند، لباسهای پلیاستری با دکمهی قرمز که رویش نوار قرمز و سفید بود و جلویش زیپ داشت.
اولینباری که النور لباس مخصوص ژیمناستیک را پوشید، تینا گفت: «قرمز رنگ تو نیست گندهبَک!» و همهی دخترها خندیدند، حتا دخترهای سیاهپوستی که از تینا متنفر بودند.
خندیدن به النور یک جور تفریح بود.
بعد از اینکه تینا او را هُل داد تا سوار اتوبوس شود، النور آرام و بیعجله سوار اتوبوس شد، اما بااینحال قبل از آن پسرِ آسیاییِ احمق روی صندلی نشست، و این یعنی باید بلند میشد تا پسر کنار پنجره بنشیند ـ که آزاردهنده بود ـ چون هر وقت اتوبوس به دستاندازی چیزی میخورد، النور عملاً روی پسر میافتاد.
شاید اگر هر کسِ دیگری توی اتوبوس بود، بهخاطر این مسأله مدرسه را ول میکرد یا میمُرد یا کار دیگری میکرد تا بتواند دور شود.
خوبیاش این بود که آن پسر اصلاً با او حرف هم نمیزد، یا حتا نگاهش نمیکرد.»
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
نظرات کاربران
النور و پارک....عنوانی بدور از تعارف و ایهام...زندگی در دنیایی دو وجهی و تجربه ی ساده ی دوست داشتن. خالص.... قوی و البته پر از مشقت....پاک و تمیز... کتاب رو سالها پیش خوندم و راستش دلم میخواست یک نظر صادقانه روش
کتاب خوبی بود.النور یک دختری نبود که جهان امروز خوشگل معرفی میکنه! النور خودش بود...و این تابو شکنی رو خیلی دوست داشتم!!! پارک حس تنفرش رو چطور به محبت و عشق تبدیل کرد و جالب اینکه میگفت یادم نمیاد روز
باید گفت که کتاب قطعا ارزش خوندنشو داره و شکی در این موضوع نیست . از اینکه ترجمه ی کتاب عالی بود و تغییر لحن رو خیلی خوب نمایان کرده بود . در دیالوگ ها هم از لحن عامیانه استفاده کرده
داستان دختری عجیب و غریب و پسر آسیایی که قدم به قدم عاشق هم می شوند... داستان قشنگی بود ، و به نظرم بهتر از هر داستانی عشق واقعی رو نشون می داد چون شخصیتهای اصلی داستان عاشق منش هم شدند
🐉_ النور و پارک یه عاشقانه ی لطیفه و جمله ی : ما عاشق چیز های زیبا نمی شیم ، چیزی که عاشقش می شیم رو زیبا می بینیم به بهترین شکل درش معنا شده ... النور و پارک از
لذت بردم لذت بردم و حسادت کردم که کاش من هم شونزده سالگی عاشق میشدم یا حتی نوجوانی
خدای من لحظه لحظه اش پر از عشق و احساس بود ، میشه گفت این داستان یه عشق پاک و حقیقیه 😢 این کتاب رو نخونید که ببینید پایانش چی میشه ، چون از اون کتاباست که باید از هر صفحه
عاشقانه ای آرام و شیرین؛اما متاسفانه هرچه بیشتر به آخرش نزدیک میشدم داستان جذابیت کمتری پیدا میکرد. و مثبت ترین نکته این کتاب این بود که روابط عاشقانه نوجوونا رو از نظر هر دو طرف مطرح کرده بود و این کار
دوستش داشتم اما... النور و پارک خیلی منو یاده هانا و کلی(رمان سیزده دلیل برای اینکه...) و هزل و گاس(خطای ستارگان بخت ما) مینداخت، حالا تو وضعیت متفاوت برای همین خیلی رمان فوق العاده و عجیب غریبی نبود که بگم احسنت به
عشق... عجب چیز عجیب و در عین حال آشنایی! :) چقدر خوب بود این کتاب... چقدر زیبا لحظه هارو توصیف کرده بود! تموم روحمو تازه کرد :") "عشق"کلا چیز خوبیه... حرمت داره... بزرگه،مقدسه... ایشالا زندگی هممون پر از یه عشق«واقعی»باشه که به امیدش صبحا چشمامونو باز کنیم!