دانلود و خرید کتاب آدمک های ابری پوریا کریمی
تصویر جلد کتاب آدمک های ابری

کتاب آدمک های ابری

نویسنده:پوریا کریمی
امتیاز:
۴.۴از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آدمک های ابری

کتاب آدمک های ابری نوشته پوریا کریمی است. کتاب آدمک های ابری را انتشارات ۳۶۰ درجه منتشر کرده است. این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب است.

درباره کتاب آدمک های ابری

کتاب آدمک های ابری مجموعه‌ای داستان کوتاه است که هرکدام روایتی از یک زندگی هستند، تجربه‌هایی که شاید در زندگی واقعی فرصت نداشته باشید آن‌ها را از بگذرانید و یا اتفاقاتی که هرکدام داستانی جذاب دارند. نویسنده زبانی روان دارد بار احساسی و عاطفی کلمات را می‌شناسد و همین موضوع آثارش را خاص و منحصر به فرد کرده است. کتاب آدمک های ابری تجربه‌های کوتاه آدم‌های مختلف است که هرکدام قصه‌ای از زندگی‌‌شان می‌گویند.

خواندن کتاب آدمک های ابری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آدمک های ابری

می‌دانم که برای بیدار شدن خیلی زود است اما چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد، بلند شو از نانوایی چند تا نان بگیر تا برای خواهرت صبحانه درست کنم، گناه دارد دلم نمی‌آید با شکم گرسنه راهی مدرسه‌اش کنم.

به حرفش اعتنایی نکردم و باز پتو را روی سرم کشیدم.

دوباره صدایم کرد و گفت: به خدا اگر هوا خوب بود خودم می‌رفتم، چند دقیقه که بیشتر طول نمی‌کشد بعد می‌توانی برگردی بخوابی.

با اوقات تلخ از تختم بلند شدم، چترم را برداشتم، در را محکم به هم کوبیدم و از خانه خارج شدم.

هوای عجیبی بود، نوری آبی از پشت آسمانِ سیاه حس غریبی را به آدم منتقل می‌کرد.

به جز چند کارگر که برای گرم شدن درجا می‌زدند و سیگار می‌کشیدند دیگر هیچ‌کس بیرون نبود.

بخار دهانشان با دود سیگار آمیخته شده بود و اندازه یک کارخانه از خودشان دود خارج می‌کردند.

با خودم می‌گفتم این بیچاره‌ها مجبورند برای پر کردن شکم زن و بچه خود این موقع صبح در این هوا از خانه خارج شوند ولی من چه گناهی کرده‌ام؟ 

اصلاً به من چه که نان نداریم، من الان باید زیر پتو بودم نه توی خیابان. مشغول غر زندن و خودخوری بودم که خودم را جلوی نانوایی دیدم.

باران قطع شده بود و هوا داشت روشن‌تر می‌شد. پنج، شش نفر توی صف بودند. جلوی من پیرمرد تقریباً هفتاد ساله‌ای بود که به شکل عجیبی به گنجشک‌هایی که روی شاخه درخت بازی می‌کردن خیره شده بود. آنقدر محو تماشا بود که هی از صف جا می‌ماند.

گفتم: حاج آقا حواست کجاست؟ برو جلو تا زودتر از شر این سرما خلاص شویم.

دوسه قدم جلوتر رفت اسپری‌ای از جیب پالتو رنگ و رو رفته‌اش بیرون آورد چندبار توی دهانش زد و گفت:

می‌دانی جوان، زندگی کردن در این دنیا آنقدر هم که این مردم می گویند بد نیست اما بزرگترین عیبش این است که قسمت زیادی از آن را باید بدون کسانی که دوسشان داریم سر کنیم.

بیشتر لحظه‌هایش را باید با جای خالی کسانی که می دانیم دیگر هیچ وقت قرار نیست آن‌ها را ببینیم پر کنیم و این موضوع گاهی نفس کشیدن را برای آدم سخت می‌کند.

این وسط وای به حال آدمی مثل من که نفس‌تنگی هم داشته باشد.

گفتم: چه اتفاقی افتاده که این حرف را می‌زنید؟

گفت: بچه که بودم هر وقت که باران قطع می‌شد مادرم کمی نان برمی‌داشت و می‌ریخت گوشه حیاط برای گنجشک‌ها.

می‌گفت: زبان بسته‌ها توی باران چیزی گیرشان نمی‌آید.

حالا سی سال است که مادرم نیست و هروقت باران قطع می‌شود با دیدن گنجشک‌ها دلم برای مادرم پر می‌کشد.

حرف‌هایش مثل آبی سرد روی سرم خالی شد، دست و پایم یخ زد.

اینکه می‌خواستم زندگی‌ام را حتی یک لحظه بدون مادرم تصور کنم، قلبم را از میان سینه‌ام بیرون می‌کشید.

عرفان
۱۴۰۰/۰۵/۳۱

کتاب واقعا دوست داشتنی هست بنده که لذت بردم و ممنون از نویسنده

زهره
۱۴۰۱/۰۴/۲۵

جذاب، دوست داشتنی و روان ...لذت بردم👌🏻✨🤍

نیلوفر
۱۴۰۰/۰۶/۰۱

بسیار کتاب خوبی بود

مریم
۱۴۰۰/۰۵/۰۲

کتاب جذاب و روان و دوست داشتنی

curly
۱۴۰۲/۰۶/۱۴

خیلی قشنگ بود بخصوص اخرش=)))))))

کاربر ۴۹۶۷۱۵۰
۱۴۰۱/۰۶/۱۱

سلام واقعا کتاب زیبایی بود و قطعا ارزش خواندن رو دارد گاهی اوقات با خواندن بخش اخر داستان ها مو به تنم سیخ میشد و تعجب میکردم حتما پیشنهاد میکنم بخوانید

می دانی زندگی‌کردن با کسی که دوستش نداری مثل مسافرت با ماشینی می‌ماند که ضبط‌اش خراب باشد، آن موقع دیگر فرقی نمی‌کند در جاده‌شمال باشی یا اتوبان‌طبس.
مریم
آدم نگاهی به پهنای زمین کرد و گفت: خانه من کجاست؟ خدا گفت: به اولین جایی که رسیدی و دلت آرام گرفت خانه تو آنجاست
مریم
بیچاره‌ترین آدم دنیا کسی ست که نامردترین آدمِ زندگی‌اش را از همه بیشتر دوست دارد.
aram
هیچ وقت نفهمیدم که بود؛ ولی مطمئنم که چشمانش را قبلاً جایی دیده بودم. شاید یک روز تاریخ تولدت را از یاد ببری، شاید نام پدر و مادرت را هم به خاطر نیاوری، اما هزاران سال هم که بگذرد، محال است چشمان آدمی که دوستش داشتی را فراموش کنی. او دروغ نمی‌گفت. ما همدیگر را می‌شناختیم. روزهای زیادی را باهم سپری کرده بودیم. شاید در زندگی قبلی شاید در دنیایی دیگر شاید هم در خواب اما مطمئنم که لحظه‌ها و خاطرات خوبی را باهم ساخته بودیم. واگرنه جای اینکه به دنبال هم بگردیم؛ از همدیگر فرار می‌کردیم.
مریم
آدم گفت: اگر از این تکه کوچک به همه ببخشم پس چه برای خودم باقی می‌ماند؟ خدا گفت نگران نباش خاصیت عشق همین است، هرچقدر بیشتر ببخشی بیشتر در وجودت تکثیر می‌شود.
مریم
تا حالا رفیق دلتنگ داشتی؟ + دلتنگِ چی؟ _ دلتنگ بارون + حالا چرا بارون؟ چیز دیگه‌ای نبود؟ _ آخه می دونی، بارون که بزنه. مردم که دلتنگی‌هاشون رو آزاد کنن. شعرای جدیدی نوشته میشه. ترانه‌های جدیدی خونده میشه. عشق‌های جدیدی به وجود میاد. و زمین جای قشنگ‌تری واسه زندگی‌کردن میشه.
مریم
«احساسات آدم‌ها به جنس آدم‌ها بستگی دارد»
دختر پرتقالی
«احساسات آدم‌ها به شرایط آن‌ها بستگی دارد.»
دختر پرتقالی
آدم نگاهی به پهنای زمین کرد و گفت: خانه من کجاست؟ خدا گفت: به اولین جایی که رسیدی و دلت آرام گرفت خانه تو آنجاست
دختر پرتقالی
اما از یه جایی به بعد دیگه هیچی نگفتی، دیگه چشمات برقی نداشت. انگار قمریا از چشمات پریده بودن. اونجا بود که فهمیدم رفته.
مریم
واسه شناخت آدما باید چشمت رو از روی ظاهرشون ببندی و به صدای قلبشون گوش کنی، آدم‌های خوب قلبشون قشنگ کار می‌کنه، درست عین موتورسیکلتی که انجینش سالم باشه.
مریم
می‌دانی جوان، زندگی کردن در این دنیا آنقدر هم که این مردم می گویند بد نیست اما بزرگترین عیبش این است که قسمت زیادی از آن را باید بدون کسانی که دوسشان داریم سر کنیم. بیشتر لحظه‌هایش را باید با جای خالی کسانی که می دانیم دیگر هیچ وقت قرار نیست آن‌ها را ببینیم پر کنیم و این موضوع گاهی نفس کشیدن را برای آدم سخت می‌کند. این وسط وای به حال آدمی مثل من که نفس‌تنگی هم داشته باشد.
مریم
ماهی باید از بی‌آبی بمیره، ماهی‌ای که تو آب بمیره یعنی دق کرده.
دختر پرتقالی

حجم

۷۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

حجم

۷۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان