کتاب این هم مثالی دیگر
معرفی کتاب این هم مثالی دیگر
کتاب این هم مثالی دیگر اثری از دیوید فاستر والاس است که با ترجمه معین فرخی منتشر شده است. این اثر، چهار جستار از حقایق زندگی روزمره را بیان میکند.
جستارها تعریف خاصی دارند و نوع جدیدی از نوشتهها هستند که امروزه محبوبیت بسیاری هم در سراسر جهان به دست آوردهاند. جستار، متنی است که مقاله، داستان یا رساله نیست اما با تمام اینها، اشتراکاتی دارد.
جستار موضوعی را از نقطه نظرگاه نویسنده نگاه میکند و به همین دلیل دست نویسنده باز است تا ارزش گذاری کند و ایدههایش را بیان کند یا آنهایی را که به نظر خودش خاص هستند، بکاود. ایدههایی که گاه از جزئیترین اتفاقات روزمره برمیآیند. بنابراین در یک جستار، نویسنده هم راوی روایتش است و هم میتواند تخیلش را پرواز دهد و هم میتواند به یک مساله منطقی بپردازد.
درباره کتاب این هم مثالی دیگر
«این حرفها درباره زندگی پس از مرگ نیست. حقیقتِ واقعی درباره زندگی قبل از مرگ است. درباره اینکه چطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بیآنکه بخواهید تفنگ روی شقیقهتان بگذارید.»
این جملات، تقدیم نامهای است که والاس برای کتابش، نوشته است. هرچند ممکن است با خواندنش کمی جا بخورید اما اگر متوجه شوید که خودش در چهل و شش سالگی به زندگیاش پایان داده است، تعجبتان کمرنگ میشود.
باری، کتاب این هم مثالی دیگر، چهار جستار از حقا یق زندگی روزمره را بیان میکند. نویسنده از ادبیات، خودآگاهی و مشاهده کمک گرفته است تا به چیزهایی که همیشه میبینیم اما توجه چندانی بهشان نداریم، معنا ببخشد. همان چیزهایی که دیده نمیشوند و با وجود پول و قدرت، حتی فرصتی برای عرض اندام هم ندارند. اما حتی اگر جدا از مضمون به آنها نگاه کنیم، متوجه تلاش نویسنده میشویم. او با این نوشتهها تلاش میکند تا به دنیا وصل بماند.
محمدحسن شهسواری، از نویسندگان صاحب نام ایرانی در سایت خوابگرد درباره این اثر اینطور نوشته است: «از جمله بهترین جستارهایی که در زندگیام خواندهام، جستار دیوید فاستر والاس در مورد «راجر فدرر»، تنیسور نامی جهان، است، اما همین نویسنده جستاری بسیار کوتاه دارد به نام «آب این است» که بعید است شما متنی معاصر با این جذابیت و عمق و ایجاز در باب اهمیت فهم دیگری خوانده باشید. هر دو جستار در کتاب این هم مثالی دیگر آمده است.»
کتاب این هم مثالی دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این هم مثالی دیگر، کتابی جذاب برای تمام دوستداران مطالعه جستار و تمام کسانی است که تلاش میکنند تا مانند والاس، دنیا را با نگاهی دیگر بنگرند.
درباره دیوید فاستر والاس
دیوید فاستر والاس در ۲۱ فوریه ۱۹۶۲ در ایتاکا، نیویورک به دنیا آمد. پدر و مادرش استاد فلسفه و معلم انگلیسی بودند. والاس در سال ۱۹۸۵ مدرک لیسانس خود را از کالج آمهرست گرفت. او همچنین در دانشگاه آریزونا در رشته نویسندگی خلاق تحصیل کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد شد. در دانشگاه پومونا در کلارمونت، کالیفرنیا استاد شد و به مقالهنویسی مشغول بود.
رمان شوخی بیپایان او که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد، در سال ۲۰۰۶ توسط مجله تایم در فهرست «۱۰۰ رمان برتر انگلیسیزبان از سال ۱۹۲۳ تاکنون» قرار گرفت. او را یکی از خلاقترین نویسندگان معاصر میدانند که چندین بار نامزد جایزه پولیتزر و جوایز دیگری شد.
دیوید فاستر والاس در ۱۲ سپتامبر سال ۲۰۰۸ در حالی که ۴۶ سال داشت، به زندگی اش خاتمه داد.
بخشی از کتاب این هم مثالی دیگر
خانهای که در نهایت با موهایی آغشته به شامپو در آن مینشینم و وحشتی را که پرده از رویاش میافتد تماشا میکنم، متعلق به خانم تامپسون است که از باحالترین هفتادوچهارسالههای دنیاست و دقیقاً از همان آدمهایی است که در شرایط اضطراری حتی اگر تلفنش اشغال باشد، میدانید میشود به خانهاش رفت. یکی دو کیلومتریِ خانه من و روبهروی خانههای کانکسی زندگی میکند. خیابانها شلوغ نیستند اما هنوز آنقدر که در انتظارشان است خالی نشدهاند. خانه خانم تامپسون از آن ساختمانهای جمعوجور و تروتمیز یکطبقهای است که در غرب آمریکا بهش «بنگله»(xii) میگویند و در جنوب بلومینگتون «خانه».
خانم تامپسون مدتهاست عضو قدیمی کلیسا و سرپرست اجتماعات آن است و هالِ خانهاش قرار است جای دورهمیها باشد. او همچنین مامان یکی از بهترین دوستهای من در این شهر است؛ ف. که از جنگجوهای ویتنام بود و زانویش تیر خورد و حالا در یک شرکت پیمانکاری کار میکند که انواع و اقسام نمایندگی را در مجتمع خریدها به پا میکنند. دارد طلاق میگیرد (قصهاش طولانی است) و تا وصول رأی دادگاه درباره حق مالکیتِ خانهاش با خانم ت. زندگی میکند. ف. از آن بازماندههای جنگ است که درباره جنگ حرف نمیزنند یا با وجود عضویت در انجمن بازماندگان جنگهای خارجی آمریکا کارهای غریبی میکند و در روز یادبود قربانیان جنگ خودش تنهایی به دشت و دمن میزند، و راحت میشود فهمید که توی سرش چه افتضاحی است. مثل همه کسانی که کارهای عمرانی میکنند، صبح کله سحر بیدار میشود و در نتیجه وقتی من رفتم خانه مامانش خیلی وقت بود رفته بود، که از اتفاق میشد درست یک ثانیه بعد از آنکه هواپیمای دوم به برجِ جنوبی خورد، یعنی حدود ساعت ۸:۱۰.
حالا که بهش نگاه میکنم، اولین نشانههای شوک احتمالی این بود که من زنگ خانه را نزدم و همینجوری وارد شدم؛ کاری که در این شهر غیرمعمول است. خانم ت. _ تا حدی به لطف ارتباطات تجاری پسرش _ یک تلویزیون چهل اینچ مسطحِ فیلیپس دارد که دن رَدر (xiii) با تکپیراهن و موهایی کمی آشفته برای یک لحظه در آن ظاهر میشود (ظاهراً مردم بلومینگتون بهطرز غیرقابل تحملی اخبار سی.بی.اس. را ترجیح میدهند. معلوم نیست چرا). زنهای دیگری هم از کلیسا اینجا حاضرند، ولی نمیدانم با هیچ کدام سلام و احوالپرسی کردهام یا نه، چون اینجور که یادم میآید وقتی وارد شدم همه میخ یکی از آن چند قطعه فیلمی بودند که سی.بی.اس. هیچ وقت دیگر بازپخشش نکرد، که نمایی بود باز و دور از برج شمالی و داربستهای لختِ طبقههای بالایش که در آتش میسوختند و نقطهنقطههایی که از ساختمان جدا و در دودِ پایین تصویر گم میشدند، که بعد نمای بسته ناگهانی و ناواضحی از تصویر نشان داد که نقطهها آدمهایی واقعیاند، با کت و کراوات و دامن و کفشهایی که با سقوط صاحبانشان سقوط میکردند: بعضیشان لبهها یا تیرها را میگرفتند و بعد ولش میکردند، سروته یا غوطهور و در حال سقوط، و زوجی هم در میانه سقوط از طبقههای متعدد انگار (صحتش قابل بررسی نیست) همدیگر را در آغوش گرفته بودند که وقتی دوربین ناگهان بار دیگر نما را باز کرد به نقطههایی بدل شدند _ اصلاً نمیدانم این کلیپ چهقدر طول کشید _ که بعد از آن دهان دن رَدِر پیش از آنکه صدایی ازش خارج شود انگار لحظهای تکان خورد، و همه در اتاق سر جایشان نشستند و با چهرههایی به هم نگاه کردند که همزمان هم کودکانه بود، هم بهشدت پیرانه. فکر میکنم یکی دو نفر صداهایی از خود درآوردند.
نمیدانم دیگر چه بگویم. به نظرم مضحک میآید که از وحشتزدگی خودمان از یک ویدیوی کوتاه حرف بزنم، وقتی آدمهای توی خود ویدیو واقعاً داشتند میمردند. چیزی هم در کفشهای در حال سقوط بود که ماجرا را خرابتر میکرد. فکر میکنم پیرزنها بهتر از من تحملش کردند. سپس زیباییِ کریه بازپخش کلیپ برخورد دومین هواپیما به برج؛ آبی و نقرهای و سیاه و نارنجیای بینظیر که حاصل از انفجار بودند و چند نقطه دیگر که همچنان سقوط میکردند.
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
نظرات کاربران
بخش اول کتاب ، سخنرانی با عنوان «آب این است» بسیار خواندنی است ، هم با یک مثال خیلی خلاقانه شروع میشود هم موضوعش بسیار نغز است. به این میپردازد که ما همیشه از زاویه خودمان به جهان نگاه میکنیم
توانِ بیرون کشیدنِ مفهوم، هر چند لاغر، هر چند کوچک، تکراری و شاید خسته کننده، اما مداوم و جاری. آنهم از درون متنی با جزئیات بسیار زیاد که شاید خسته کننده و شاید بی ربط باشد. این ها تلاش من در
«چگونه به ۵۰ یا شصت سالگی برسیم، پیش از آنکه بخواهیم تفنگ روی شقیقهمان بگذاریم.» احتمالا وقتی بدانید نویسنده این کتاب خودش از پس رسیدن به هدف این جملهی کتاب بر نیامده است، برایتان عجیب باشد! اما خب ما که
برای علاقمندان به جستار کتاب خوبی است
کتاب مفیدی در جهت همراهی با جستارروایی است.
چون آب صاف و شفاف. یادش گرامی.
کامل نخوندمش که نظرمو بگم،ولی فصل اول شو دوست داشتم،حداقل این حس رو به من القا کرد این روزمرگی رو همه مردم دنیا درک میکنن و این صداهای اه و ناله توی ذهن م فقط مختص خودم نیست
زاویه نگاهش، قلم مسحور کنندهش و چالشی که شما رو درگیر خودش میکنه بسیار لذتبخشه و خلاقانهس
کتاب بخش اولش خوبه ولی سه بخش دیگه جذابیت کمی دارند
چرا این مدلی بود؟ اصلا چرا یه خواننده باید این کتاب و بخونه؟ چی داشت؟ نتونستم تمومش کنم