دانلود و خرید کتاب ملداش مهدی کرد فیروزجایی
تصویر جلد کتاب ملداش

کتاب ملداش

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ملداش

کتاب ملداش نوشته مهدی کرد فیروز جانی داستانی بلند از زندگی ملاداداش ایلچی در حوالی مازندران است که به تعلیم دینی مردم مشغول است.

درباره کتاب ملداش

کتاب ملداش که روایتی جذاب دارد داستان مردی است که در یک منطقه دورافتاده سعی دارد مردم را با دین و اصول آن آشنا کند اما همه چیز همم آسان به نظر نمی‌رسد. کتاب ملداش با دیالوگ‌ها و روایت‌های جذاب پیش می‌برد و خواننده خودش را میان روستاییان می‌برد. داستان با موقعیتی عجیب شروع می‌شود که ملاداداش ایلچی سعی دارد احکام ذبح را توضیح دهد و سوال‌‌های روستاییان او را درگیر داستانی جالب می‌کند. 

خواندن کتاب ملداش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ملداش

ایلچی لحظه‌ای مکث کرد. کف پایش را محکم‌تر از قبل به زمین فشار داد. عضلاتش را سفت کرد تا تنش نلرزد. دوباره آب دهان قورت داد و چشمش را لحظه‌ای بست. سر تکان داد: «چَشم... ضررت با من.»

شیربان دو طرف بند شلوارکردیِ دوخشتکه‌اش را گرفت و روی تی‌شرت مشکیِ آستین‌کوتاهش بالا کشید. خم شد، کاپشن مشکی‌اش را برداشت و گفت: «می‌رم پیش امام‌جمعه از دستت شکایت می‌کنم. تا پیش خدا هم باشه می‌رم...» و سمت درِ سقاخانه رفت.

ایلچی که تپیدن قلبش تند شده بود، نگاهش می‌کرد. گوشی شیربان از جیب کاپشنش افتاد. شیربان دم در ایستاد. در باز بود. برگشت و کف دستش را چند بار به دیوار سقاخانه کوبید: «به همین سقانفار قسم، چوب‌دار بیست میلیون نقد مشتری بود!»

ایلچی با دستش به گوشی شیربان اشاره کرد: «گوشی افتاد.»

شیربان یک قدم سمت گوشی برداشت. کاپشنش به دستگیرهٔ در گیر کرده بود. کاپشن را محکم کشید و آزاد کرد. صدای بسته شدن در بلند شد. شیربان برگشت، گوشی را برداشت. دوباره سمت در رفت، بازش کرد، بیرون رفت و محکم‌تر از قبل بست.

طهماسب گفت: «عجب بشریه!»

ایلچی نفس عمیقی کشید و دوباره از جمعیت صلوات گرفت.

***

جلوتر از همه، از سقاخانه بیرون آمد. از پله‌ها که پایین می‌رفت، نگاهی به خانه‌های آبادی انداخت که کاه‌گلی بودند. شیب زمین، خانه‌ها را پلکانی می‌کرد. از لوله‌بخاری‌های بیرون‌زده از شیروانی‌های لحدی۵ دود بلند می‌شد. خودش را سرزنش کرد: «چرا نپرسیدم که پلک زد یا نه؟ این چه کاری بود که من کردم؟ حق داره... ضامنم. باید پولشو بدم. فکرشو نمی‌کردم به چنین مشکلی بربخورم. از چی می‌ترسیدم و چی به سرم اومد!»

تنها ترس ایلچی در ایام تبلیغ این بود که کسی از اهالی بمیرد و کفن و دفن به گردنش بیفتد. از کفن و دفن می‌ترسید، ولی حالا یک گاو مُرد و دردسر شد.

از حیاط سقاخانه که بیرون آمد، از بقیه خداحافظی کرد و سرپایینی را پیش گرفت. گوشیِ نوکیای ساده را از جیب قبای مشکی‌اش بیرون آورد و شمارهٔ قهرمان را گرفت. احوال‌پرسی‌اش تمام نشده، قهرمان گفت: «ملداش، بهت نگفته بودم به این آدم نزدیک نشو؟!»

ایلچی گفت: «مگه در جریانی؟»

قهرمان گفت: «بالأخره ما شورای آبادی هستیم.»

ایلچی گفت: «انتظارشو نداشتم.»

قهرمان گفت: «این آدم مریضه. حالا کجاشو دیدی! شانس آوردی مادرش رفته مسافرت، وگرنه می‌اومد دادوهوار.»

ایلچی این را که شنید، ماجرای بیماری شیرین را توضیح داد و گفت که اگر بیایند و دادوهوار کنند، حالش بدتر می‌شود. از او خواست تا چاره‌ای بیندیشد.

قهرمان گفت: «اگه بِیان دادوهوار، بهتره ملداش؛ اون‌وقت استشهاد محلی می‌گیریم، پدرشونو درمیاریم.»

sadegh
۱۴۰۰/۰۲/۲۶

خیلی قشنگ بود روان زیبا انگار اونجا داشتم ماجرا رو می‌دیدم 😍 کلا اگه دنبال کتابی در مورد زندگی طلبه ها هستید این کتاب و به نام یونس و زن آقارو هم بخونید اگه شما کتاب پیشنهاد دارید ممنون میشم بگید

seyed
۱۴۰۲/۰۶/۲۰

نوشته اش خیلی روان بود، تصویر گری اش عالی بود، انگار که کتاب تصویری میخوندم. یه روزه تمومش کردم. مثل« زن آقا» شیرین بود

mohaddese
۱۴۰۰/۰۷/۱۰

زیبا بود!

محمد عابدی
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

خوب بود

کاربر ۳۳۴۰۳۰۶
۱۴۰۰/۰۴/۲۰

خیلی روان و جذاب نگارش شده بود، نکات آموزشی و احکامی خوبی داشت

maryam haghgoo
۱۴۰۳/۰۶/۲۱

کتاب کم حجمی‌است که سریع خوانده می‌شود و توصیفات خوبی دارد. داستان آدم‌ها وشخصیت‌های مختلف که در یکی از روستاهای مازندران اتفاق می‌افتد.

Hamze.r70
۱۴۰۳/۰۱/۰۹

خاطرات تبلیغ

محب الشهدا
۱۴۰۱/۰۳/۱۸

دوستش داشتم🤩😍

N.Sh
۱۴۰۱/۰۱/۰۷

عالی بود ساده روان صحنه سازی قوی وشخصیت پردازی خوب

آر-طاقچه
۱۴۰۰/۱۰/۱۸

خوب ,روان,مستند و داستانی

شیربان گفت: «مگه وام می‌خواستم؟ گفتم بیاین یه قبض گواهی بهم بدین، من زمین رو آزاد کنم، اون‌وقت خرد خرد پول رو میارم می‌دم، قبول نکردین. امام‌جمعه قبول نکرد. گفت: پول رو باید نقد بدی. الآن زمین هم داره از دستم درمی‌ره. چطور شماها مهلت نمی‌دین، ماها باید مهلت بدیم؟» روحانی جوان گفت: «برادر! روال کار اینه که اول پول رو تحویل می‌گیرن، بعداً قبض می‌دن.» شیربان گفت: «روال کار من هم همینه... روال دامدار همینه.»
مطالع
ایلچی آن روز در اهمیت ازدواج و راه‌کارهای ازدواجِ آسان صحبت کرد و گریزی هم به آداب و رسومِ دست‌وپاگیری که مانع ازدواج جوانان می‌شوند، زد.
مطالع
شنیده بودم کسی که یه جایی می‌ره و قصدِ دهه می‌کنه، تا قبل از دَه روز نباید بیشتر از یکی - دو ساعت از اون مکان بیرون بره.» نظرها فرق می‌کنه. آقای خامنه‌ای می‌گه اگه کسی از ابتدا برنامه‌ای برای بیرون رفتن از آن مکان نداشته باشه و به طور ناگهانی شرایط برای بیرون رفتن فراهم بشه، می‌تونه در یه مدت‌زمان محدودی از اون‌جا خارج بشه؛ وگرنه، نه... نمی‌شه... شما درست می‌فرمایین.
مطالع
حاج‌غفار گفت: «ملداش، اگه کسی خودکشی کنه، جهنّمیه؟ یعنی دیگه سلام و صلوات براش فایده‌ای نداره؟» اگه از این حیث که منکرِ خالقه و اختیار جانش رو دست خودش می‌دونه یا از سر اعتراض به خدا، خودش رو می‌کشه، خُب اون آدم وضعش معلومه. غفار گفت: «نه... خدا پیغمبر رو قبول داشته، ولی مثلاً یه شکستی خورده، زده خودشو کشته.» ایلچی گفت: «اینا فرق دارن. البته کارش حرومه و گناهش هم خیلی بزرگه. حفظ سلامتی از واجباته؛ حفظِ جون که واجب‌تر.» غفار گفت: «اینا ممکنه که بخشیده بشن؟» ایلچی گفت: «یکی از علما می‌گفت: می‌ترسم اون دنیا امام حسین بیاد از شمر هم شفاعت کنه!»
مطالع

حجم

۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان