دانلود و خرید کتاب چهار پر سیدمیثم موسویان
تصویر جلد کتاب چهار پر

کتاب چهار پر

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چهار پر

کتاب چهار پر داستانی نوشته سید میثم موسویان با اقتباس از زندگینامه آیت‌الله یعقوبی قائنی است. این داستان از زندگی سه نفر از اهلی روستایی می‌گوید که برای حل یکی از مشکلات روستا به شهر سفر می‌کنند و ماجراهای بسیاری را پشت سر می‌گذارند.

سید میثم موسویان در داستان چهار پر به زندگی سه نفر از اهالی یک روستا پرداخته است. این سه نفر، برای اینکه یکی از مشکلات روستا را حل کنند، باید سفری به شهر داشته باشند. اما سفر آن‌ها را با ماجراهایی روبه‌رو می‌کند و مسائل سخت‌تری را پیش پایشان قرار می‌دهد. نویسنده برای نوشتن این داستان، از کتاب سفینة الصادقین که زندگینامه آیت‌الله یعقوبی قائنی استفاده کرده است.

همچنین مطالب عرفانی و مذهبی کتاب را با اقتباس از آیات قرآن کریم و همچنین کتاب فیه ما فیه، اثر مولانا، نوشته است.

کتاب چهار پر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

چهارپر را به دوست‌داران داستان‌هایی با درون‌مایه مذهبی و عرفانی پیشنهاد می‌کنیم

درباره سید میثم موسویان

سید میثم موسویان، در سال ۱۳۶۲ در همدان به دنیا آمد. از نوجوانی شعر سرودن را آغاز کرد و در جوانی و هنگامی که دانشجو بود، به داستان نوشتن مشغول شد؛ اولین تجارب داستانی او در سال ۱۳۸۳ در انجمن داستان حوزه هنری همدان و حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس همدان رقم خورد اغلب آثارش گرایشات مذهبی دارند. او در رشته روان‌شناسی تا مقطع کارشناسی‌ارشد تحصیل کرد. 

سید میثم موسویان تا کنون بیش از دوازده جلد کتاب نوشته و در بیش از شصت جشنواره کشوری شرکت کرده و افتخاراتی را هم از خود کرده است که از میان آن‌ها می‌توان به کسب رتبه در جشنواره بین المللی سلام بر نصرالله سال ۱۳۸۶، کسب رتبه سوم در جشنواره پیامبر اعظم(ص) سال ۱۳۸۷، رتبه نخست جشنواره‌ ملی رمان نویسی انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۹، رتبه دوم جشنواره داستان کوتاه نوجوان انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۹ اشاره کرد.

او  با کتاب «تفنگمو زمین نذار» در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی یازدهمین دوره‌ جایزه ادبی جلال آل‌احمد شد و عنوان برگزیده نهایی آتیه داستان جایزه ادبی جلال آل‌احمد به انتخاب مردم را از آن خود کرد. از میان کتاب‌های او می‌توان به چهار پر، کلاه پوستی‌ها و ردپاهای روی آب اشاره کرد.

بخشی از کتاب چهار پر

قدرت زانوهایش را با کف دستش مالاند و از درد آن، دندان‌هایش را روی هم فشار داد و گفت: «صبح جمعه خوبیّت نداره پشت کسی صفحه بذاری. به عبارتی شاید جمعه حسابش از روزای دیگه هم دقیق‌تر باشه!»

او البته نمی‌دانست که این را در کتاب‌هایش خوانده یا این‌که از کسی شنیده، اما ادامه داد: «یادم میاد اون‌وقت‌ها که پای شیخ رو از دهات نبریده بودی، ازش شنیدم که جمعه گناه کردن، دوبرابر حساب می‌شه.»

و البته این را نگفت که یعنی واقعاً به نظرش جمعه با شنبه برایش فرقی می‌کند؛ این را گفت که فردا داداشش مرتضی که توی جلسه کنار کدخدا نشسته بود، به عابدین بگوید قدرت پشت سرش درآمده و این‌طور خودشیرینی‌ای پیش عابدین کرده باشد. از نظر قدرت، مرتضی برادرش، آدم‌فروش تمام‌عیاری بود که اطلاعات را به صورت طبقه‌بندی‌نشده به دیگران می‌فروشد. قدرت در کتاب‌هایی دربارهٔ فروش اطلاعات، خوانده بود که با طبقه‌بندی اطلاعات می‌توان سود دوچندانی از خریدوفروشِ داده به دست آورد. علاوه بر این، صبحِ جمعه‌ای با این تذکر، حال کدخدا را هم به نوعی گرفته و توی صورتش خاک پاشیده بود.

چهارنفری، زیر آلاچیق وسط زمینِ خشک و بی‌علف کدخدا،‌ نشسته بودند و درباره این حرف می‌زدند که برای خشک‌سالی و این شایعه پخش‌شده در مورد عذاب الهی، توی دهات، چه کاری می‌شود کرد.

مرتضی دفتر زیرِ دستش را ورق می‌زد و قرار بود نتایج جلسه را بنویسد. اما چیزی نمی‌نوشت و فقط نگاه می‌کرد. قدرت به متکا تکیه داده و منتظر بود جلسه تمام شود و بعد با مرتضی به خانه بروند و ناهار بخورند و برگردند سر زمین. کار هر روزِ قدرت همین بود که به محض این‌که آفتاب آن‌قدر بالا می‌آمد که نشود از گرمایش روی زمین کار کرد، زیر سایه‌بان پارچه شمدی، با مرتضی چایی بخورند و بیلشان را بگذارند روی زمین تا بروند ناهار. به عبارتی، خستگی‌شان درمی‌رفت و گرسنگی‌شان را هم می‌نشاندند.

زمین‌های اطراف زمین قدرت، تفت و بی‌صاحب مانده بودند. کشاورزها کارِ این یک‌ساله‌شان شده بود رفتن به شهر برای کارگری. به زن‌ها و بچه‌هایشان فشار آمده بود و اگر بخت یارشان نمی‌شد و تکِ هوا نمی‌شکست، همگی‌شان از سرما و بدبختی تلف شده بودند.

قدرت مثل سابق، کار خودش را می‌کرد و کلاه خودش را چسبیده بود؛ برعکس مردم روستا که حالا در این خشک‌سالی، می‌خواستند زور آخرشان را با همه جانشان بزنند و گور پدر دهات و زمین و کشاورزی کرده، از گرسنگی نمیرند. قدرت در کتاب‌هایی که دهاتی‌ها از شهر برایش می‌خریدند، خوانده بود بارش و خشک‌سالی، مسئله‌ای است که دوره‌های چندساله دارد و حالا اوج این بی‌آبی است. او با فرمول‌های همین کتاب‌ها، حساب‌کتاب می‌کرد که باید دو سال دیگر، دوام بیاورد و بعد از آن، وضعیت عوض خواهد شد.

اما حالا که داشت راستی راستی اوضاع از خشک‌سالی، اسفبار می‌شد و زمین هیچ محصولی نداده بود و یک تکه ابر هم توی آسمان نمی‌آمد، توی دلش نگران بود و پشیمان بود که ای کاش او هم برای خودش در شهر کاری دست‌وپا کرده بود. با هر بیلی که توی خاک فرو می‌کرد، فکر می‌کرد در این سال‌ها، شاید باید بیشتر حواسش را جمع می‌کرد و اقلاً جمعه و شنبه‌ها کار زمین را تعطیل می‌کرد، قاتی مردم می‌شد و راه و رسم کار توی شهر را مثل آن‌ها یاد می‌گرفت. همه کارِ این دو روز جمعه و شنبه، اگر از صبح تا غروب هم که سر زمین بیل می‌زد، به عبارتی می‌شد سرجمع حقوق یک روز عمله روزمزد، که اگر وضع خشک‌سالی ادامه پیدا می‌کرد، شاید می‌ارزید که از آن صرف‌نظر کرد و اگر شایعه راست درمی‌آمد و عذاب، روستا را می‌گرفت که حتماً می‌ارزید!

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۳۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان