دانلود و خرید کتاب داستان های گربه ای جفری آرچر ترجمه میلاد شالیکاریان
تصویر جلد کتاب داستان های گربه ای

کتاب داستان های گربه ای

معرفی کتاب داستان های گربه ای

داستان های گربه ای مجموعه داستان‌های جفری آرچر، نویسنده انگلیسی معاصر است. آرچر نویسنده ای است که در انگلستان فعالیت سیاسی می‌کرد و دو سال از عمر خود را هم در زندان به سر برد. در دوران حبس سه مجموعه داستان تحسین‌برانگیز  با نام خاطرات زندان نوشت. تاکنون ۳۳۰ میلیون نسخه از کتاب‌های او در سراسر دنیا به‌فروش رسیده است. 

 درباره داستان های گربه ‌ای

 کتاب حاضر ترجمهٔ دوازده داستان کوتاه است که آرچر، با نُه داستان از آن‌ها در زندان مواجه شده و باقی داستان‌ها اگرچه در زندان برایش تعریف نشده‌اند، ولی همه ریشه در واقعیت دارند. این کتاب با نام Cat O ’Nine Tales در سال ۲۰۰۶ منتشر شده است. عنوان کتاب، برگرفته از وسیله‌ای به نام Cat o’nine tails به معنی «شلاق دُم‌گربه‌ای» است که آرچر با تغییر کوچکی، کلمهٔ «دُم» را به «داستان» تبدیل کرده است. همین موضوع باعث شد عنوان داستان در فارسی بی‌معنی شود. متن هر داستان با طراحی‌های «رونالد سیرل»، کارتونیست انگلیسی، جذاب‌تر شده است. در ابتدای هر داستان، شخصیت اصلی ماجرا به‌صورت یک گربه به تصویر درآمده است. بر همین اساس، در ترجمهٔ نام کتاب به فارسی، عنوان «داستان‌های گُربه‌ای» انتخاب شد.

 درباره جفری هوارد آرچر

جفری هوارد آرچر، پانزدهم آوریل ۱۹۴۰، در انگلستان به‌دنیا آمد و علاوه بر نویسندگی در عرصهٔ سیاست نیز فعال بود. او پیش از شروع نویسندگی، عضو مجلس بریتانیا بود (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴)، اما در پی رسوایی مالی از سِمت خود استعفا داد و تقریباً به مرز ورشکستگی رسید. پس از احیای سرمایهٔ ازدست‌رفته‌اش به کمک رمان‌های پُرفروش، بار دیگر به معاونت حزب محافظه‌کار انتخاب شد، اما این‌بار به‌دلیل رسوایی مالیِ به‌بارآمده، پایان حرفهٔ سیاسی‌اش رقم خورد. آرچر پنج سال در مجلس عوام، چهارده سال در مجلس بریتانیا و دو سال نیز در زندان، به ملکهٔ انگلستان خدمت رساند. بین سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ به جرم شهادت دروغ و گمراه‌سازی دادگاه به زندان افتاد که نتیجهٔ آن، گردآوری سه مجموعهٔ تحسین‌برانگیزِ «خاطرات زندان» بوده است.

آرچر اولین کتاب خود را با نام نه یک پنی بیشتر، نه یک پنی کمتر در پاییز ۱۹۷۴، به‌منظور رهایی از ورشکستگی نوشت. از جمله کتاب‌های موفق او می‌توان به هابیل و قابیل (۱۹۷۹) و پیچشی در داستان (۱۹۸۸) اشاره کرد.

 بخشی از کتاب داستان های گربه ای

کارل گفت: «اگه می‌خوای یه نفر رو بُکشی، این کار رو توی انگلیس نکن.»

مظلومانه پرسیدم: «چرا؟»

همین‌طور که دور زمین ورزش قدم می‌زدیم، همبندم به من تذکر داد: «بخوای قسر در بری هم شانس باهات یاری نمی‌کنه. توی روسیه شانس بیشتری داری.»

اطمینان دادم: «سعی می‌کنم فراموش نکنم.»

کارل اضافه کرد: «در ضمن، من یه هم‌وطنت رو می‌شناسم که از قتل قسر دررفت، ولی براش گرون تموم شد.»

نامش گردهمایی بود که با یک استراحت ۴۵ دقیقه‌ای بعد از رهایی از سلول همراه بود. می‌توانستی وقتت را در طبقهٔ همکف که به اندازهٔ یک زمین بسکتبال بود بگذرانی، دوروبرش بنشینی و با دیگران حرف بزنی، تنیس روی میز بازی کنی یا تلویزیون تماشا کنی یا می‌توانستی در هوای آزاد و اطراف حیاط که اندازهٔ زمین فوتبال بود قدم بزنی، با وجود محاط بودن در میان دیوارهای بتنی با ارتفاع شش متر و سیم‌های خاردارِ بالای آن، که از ورای آن می‌شد آسمان را ببینی. این دلچسب‌ترین قسمت روز برایم بود.

وقتی در بلمارش (یک زندان ردهٔ آ از لحاظ امنیتی در جنوب‌شرق لندن) تحت مراقبت بودم، بیست‌وسه ساعت روز را در سلولم حبس بودم، فکرش را بکنید، شما را بیرون می‌آوردند تا به سالن غذاخوری بروید و ناهارتان را بردارید (پنج دقیقه زمان می‌بُرد) که بعد آن را هم در سلول خود می‌خوردید. پنج ساعت بعد شامتان را انتخاب می‌کردید (پنج دقیقهٔ دیگر)، همان موقع صبحانه را داخل یک پاکت پلاستیکی به شما تحویل می‌دادند تا مجبور نشوند روز بعد قبل از ناهار، شما را بیرون بیاورند. تنها رهاییِ متبرک دیگر، همان گردهمایی بود که آن هم مواقعی که زندان از لحاظ نیرو در مضیقه بود، می‌توانست لغو شود. (این اتفاق هفته‌ای دو بار می‌افتاد.)

همیشه از این ۴۵ دقیقه رهایی استفاده می‌کردم تا پیاده‌رویِ سرعتی انجام دهم، به دو دلیل: اول اینکه نیاز به تمرین داشتم چون بیرون از زندان پنج روز هفته را به یک باشگاه محلی می‌رفتم و دوم چون خیلی از زندانی‌ها به خود زحمت نمی‌دادند پابه‌پای من بیایند. اما کارل یک استثناء بود.

کارل متولد روسیه بود و از شهر زیبای سنت‌پترزبورگ می‌آمد. کارل یک قاتل قراردادی بود که تازه محکومیت ۲۲ سالهٔ خود را، به جرم قتل یک هم‌وطن که گویا موی دماغ یکی از گروه‌های مافیایی در روسیه شده بود، می‌گذراند. او قربانی خود را قیمه‌قیمه کرده و باقیماندهٔ آن را در کوره ریخته بود. ضمناً، دستمزدش (اگر بخواهید کَلک کسی را بکَنید) پنج‌هزار پوند بود.

کارل مثل خرس گنده بود، یک متر و هشتادوهشت سانت قد داشت و بدنش مثل یک وزنه‌بردار عضلانی بود. خالکوبی، تمام بدنش را پوشانده بود و هیچ‌وقت ساکت نمی‌شد. با این اوصاف، خیلی عاقلانه نمی‌دیدم صحبتش را قطع کنم. مثل خیلی از زندانی‌های دیگر، کارل هم دربارهٔ جرم خودش حرف نمی‌زد و قانون طلایی (اگر خدای ناکرده سروکارتان به زندان افتاد) این بود که هرگز نپرسید زندانی چرا به زندان افتاده است، مگر اینکه خودش موضوع را وسط بکشد. به هر حال، کارل داستانی از یک مرد انگلیسی برایم تعریف کرد که در سنت‌پترزبورگ به او برخورده بود و ادعا می‌کرد ایامی که رانندهٔ یک وزیر دولت بود، شاهد آن بوده است.

اگرچه من و کارل ساکن بلوک‌های مجزایی بودیم، ولی مرتباً موقع گردهمایی با هم ملاقات می‌کردیم. با این حال، چندین پیاده‌روی دور حیاط زندان زمان بُرد تا توانستم ماجرای ریچارد بارنسلی را از زیر زبانش بیرون بکشم.

ریچارد بارنسلی به کارت پلاستیکی روی لگن دستشویی سرویس بهداشتی‌اش زل زده بود: «آب را ننوشید» از آن دسته اخطارها بود که انتظار نداشتی وقتی در هتلی پنج ستاره اقامت می‌کنی ببینی، مگر اینکه در سنت‌پترزبورگ باشی. کنار علامت هشدار، دو بطری آب‌معدنی اِویان۸۴ گذاشته شده بود. وقتی دیک به اتاق‌خواب دلبازش برگشت، دو بطری دیگر دید که در دو طرف تختخواب دونفره‌اش گذاشته بودند و دو تای دیگر روی میز کنار پنجره قرار داشت. مدیریت هتل از هیچ احتمالی فروگذار نکرده بود.

دیک به سنت‌پترزبورگ پرواز کرده بود تا با روس‌ها معامله کند. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۱۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

حجم

۸۱۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان