دانلود و خرید کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد اصغر عظیمی‌مهر
تصویر جلد کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد

کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد

امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد

کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد مجموعه هفت غزل مثنوی از اصغر عظیمی مهر است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این اثر دربردارنده اشعاری زیبا و عاشقانه است. 

درباره کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد

شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد، مجموعه غزل مثنوی‌ها است. غزل، یکی از زیباترین قالب‌های شعری است که عموما به بیان احساسات رقیق و عاشقانه اختصاص دارد و نمونه‌های عالی و بی‌نظیر آن را می‌توان در اشعار حافظ و سعدی مشاهده کرد. اما قالب مثنوی، قالبی است که برای سرودن اشعار طولانی استفاده می‌شود. مانند شاهنامه فردوسی و یا مثنوی معنوی اثر مولانا. 

اصغر عظیمی مهر با درهم آمیختن این دو قالب جذاب شعر فارسی، عاشقانه‌هایش را در مثنوی بیان کرده است. نتیجه کار، اشعاری دلنشین و زیبا است که مخاطبان را همراه با خود به دنیایی دیگر می‌برد و آنان را از افکار و درگیری‌های روزمره رها می‌کند.

کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از علاقه‌مندان به شعر شاعران معاصر هستید، خواندن کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد

چون مترسک‌های شالیزار پوشالی شدم

زندگی بی آرزو خالی‌ست، من خالی شدم

مثل شب‌تابی که تابیدن فراموشش شده

چشم من چندی‌ست خوابیدن فراموشش شده

هیچ‌کس هم علت بی‌خوابی‌ام را درنیافت

راز این دلتنگی و بی‌تابی‌ام را درنیافت

کس نمی‌فهمد مرا جز آن که در خود گم شده‌ست

یا خیابانی که مالامال از مردم شده‌ست

ظاهراً خوشحالم، اما از درون خوشبخت نه!

زندگی باید که جدی باشد، اما سخت نه!

در بساطم تحفه جز شعر و جنون موجود نیست

معبدی سیارم اما هیچ‌کس معبود نیست

زائری ناآشنا در معبدی ویران‌شده

با سری از شدت اندوه آویزان‌شده

من غریبم، از دیار قبر و تابوت آمدم

از بخارِ سمی گوگرد و باروت آمدم

شیهة شلاقم آتش زد به جان اسب پیر

می‌زدم مهمیزِ سختی روی ران اسب پیر

سقف‌ها روی زمین بودند و دیواری نبود

در اقامتگاه بین راه چاپاری نبود

خانه‌ام از پای ویران شد، ولی من زنده‌ام!

شهر من با خاک یکسان شد، ولی من زنده‌ام!

خاطرات از آلبوم کهنه‌ام بیرون زدند

استخوان خشک من را در تِرید خون زدند

مثل جوی کوچکی در زیر سطحی یخ‌زده

سرد شد خون در رگم، چون مرده‌ای برزخ‌زده

گوشه‌ای نمناک در دهلیز جایم داده‌اند

از میان میلة زندان غذایم داده‌اند

پیش از آنکه مأمنی یابم هلاکم می‌کنند

چند ساعت قبلِ مردن نیز خاکم می‌کنند

در سکوت قبر من خاک عمیقی جاری است

در سکوت خیره پژواک عمیقی جاری است

***

چشم‌هایت را ببند، از این شب مشکوک بگذر

چون طنین گام اسب از قریه‌ای متروک بگذر

آن‌چنان که ساده بودن با حماقت فرق دارد

سربه‌مُهرِ محض بودن با بکارت فرق دارد

روزگاری پیش از این دست و زبان را می‌بریدند

با قساوت سینه‌های دختران را می‌بریدند

سال‌ها در گوش من خواندند باید مرد باشم

هر چه هستم باشم، اما اهل داغ و درد باشم

با طنابی آتشین دستان من را سخت بستند

با فشاری استخوان بازوانم را شکستند

مثل باران روی بوم بام‌ها هاشور بودم

مثل طبل بومیان قاره‌های دور بودم

من پلی هستم که حتی پایه‌ای با خود ندارم

نور سردی دارم اما سایه‌ای با خود ندارم

ضعف نفس مرد گاهی ریشه‌اش ناباوری نیست

فتح باروهای سنگی کار هر جنگاوری نیست

نیمه‌شب وقتی نگهبانان شب خوابیده باشند

سایه‌ات را کی شود با سایة من دیده باشند؟!

از سرم بردار فنجان را که در فالت بگردم

روی باروهای هر قصری به دنبالت بگردم

رنج یعنی در خودت در حالت تبعید باشی

در کویری تف‌زده صیاد مروارید باشی

ـ درد مرد رفتگر وقتی که جارویش شکسته

زخم زنبور عسل وقتی که کندویش شکسته ـ

خواستم شعر اسیری را همین حالا بگویم

غصة دوران پیری را همین حالا بگویم

کاربر ۴۸۶۲۵۷۶
۱۴۰۱/۰۹/۰۷

شعر های آقای عظیمی مهر واقعا فوق العاده است👌⚘️⚘️⚘️

مثل یک خانة بی‌سقف، بلاتکلیفم
زینب هاشم‌زاده
سال‌ها بست نشستم که تو برمی‌گردی چانه بر دست نشستم که تو برمی‌گردی تو گلی بودی، از عطر جدایت کردند و شیاطین هم یک عمر دعایت کردند! من نفهمیدم آن روز کجا می‌رفتی؟! بی من ـ ای سادة مرموز ـ کجا می‌رفتی؟! آن پل کهنه پر از آخر دنیا شده بود پنج انگشت تو در بوسة من جا شده بود
زینب هاشم‌زاده
چیست از هق‌هق بی اشک عذاب‌آورتر؟!
زینب هاشم‌زاده

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان