- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب زندان موصل
- بریدهها
بریدههایی از کتاب زندان موصل
نویسنده:علیاصغر رباطجزی
گردآورنده:جواد کامور بخشایش
انتشارات:انتشارات سوره مهر
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۴از ۵ رأی
۳٫۴
(۵)
هنگام ورود امام حسین (ع) به این سرزمین ایشان نام آن را پرسید. در میان نامها یکی کربلا بود، فرمود: «ارض کرب و بلا» و خواست از آن خارج شود که نگذاشتند. از دیگر نامهای این سرزمین میتوان به این اسامی اشاره نمود: «طف» به معنای ساحل و کنارههای رود در سمت خشکی گویند. «غاضریه» به سبب سکونت طایفهای به نام بنی غاضر، از قبیله بنی اسد در نزدیکی این خطه. «نینوا» که نام شهری تاریخی در مقابل موصل از سرزمین بابل است که کربلای قدیم نیز جزو آن بوده است و لذا قدمت آن به عصر تمدن بابل میرسد. «عقر» که در لغت به شکاف و فاصله میان دو مکان گفته میشود و از آنجایی که این مکان میان بابل و کربلا و نزدیک به بابل بود، آن را عقر و عقر بابل میخواندند. «نواویس» این نام ریشهای مسیحی و سریانی دارد که به قبرستان مسیحیان، واقع در شمال غرب کربلای کنونی گفته میشد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در جواب نامه همسرم پس از ابراز محبتهای فراوان، نوشتم: «با اینکه شما را دوست دارم و برایتان احترام قائلم، اما به لحاظ شرعی تکلیف را از شما برمیدارم. معلوم نیست اسارت ما چقدر طول بکشد؛ پنج سال، ده سال، بیست سال، شاید هم هیچوقت آزاد نشدیم. پس شما از این به بعد مختاری برای زندگیات تصمیم بگیری و با هر کسی که خواستی ازدواج کنی. این برای دنیا و آخرت شما خوب است. من مخالفتی ندارم که هیچ، کاملاً رضایتمند هستم.»
خواهم گفت که این نامه چقدر برایش گران تمام شده بود و شش ماه بعد که جواب نامه آمد، چهها که برای من ننوشته بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
نکتهٔ جالب در این اردوگاه، آشنایی عدهای از اسرا به زبانهای انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی میکردند با برگزاری کلاسهای آموزشی به بچههای علاقهمند، زبان خارجی یاد دهند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
روزنامه را برداشتیم و ورق زدیم. وقتی چشممان به نتیجه گزارش مأموران صلیبی افتاد، خشکمان زد؛ با تیتر بزرگ نوشته شده بود: «رضایت مأموران صلیبی از اردوگاههای عراقی».
از خواندن چنین تیتری شگفتزده شدیم!
در توضیح خبر آمده بود: «عراق، کشوری مسلمان و انساندوست است و با اغلب اسرای ایرانی به بهترین وجه ممکن رفتار میکند. اسرای ایرانی از نظر پوشاک، خوراک و ورزش در بهترین وضعیت به سر میبرند»!
خونم به جوش آمده بود؛ به حدی که حرکت خون را در رگهایم حس میکردم. سرتا سر گزارش صلیبیها دروغ بود. اصلاً تحمل خواندنش را نداشتم. یعنی صلیبیها اینقدر دروغگو بودند و ما نمیدانستیم؟!
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
آنها میگفتند اگر ما گزارش واقعی میدادیم درهای این اردوگاه و اردوگاههای دیگر همه به روی ما بسته میشد. پس یقین داشته باشید چاپ این گزارش دروغ خیلی به نفع شماست.
حرفی برای گفتن نداشتیم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
دیدیم یک روحانی از اتاق فرمانده اردوگاه خارج شد و با همراهی فرمانده و افسران و سربازان به طرف جایگاه آمد. اول او را نشناختیم. جلوتر که آمد به چهرهاش خیره شدیم تا شاید او را بشناسیم.
کمی که نزدیکتر شد، یکی از بچهها یواشکی گفت او شیخ علی تهرانی (۵۱) است. هاج و واج مانده بودیم که او چه میخواهد بگوید؟ برای چه به اردوگاه ما آمده؟ از طرف کی و از کجا آمده و چه کاری دارد؟ دلمان هزار راه رفت تا او به پشت جایگاه برسد.
دربارهٔ او کمی اطلاعات داشتم، اما وقتی صحبتش را شروع کرد، فهمیدم طرفدار بعثیهاست. یاد دوستم افتادم که قبل از انقلاب شاگرد شیخ علی تهرانی بود و از شخصیت و زهد او خیلی تعریف میکرد. آدم بزرگی در حوزهٔ علمیهٔ مشهد بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
مدتی، بازگشت به زندگی عادی، برایم سخت بود. همهچیز عوض شده بود. حتی مغازه رفتن هم برایم سخت بود. اسکناسها عوض شده بود. وقتی مغازه میرفتم و قیمت اجناس را میدیدم، مغزم سوت میکشید. چندین سال از زمان عقب مانده بودم. فرصتی لازم بود تا خودم را به روز کنم.
وقتی مغازهدار قیمت جنسی را چند برابر قبل میفروخت، با او بگومگو میکردم. یادم میرفت که نه سال از آخرین باری که آن جنس را خریده بودم، گذشته است.
فضای سیاسی، اجتماعی جامعه هم همینطور بود. تغییر کرده بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
به دعوت دوستان، دوباره به شغل معلمی برگشتم و در ابرپوش (۱۶)، همان مدرسهای که دوران ابتدایی را گذرانده بودم، استخدام شدم و مدیریت آنجا را بر عهده گرفتم. روزهای اول حال و هوای عجیبی داشتم. معلمی در این مدرسه را زمان اسارت، در خوابم دیده بودم و میدانستم اگر به ایران برگردم در ابرپوش معلمیخواهم کرد.
اکنون که این خواب به واقعیت پیوسته بود، برایم آرامشبخش بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حجم
۷٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴۴ صفحه
حجم
۷٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴۴ صفحه
قیمت:
۱۹۳,۰۰۰
تومان